مرحله سوم: خلاقیت، سن بازی (سه تا شش سالگی)
کودکان دانشمندان کوچک هستند.
دانشمند کنجکاو است.
پس سوال زیاد میپرسد.
در این مرحله سنی باید به کودکان اجازه داده شود که بازی کنند. بازی در این مرحله سنی باعث رشد کودک میگردد.
یکی از نیازهای مهم فرزندان ما نیاز به بازی است. در این خصوص در روایات تاکید فراوانی شده، تا جایی که امام صادق (ع) میفرمایند: «دَع اِبنکَ یَلعبُ سَبعَ سَنین»، فرزندانتان را رها کنید تا هفت سال بازی کنند.
سیره عملی اهل بیت (علیهم السلام) نیز این گونه بوده است.
اما از نظر روانشناسی نیز برای بازی فواید فراوانی بیان شده است. که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم.
ارزش جسمانی بازی
حس بینایی، شنوایی و لامسه کودک از طریق بازی پرورش مییابد.
چشم و دست او از هماهنگی بیشتری برخوردار میشوند.
عضلات انگشتان دست و پای او ورزیدهتر میشوند.
انرژی مازاد کودک مصرف میشود و همین امر سبب آرامش او میشود.
ارزش اجتماعی بازی
کودک در بازی محیط اطراف خود را کشف کرده و اولین گامها را برای اجتماعی شدن بر میدارد.
همکاری و تشریک مساعی با گروه را میآموزد.
مفاهیم گروهی همچون: صبر و حوصله نشان دادن، احترام به حقوق دیگران، اعتماد به نفس پیدا کردن، پیروزی و شکست را فرا میگیرد.
ارزش اخلاقی بازی
از طریق بازی کودک رفتارهای خوب و بد را شناسایی کرده و این ارزشها را درونی میکند.
درستکاری، انصاف و راستگویی را از طریق بازی میآموزد.
ادامه دارد….
از آيةاللَّه بُدَلا پرسيدند: «رمز موفقيت شما در چيست؟». جواب داد: خداوند به انسان، اراده و اختيار داده تا با اين ويژگى تلاش نمايد و در زندگى خود تحول ايجاد كند و اين حالت، در ديگر موجودات نيست. به عنوان مثال، ماه زيباست، امّا نمىتواند زيبايى خودش را كم يا زياد كند؛ امّا انسان، قادر است با نظافت، خود را زيباتر جلوه دهد. خورشيد، زمين و ساير كُرات با حسابهاى دقيقى كه دارند نمىتوانند از مسير خود تخلف كنند؛ امّا انسان مىتواند با اختيار خود يا راه ملائك را پى بگيرد و يا اينكه در مسير شيطان گام نهد. بنابراين، هر قدر انسان، ارادهاش را تقويت كند به همان اندازه برايش موفقيت حاصل مىگردد؛ زيرا بدن، تابع نيت است و به هر اندازه كه آن قوى باشد، تن را تابع خود مىكند و جسم، احساس ناتوانى نمىنمايد. اگر انسان بخواهد با عزم و تصميم قوى به بوته خارى دست بكشد مثل اين است كه دسته گلى را لمس مىكند. بنده نيز اين مطلب را تجربه كردهام. زمانى كسالت شديد داشتم، جايى هم خوانده بودم كه حتى با تلقين و عزم و اراده مىتوان بيمارى را درمان نمود. با توجه به اين معنا، در حالى كه به دليل بيمارى بىحال و كم رمق بودم و در اين حال، در بستر قرار گرفته بودم از جا برخاستم، راه افتادم و آن كسالتم هم برطرف گرديد اين مطالب، كليد رمز موفقيت بنده به شمار مىرود.
ر.ك: رمز موفقيت بزرگان، ص 212 - 213
آيةاللَّه ميرزا محمدعلى شاهآبادى (استاد عرفان امام خمينى) نقل كرده است: «پدرم كه از محضر نويسنده كتاب جواهر الكلام (مرحوم شيخ محمدحسن نجفى اصفهانى) استفاده نموده بود مىگفت: روزى كه آن دانشمند بزرگ با مرگ و فقدان فرزند ارشد و دانشور خود روبهرو گرديد، موقعى مراسم غسل به پايان رسيد كه هوا رو به تاريكى بود. از اين جهت، قرار شد بدن او را در يكى از بقعههاى صحن مُطّهر اميرمؤمنان(ع) بگذارند و فرداى آن روز، مراسم تشييع جنازه با حضور اقشار گوناگون مردم به عمل آيد. با اينكه مرحوم نجفى (صاحب جواهر) داغدار بود، همان شب برنامه مطالعه و نوشتن خود را تعطيل نكرد. با كمال صبر و استقامت پس از خواندن مقدارى از آيات قرآن مجيد در كنار پيكر فرزند عزيز خود به نگارش صفحاتى از كتاب جواهر پرداخت.
