(با تأكيد بر شيوههاى ابراز احساسات)
مقدمه
همه ما بخشى عمده از زندگى خود را در ارتباط با ديگران سپرى مىكنيم يا در فكر آن به سرمىبريم. تحقيقات، نشان داده است كه 75درصد اوقات روزانه ما صرف ارتباط با ديگران مىشود و شايد بتوان گفت 75 درصد موفقيتهاى ما نيز به روابط ما با ديگران وابسته است. از همين رو، در دهههاى اخير، توجه زيادى به مبحث «مهارت در روابط (تعامل) اجتماعى» شده است. اين نكته كه برخى انسانها تعاملگران ماهرترى هستند، باعث شده تا پژوهشهاى دقيق و منظّمى درباره ماهيت و كاركردهاى «تعامل اجتماعى» و عوامل تأثيرگذار بر آن، انجام شود. تحقيقات، نشان مىدهد كه عوامل بسيارى در «تعامل اجتماعى ماهرانه» و «تأثيرگذارى» و «ايجاد محبوبيتْ» نقش دارند ؛ اما نقش عواطف و احساسات در اين ميانْ بسيار مهم و چشمگير است.(1)
باوِرز و همكاران(2) در مطالعات خود (منتشر شده به سال 1985م) به اين نتيجه دست يافتند كه عواطف و احساسات چه از لحاظ شكلدهى و تأثير بر برخوردها و چه از لحاظ حفظ و پايان دادن روابط، تأثير قابل توجهى بر روابط ميانْ فردى دارند. بروكس و هيث(3) نيز (در پژوهش منتشر شدهشان به سال 1985م) به اهميت و نقش عواطف و احساسات در تعامل ميانْفردى اشاره نمودهاند و معتقدند روابط ما با ديگران در صورتى كارآمد و مفيد است كه بتوانيم عواطف و احساسات خود را از طريق پيامهاى كلامى (زبانى) و غيركلامى با ديگران در ميان بگذاريم. ديويد برنز در تعريف «ارتباط خوب» مىگويد: يك ارتباط خوب، از دو ويژگى برخوردار است: احساسات خود را آشكارا ابراز مىكنيد و به طرف مقابل هم امكان مىدهيد تا احساسات خود را ابراز كند.(4)
بنابراين، ابراز احساسات را مىتوان به عنوان يك مهارت مهم در تعامل اجتماعى به حساب آورد.(5)
آسمان، هنوز آن خورشيد را كه در سياهى شب از مدينه خارج مىشد بهياد دارد. نخلها دوست داشتند على(ع) از كنار آنها رد شود، صداى زمزمه او را بشنوند و شبنم اشك او را احساس كنند.
تو دوست دارى با قطرههاى نگاه او آشنا شوى و نگاهش را بچشى. كنار او قدم بزنى و بنشينى تا بتوانى با نگاه كلمات او آشنا شوى. جرعه جرعه نگاه او را كه تو را به آسمان، پيوند مىزند، در دل قاب بگيرى!
با زلال كلمات او مناجات را در دلت بكارى و قلبت را پُر از خدا كنى و رنگ پاييز را از روى خاطراتت بزدايى. هر روز به ساحل نجات، نزديك شوى و گامهاى خستهات به سحر نزديكتر. مىخواهى آبى نگاهت را پر از نسيم گلها كنى تا او را بهتر در آغوش بگيرند و آرامش را در خانه دلت بيشتر بيابى. از زمين، پلى تا خدا بزنى و با رنگين كمانِ دعاى او به آسمان، صعود كنى. جايى كه با دعاى او پلهاى تا خدا نمانده باشد. پنجره نگاهش چشم تو را نوازش كند و تو پرستوى مهاجرى شوى و هجرت را برگزينى.
هواى مدينه آبستنِ دردها و ناله هاست. خروش از نخلها كه بى پدر شده اند برخاسته. غار حرا خالى از هُرمه نفسهاى قرآنى شده. ديگر چه كسى دست نوازش بر سنگهاى حرا مى كشد تا سنگها بتپند و زنده شوند. هوا كمى مسموم است. خانه هاى گِلى در خود فرو رفته اند. بلال، در سكوت و وهم، فرو رفته و هواى اذان از سرش پريده. خبر به مكه رسيده است و كعبه در حسرت بارانِ آيه هايى است كه از زبان رسول جارى مى شد. روزگار، چقدر عجيب است. كسى كه تا ديروز، صداى گامهايش درِ خانه ها را باز مى كرد، پرده ها را از پنجره ها بيرون مى كشيد، بچه هاى خردسال را بال مى بخشيد و در كوچه ها سلام مى ريخت، حالا بر شانه هاى مردم، تشييع مى شود. امروز تمام رحمت خدا روى شانه هاى مردم مدينه است. دارد به سوى جايگاه ابدى مى رود، همان كسى كه خودش روزى مى گفت: «بازگشت همه به سوى اوست»
س . حسینی
در انتظار صبح1
در هر رفتنی رسیدنی نیست اما می دانم که برای رسیدن چاره ای جز رفتن ندارم. همچو غروبی به دنبال شب و سیاهی به دنبال روز، من نیز در سرخی غروب، در محراب آغشته به خون به دنبال تو می گردم و بر شطّ فرات در عطش خواهم مرد ولی همچنان منتظر امدت می مانم.
