دکتر احمد بهشتي
قرآن در آخر سورة فرقان، آياتي در وصف «عبادالرحمان» دارد که همان انسانهاي کامل هستند. در اين آيات، «منِ» خانوادگي و اجتماعي اين گونه افراد، در هدف والاي انسان، يعني بندگي خدا ـ آن هم خدايي که مظهر رحمت و رحمانيت استـ تجلي ميکند. اينها غافل از مسأله خانواده و ابعاد آن، يعني همسري و پدري و مادري نيستند. يکي از خواستههاي قلبي آنها اين است:
«رَبَّنا هَب لَنا مِن أزواجِنا و ذُرياتِنا قُره أعيُن؛ پروردگارا! همسران و فرزنداني به ما ببخش که «قرهالعين» ما باشند.»1
قرهالعين يعنيچه؟ واژه «قره» از قرار است. يعني وسيلة قرار و آرامش چشم. چشم چه هنگام روي چيزي قرار و آرامش پيدا ميکند؟ هرچه براي انسان خوشايند است و از ديدن آن لذت ميبرد و به همين جهت ديده از او بر نميگيرد.
بندگان خدا و انسانهاي کامل، چشم و دل هر جايي ندارند. زنان و شوهراني که به کمال انساني و به بندگي خدا رسيدهاند، در دل يکديگر جاي دارند و به آن گونه رسيدهاند که جز حوادث تلخ طبيعت، هيچ عاملي نميتواند آنها را از يکديگر ببُرد. چشمان پاک آنها در برابر غير همسر، به «غَضِّ بصر» يعني فرونهادن چشم نه بستن چشم روي ميآورند2.
در برابر فرزند نيز چنيناند. فرزند، آرامشبخش دل و جان و قرهالعين آنهاست. چشم آنها شب و روز به فرزند دوخته است. اما پر واضح است که اينها همه چيز را با عينک بندگي خداوند رحمان مينگرند؛ زيباييهاي طبيعت را، يکديگر را، فرزند را و… .
بنابراين، تنها چهرة ظاهري فرزند را نميبينند. چهرة جان و چهرة انسانيت و چهرة بندگياش در برابر خداوند رحمان را هم مينگرند.
در سالگرد آن واقعه عظيمي که در چهاردهم خرداد ماه سال 1368 رخ داد يک بار ديگر بايد به همان حقيقتي توجه يافت که اين واقعه را معنا بخشيده است .
حضرت امام امت (ره) انساني از زمره ديگر انسان ها نبود و در ميان بزرگان تاريخ نيز افرادي چون او بسيار نيستند ؛ اما تاريخ، آن سان که امروزي ها نگاشته اند ، نمي تواند قدر بزرگ مرداني چون حضرت امام (ره) را دريابد .
«تاريخ تمدن» ، آن سان که غربي ها نگاشته اند ، «تاريخ غلبه انسان ها بر طبيعت است درجهت تمتعي مسرفانه.» آنان ، به مقتضاي همين روح عصيانگري که در بشر امروز دميده شده است ، انگاشته اند که پيشينيان نيز غايتي جز اين نداشته اند و لذا از حقيقت وجود انسان بر کره خاک غفلت کرده اند .
حيات انسان در اين سياره کوچک که سفينه اي آسماني بر پهنه اقيانوس بيکران فضاي اثيري است ، تاريخ ديگري نيز دارد که «تاريخ باطني» اوست ؛«تاريخ تمدن» تاريخ حيات ظاهري انسان و «تاريخ انبيا » تاريخ حيات باطني او .
انسان ظاهري دارد و باطني ، جسمي دارد و روحي….. و آنان که روح را انکار دارند عجب نيست اگر تاريخ زندگي بشر را منحصر به تاريخ تمدن بنگارند و تاريخ تمدن را نيز از نظرگاه «تکامل تاريخي ابزار » بنگرد ….. و به تبع آن ،امروز عنوان «بزرگان تاريخ» فقط به کساني اطلاق شود که راه تصرف مسرفانه و بي محاباي انسان را در طبيعت همواره داشته اند .
اين صورت «بشرا سويا»(1)
كجا مي توانست
نهانت كند؟
كه در زمين نيز، آسمانيان را
مي توان شناخت.
شناختندت
از عيوقي كه تلالو داشت
در مردمك چشمت
از آن هالهي كهكشاني
گرداگرد سرت
از آن باب الفتوح، كه مي پيوست
بيتالمعمور قلبت را، به آسمان
باب عروج و نزول فرشتگان
آواي نوحهي شيطان
چون در مغارههاي عمق زمين
پيچيد
دانستم كه وقت آمدن توست.
پيشبازت
تا كوهپايه آمديم
تا وادي وقوف
تا آنجا كه موسي اهلش را با خود برده بود
تا ميقات درنگ:
اني آنست نارا.(1)
آيا ما را نمي رسيد
كه از اين بيش
گامي بر نهيم؟
اينجا كه تا جانب وادي الايمن
منزلي ديگر باقي است
اينجا كه آتش درخت اناالحق
كورسويي
بيش ندارد.
شنيده ام سخني خوش که پير کنعان گفت/ فراق يار نه آن مي کند که بتوان گفت
حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر / کنايتي است که از روزگار هجران گفت
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز / که هر چه بريد صبا پريشان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقيب/ که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
مزن زچون و چرا دم که بنده ي مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
کوچه هاي جماران همراز کوچه هاي مدينه گشته اند بعد از ارتحال رسول. آنان که پاي دارند هروله مي کنند تا خود را به خانه اي برسانند مطاف ملائک حافظ تو بوده است و هر صبح و شام ميهمان سفره اي که از بهشت بهر تو نزول مي يافت، خانه اي که همنوازي تسبيحات تو هر صبح و شام نور مي خورد و نور مي آشامد و در عطر روح اللهي تو شناور بود. آنان که پاي دارند هروله مي کنند، اما انان که پا در راه عشق تو باخته اند چه کنند؟ جانا، رحم آور! اينجا عالم ظاهر است و ظاهر حجاب باطن. چه کنيم؟
ستون هاي حسينيه ي جماران رازداران اُستُن حنانه اند اما بر حال ما مي گريند، بر حال آن دلباختگاني که بي تو ديگر جانشان جز باري سنگين بر گرده ي فراق نيست. ستون ها مي نالند. ذرات چوب و آهن و خاک، هر چه هست، مي نالند. آنجا که تو مي نشستي، اريکه حکومت عشق بر جان هاي مشتاقان، خالي مانده است.
گريه کن تا آن بغض گلوگير بشکند و اشک هايت پيش باز قدم هاي يار روند، در کوچه باغ هاي ملکوت. طراوت آن جنات از اشک هاي من و توست ، اما دل هايمان آرام نمي گيرد. کاش اين غم، اشک مي شد و فرو مي ريخت و اين ابرهاي تنگ نشسته، آسمان سينه هامان را به خورشيد وا مي گذاشتند. کاش قلب مرا قرباني مي گرفتند تا اين گرد ماتم از شهر برخيزد و رسول الله به مدينه باز گردد.
داغ هاي همه تاريخ را ما به يکباره ديديم،چرا که ما امت آخرالزمانيم، و خميني، اين ماه بني هاشم، ميراث دار همه صاحبان عهد بود در شب يلداي تاريخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگي بشر،در زمانه غربت حق، در عصري که ديگر هيچ پيا مبري مبعوث نمي شد و هيچ منذري نمي آمد خميني ميراث دار همه انبيا و اسباط ايشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغي بي تسلي.
ما را اين گمان نبود هرگز که بي او بمانيم. آخر او آيتي بود که«ثقلين» را در وجود خود معنا مي کرد، همه «ماتَرَک رسول الله» را، و ما مي دانستيم که زمين و زمان مي گردند تا انسان هايي چون او، هر هزار سال يکي، پاي به دنياي گذارند. آخر آدم هايي چون او، قطب سنگ آسياب افلاکند،مصداق حديث «لو لاک» اند و غايت الغايات وجود……و حق است اگر با رفتن زمين از رفتن باز ماند آسمان نيز ،خورشيد سرد شود و ماه بشکافد و دريا ها طغيان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنين از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غايب، تو بدان، بي ترديد که همان ميشد .
از صاحبدلي حكايت شده است كه روزي به ياران ميگفت: اگر بين ورود به بهشت و دو ركعت نماز گزاردن مخيّرم كنند، من آن دو ركعت نماز را بر ميگزينم.
پرسيدندش كه اين چگونه بود؟
گفت: از آن رو كه من در بهشت به حظّ خويش مشغولم و در آن دو ركعت به گزاردن حقّ مولايم. اين دو را با هم قياس نتوان.
***
ايستادهام روي سجّادهام، براي گزاردن حقّ مولايم. تمام حواسم را جمع ميكنم. ميخواهم مثل «صاحبدلان» باشم. نمازي بخوانم كه بتوانم آن را بر بهشت برگزينم.
يك نفس عميق ميكشم. چشم ميدوزم به سقف، به خود ميگويم: نگاهم به بالا باشد، به طرف آسمان باشد، شايد آسمانيتر بخوانم.
تا دستهايم را بالا ميآورم، چشمم ميافتد به يك تار نازك عنكبوت كه از اين طرف به آن طرف لوستر كشيده شده. حرصم در ميآيد: حسابت را ميرسم، صبر كن نمازم را بخوانم!
نخير، كار خودش را كرد، حواسم پرت شد. از سربالا نماز خواندن پشيمان ميشوم. نگاهم را ميدوزم به رو به رو. ديوار تازه رنگ خورده را كه ميبينم، يادم ميآيد كه چقدر سر اينكه اتاق را چه رنگي كنيم، با هم جرّ و بحث كرديم. قيافة يك يك اعضاي خانواده را مجسّم ميكنم و حرفهايشان را مرور. يك دفعه يادم ميآيد كه قرار بود نماز بخوانم؛ آن هم يك نماز خيلي حسابي.