راه پر پیچ و خمی در راه است. باید همچو عقاب باشم که از ریختن پرهایش برای در اوج ایستادن نمی ترسد چرا که آن زمان از بال زدن بی نیاز می گردم.
باید از فاصله ها نترسم چرا که در نظر آنان که مفهوم پرواز را می دانند، کوچک و حقیر نخواهم بود. باید به طریق خود ایمان داشته باشم تا در این سفر با گامهای استوار قدم بردارم. پس یاد خدا را بدرقه راهم ساختم و با کوله باری پر از هیچ رهسپار شدم. به جنگلی رسیدم با درختان انبوه و سر به فلک کشیده، شاخه های درختان با تار و پودهای طلایی که از سقف آسمان آویخته و به زمین می رسید، درهم تنیده شده بودند. دانستم که خورشید پیراهنی زرد به تن کرده و بر اهل زمین عشوه گری می کند. صدای ناله برگها را در زیر پایم می شنیدم . گرچه از دست شاخه ها جدا، ولی باز به پایش نشسته بودند به امید آنکه بهار آید و جامه ای از برگ بر تن عور درختان بکشد.
بر سقف درخت لانه پرندهای، و چه زیبا ترانه ی انتظار می خواند. خود را از شاخه رها کرد و به پرواز در آمد. بر لب ساحل نشست و بقچه ی اندوه گشود و هم صحبت ماهی ها شد. رازی بود، بر آنان باز فاش کرد و آنها را بر شکسته بودن شقف قفس آگاه ساخت. و ماهیان را دیدم که همه در حسرت پرواز در جست و خیز بودند اندکی از روز گذشته بود، قدمهای خسته و توان همراهی مرا نداشتند ولی ثانیه ها را فرصت ماندن نبود اما به ناچار قدری به تخته سنگی تکیه کردم… هاجرسادات واعظ-طلبه پایه دوم
مرحله سوم: خلاقیت، سن بازی (سه تا شش سالگی)
کودکان دانشمندان کوچک هستند.
دانشمند کنجکاو است.
پس سوال زیاد میپرسد.
در این مرحله سنی باید به کودکان اجازه داده شود که بازی کنند. بازی در این مرحله سنی باعث رشد کودک میگردد.
یکی از نیازهای مهم فرزندان ما نیاز به بازی است. در این خصوص در روایات تاکید فراوانی شده، تا جایی که امام صادق (ع) میفرمایند: «دَع اِبنکَ یَلعبُ سَبعَ سَنین»، فرزندانتان را رها کنید تا هفت سال بازی کنند.
سیره عملی اهل بیت (علیهم السلام) نیز این گونه بوده است.
اما از نظر روانشناسی نیز برای بازی فواید فراوانی بیان شده است. که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم.
ارزش جسمانی بازی
حس بینایی، شنوایی و لامسه کودک از طریق بازی پرورش مییابد.
چشم و دست او از هماهنگی بیشتری برخوردار میشوند.
عضلات انگشتان دست و پای او ورزیدهتر میشوند.
انرژی مازاد کودک مصرف میشود و همین امر سبب آرامش او میشود.
ارزش اجتماعی بازی
کودک در بازی محیط اطراف خود را کشف کرده و اولین گامها را برای اجتماعی شدن بر میدارد.
همکاری و تشریک مساعی با گروه را میآموزد.
مفاهیم گروهی همچون: صبر و حوصله نشان دادن، احترام به حقوق دیگران، اعتماد به نفس پیدا کردن، پیروزی و شکست را فرا میگیرد.
ارزش اخلاقی بازی
از طریق بازی کودک رفتارهای خوب و بد را شناسایی کرده و این ارزشها را درونی میکند.
درستکاری، انصاف و راستگویی را از طریق بازی میآموزد.
ادامه دارد….
از آيةاللَّه بُدَلا پرسيدند: «رمز موفقيت شما در چيست؟». جواب داد: خداوند به انسان، اراده و اختيار داده تا با اين ويژگى تلاش نمايد و در زندگى خود تحول ايجاد كند و اين حالت، در ديگر موجودات نيست. به عنوان مثال، ماه زيباست، امّا نمىتواند زيبايى خودش را كم يا زياد كند؛ امّا انسان، قادر است با نظافت، خود را زيباتر جلوه دهد. خورشيد، زمين و ساير كُرات با حسابهاى دقيقى كه دارند نمىتوانند از مسير خود تخلف كنند؛ امّا انسان مىتواند با اختيار خود يا راه ملائك را پى بگيرد و يا اينكه در مسير شيطان گام نهد. بنابراين، هر قدر انسان، ارادهاش را تقويت كند به همان اندازه برايش موفقيت حاصل مىگردد؛ زيرا بدن، تابع نيت است و به هر اندازه كه آن قوى باشد، تن را تابع خود مىكند و جسم، احساس ناتوانى نمىنمايد. اگر انسان بخواهد با عزم و تصميم قوى به بوته خارى دست بكشد مثل اين است كه دسته گلى را لمس مىكند. بنده نيز اين مطلب را تجربه كردهام. زمانى كسالت شديد داشتم، جايى هم خوانده بودم كه حتى با تلقين و عزم و اراده مىتوان بيمارى را درمان نمود. با توجه به اين معنا، در حالى كه به دليل بيمارى بىحال و كم رمق بودم و در اين حال، در بستر قرار گرفته بودم از جا برخاستم، راه افتادم و آن كسالتم هم برطرف گرديد اين مطالب، كليد رمز موفقيت بنده به شمار مىرود.