فايده ندارد. اين طوري نميتوانم. چادرم را ميكشم روي سرم. حالا ديگر حتي مُهر و جانمازم را هم نميبينم كه گل و بوتههايش حواسم را پرت كند. تمام حواسم را جمع ميكنم، تمركز ميكنم، يك تكبيره الاحرام خيلي ناب ميگويم و شروع ميكنم به خواندن سورة حمد: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله … ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» راستي، امروز استاد دربارة «ايّاك» چه مثالي زد كه بچّهها خنديدند؟ قبلش چه صحبتي شده بود؟ آهان …
***
نمازم تمام شده است. سرم را به دستهايم تكيه دادهام: «چرا من گزاردن حقّ مولا نتوانم؟ آيا چنين است نمازي كه بر بهشت برگزيدن توان؟».
تار نازك عنكبوت، رنگ روي ديوار، گل و بوتههاي جانماز، ايّاك نعبد، همه ذهنم را دوره كردهاند. يكي يكي صدايم ميكنند. ميگويند: تو هم ميتواني؛ و من سرم را به دستهايم تكيه دادهام و دارم با خودم زمزمه ميكنم: «من هم ميتوانم».
نظیفه سادات موذن - طلبه سطح3
روز اوّل هستی بود. روز آفرینش. خدا میخواست هر اسمش را در گوشهای از جهان به ودیعه بگذارد. هستی به انتظار مانده بود. بخش بخش میشد و متجلّی میگشت. آفرینش شکل میگرفت. آسمان، دریا، کهکشان، کوه، درخت و… انسان. خدا میخواست از نور خود، در وجود خلیفة خود یادگاری بگذارد. آسمان و دریا و کهکشان و کوه و درخت منتظر بودند. راستی، انسان قرار بود کدام اسم خدا را امانتدار باشد؟
خدا تمام اسماء و صفاتش را به انسان بخشید و گفت: باید به تعالی برسی تا این اسماء و صفات در تو تجلّی یابند و انسان کامل گردی.
آنگاه در وجود یک انسان، گوهری را نشاند که تابناکتر از همه بود و گفت: تو امانتدارِ هستی میشوی. از این پس، هستی از درون وجود تو منتشر میشود. تو «مادر»ی!
«مادر» گفت: و من، این قصیدة بلند و شیوا که ابیاتم تمام تاریخ بشر را خواهد سرود، آیا «شاه بیت»ی ندارم؟
خدا گفت: شاه بیت مادری، شاه بیت آفرینش است.
همان که «فاطمه» است!
نظیفه سادات موذن- طلبه سطح3
مقام معظم رهبری:
زن و شوهر باید یکدیگر را درک کنند و بفمند. این یک تعبیر اروپایی است ولی تعبیر خوبی است… یعنی هرکسی درد و خواستهای طرف مقابل را بفهمد و با او راه بیاید، به این میگویند درک کردن. یعنی به قول معروف در زندگی تفاهم و درک متقابل باشد. اینها محبت را زیاد میکند.
اگر دیدید که همسرتان یک نقطه عیبی دارد ـ هیچ انسانی بی عیب نیست ـ و مجبورید او را تحمل کنید، تحمل کنید، که او هم همزمان دارد یک عیبی را از شما تحمل میکند. آدم عیب خودش را که نمیفهمد، عیب دیگری را میفهمد. پس بنا را بگذارید بر تحمل. اگر چنانچه قابل اصلاح است، اصلاحش کنید. اگر دیدید کاری نمیشود کرد، با او بسازید.
نشریه خانه خوبان - ش9
حجتالاسلاموالمسلمین فاطمينيا
متأسفانه بسياري از جوانان ما برخورد و رفتار مناسبي با والدين خود ندارند. عاقّ والدين فقط آن نيست که خداي نکرده سيلي به پدر و مادر بزني! گاهي يک جواب نيمه تلخ به پدر يا مادر، کدورت و ظلمتي ميآورد که صد تا نماز شب خواندن، آن را جبران نميکند. امام زمان (عج) هم به انسان توجه نميکند. امام رضا (ع) هم از انسان گلهمند است. بعضي از جوانها که حتي اهل جبهه، اهل دعاي کميل و ندبه و زيارت هستند، شنيده ميشود که زبانشان را در منزل کنترل نميکنند؛ با زن و بچه، يا خواهر و برادر و والدين، برخورد نامناسب دارند! همين باعث محروميت و بيتوفيقيها و بيحاليهاست! حضرت موسيبنجعفر(ع) ميفرمايد «دل مؤمن، از کعبه بالاتر است.» هر دلي که حامل محبت حضرت شاه ولايت است، از کعبه بالاتر است. بالاخره ما در مملکت شيعه زندگي ميکنيم، از چپ و راست در اطراف ما کعبه ميباشد. نسيمهاي الهي قابل دسترسي است. از آن طرف خداي ناکرده دل شکستن، باعث ظلمت و بيچارگي انسان ميشود!