ر.ك: رمز موفقيت بزرگان، ص 212 - 213
آيةاللَّه ميرزا محمدعلى شاهآبادى (استاد عرفان امام خمينى) نقل كرده است: «پدرم كه از محضر نويسنده كتاب جواهر الكلام (مرحوم شيخ محمدحسن نجفى اصفهانى) استفاده نموده بود مىگفت: روزى كه آن دانشمند بزرگ با مرگ و فقدان فرزند ارشد و دانشور خود روبهرو گرديد، موقعى مراسم غسل به پايان رسيد كه هوا رو به تاريكى بود. از اين جهت، قرار شد بدن او را در يكى از بقعههاى صحن مُطّهر اميرمؤمنان(ع) بگذارند و فرداى آن روز، مراسم تشييع جنازه با حضور اقشار گوناگون مردم به عمل آيد. با اينكه مرحوم نجفى (صاحب جواهر) داغدار بود، همان شب برنامه مطالعه و نوشتن خود را تعطيل نكرد. با كمال صبر و استقامت پس از خواندن مقدارى از آيات قرآن مجيد در كنار پيكر فرزند عزيز خود به نگارش صفحاتى از كتاب جواهر پرداخت.
رمز پيروزى مردان بزرگ، آيةاللَّه جعفر سبحانى، ص 23
در شهر نجفآباد، عالمى بود به نام شيخ احمد حُجَجى نجفآبادى. مجتهدى متواضع بود. از جمله كارهاى نيكش، تشويق و ترغيب مردم بود بر اين كه: يكى از فرزندانتان را كه از هوش و استعداد خوبى برخوردارند براى تحصيل معارف دينى به حوزه علميه بفرستيد. آنقدر در اين راه تلاش مىكرد كه بين عام و خاص، و شهرى و روستايى مشهور شده بود.
نوجوانى براى فراگيرى علوم دينى در اصفهان به خدمت آقا سيدعلى نجفآبادى آمده بود؛ امّا پدرش به اين امر رضايت نمىداد. مرحوم سيد على نجفآبادى از روى مزاح، خطاب به پدر آن نوجوان گفت: خيلى اصرار مكن وگرنه آقا شيخ احمد را مىفرستم كه علاوه بر بچههاى شما مردانتان را هم طلبه كند.
مجله حوزه، شماره 48، ص 36
قدرت روحى حاج ميرزا علىآقا شيرازى (استاد اخلاق و عرفانِ آيةاللَّه مطهرى) آنقدر بالا بود كه به دنيا و امكانات آن اعتنايى نداشت و خود را اسير اين متاع فناپذير نمىكرد. حالات زاهدانهاش او را از وضع زندگى اطرافيان و اوضاع درماندگان و محرومان غافل نمىنمود و نهايت همدردى را با آنان داشت. به عنوان «سهم امام(ع)» از طرف اقشار گوناگون، مبالغ زيادى براى وى مىآورند. او پولها را در دو جيب خود مىريخت و در مسير بين محل درس و بحث تا خانه، به محتاجان مىداد و به هنگام غروب آفتاب كه به منزل مىرفت، ريالى در جيبش نبود.
زندگىاش از نخواستن حكايت مىنمود نه از نتوانستن، به كم و اندك قناعت مىكرد و غذايى ساده تناول مىنمود. در حالت عادى، نان و دوغى تهيه مىنمود و با اشتياق ميل مىكرد. خوراك خويش نان و شربت سكنجبين بود.
ناصح صالح، ص 325 - 326
از حالات روحى و فضايل معنوى حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى اين بود كه در امور زندگى به خداوند توكل مىنمود و در سير تكامل به لطف و عنايت الهى اعتماد داشت و در عين حال، وظيفه خود را به بهترين نحو انجام مىداد و از تلاش و كوشش، دست برنمىداشت. همسرش گفته است: سالى ايشان به مكّه مشرف شده بود. مسافرت وى شش ماه به درازا كشيد. چندبار برايشان نامه نوشتيم كه امكان دارد دانشگاه تهران، حقوق شما را قطع كند. جواب فرمود: من شما را به حق سپردهام نگران نباشيد، روزىِ ما دست آنها نيست:
بر الطاف ايزد توكل كنيد
به دل، خار هر غُصه را گُل كنيد
از او بايدت خواستن هر نياز
كز آن در، نگرديد نوميد باز
ز الطاف آن يار جان آفرين
كفى خاك گرديده جان آفرين!
آشناى عرشيان، ص 257