رمز پيروزى مردان بزرگ، آيةاللَّه جعفر سبحانى، ص 23
در شهر نجفآباد، عالمى بود به نام شيخ احمد حُجَجى نجفآبادى. مجتهدى متواضع بود. از جمله كارهاى نيكش، تشويق و ترغيب مردم بود بر اين كه: يكى از فرزندانتان را كه از هوش و استعداد خوبى برخوردارند براى تحصيل معارف دينى به حوزه علميه بفرستيد. آنقدر در اين راه تلاش مىكرد كه بين عام و خاص، و شهرى و روستايى مشهور شده بود.
نوجوانى براى فراگيرى علوم دينى در اصفهان به خدمت آقا سيدعلى نجفآبادى آمده بود؛ امّا پدرش به اين امر رضايت نمىداد. مرحوم سيد على نجفآبادى از روى مزاح، خطاب به پدر آن نوجوان گفت: خيلى اصرار مكن وگرنه آقا شيخ احمد را مىفرستم كه علاوه بر بچههاى شما مردانتان را هم طلبه كند.
مجله حوزه، شماره 48، ص 36
قدرت روحى حاج ميرزا علىآقا شيرازى (استاد اخلاق و عرفانِ آيةاللَّه مطهرى) آنقدر بالا بود كه به دنيا و امكانات آن اعتنايى نداشت و خود را اسير اين متاع فناپذير نمىكرد. حالات زاهدانهاش او را از وضع زندگى اطرافيان و اوضاع درماندگان و محرومان غافل نمىنمود و نهايت همدردى را با آنان داشت. به عنوان «سهم امام(ع)» از طرف اقشار گوناگون، مبالغ زيادى براى وى مىآورند. او پولها را در دو جيب خود مىريخت و در مسير بين محل درس و بحث تا خانه، به محتاجان مىداد و به هنگام غروب آفتاب كه به منزل مىرفت، ريالى در جيبش نبود.
زندگىاش از نخواستن حكايت مىنمود نه از نتوانستن، به كم و اندك قناعت مىكرد و غذايى ساده تناول مىنمود. در حالت عادى، نان و دوغى تهيه مىنمود و با اشتياق ميل مىكرد. خوراك خويش نان و شربت سكنجبين بود.
ناصح صالح، ص 325 - 326
از حالات روحى و فضايل معنوى حكيم ميرزا مهدى الهى قمشهاى اين بود كه در امور زندگى به خداوند توكل مىنمود و در سير تكامل به لطف و عنايت الهى اعتماد داشت و در عين حال، وظيفه خود را به بهترين نحو انجام مىداد و از تلاش و كوشش، دست برنمىداشت. همسرش گفته است: سالى ايشان به مكّه مشرف شده بود. مسافرت وى شش ماه به درازا كشيد. چندبار برايشان نامه نوشتيم كه امكان دارد دانشگاه تهران، حقوق شما را قطع كند. جواب فرمود: من شما را به حق سپردهام نگران نباشيد، روزىِ ما دست آنها نيست:
بر الطاف ايزد توكل كنيد
به دل، خار هر غُصه را گُل كنيد
از او بايدت خواستن هر نياز
كز آن در، نگرديد نوميد باز
ز الطاف آن يار جان آفرين
كفى خاك گرديده جان آفرين!
آشناى عرشيان، ص 257
باز هم امروز در نمازم به ياد خَمِ ابروى تو افتادم و باز هم محراب، به خروش آمد. هميشه نمازم به ياد توست اى روح همه تكبيرة الاحرامها! بوى بال مى شنوم. بوى روزهاى خوش زندگى. بوى روزهاى آمدنت. آن قدر از هواى آمدنت پُرم كه روزهايم برگ داده اند و عميق شده اند. در كوير سينه، كوهى از آرزوهاى برآورده نشده دارم كه انتظار تبرّك دستانت را مى كشند. خداى اميد در دلم قدْ كشيده است.
اى ابرها كنار برويد! مى خواهم از آبروى آرزوهايم پرده بردارى كنم. دستهايم در انتظار برگرفتن از جامه آرزوها مى تپند. لحظه هاى زندگى ام از بوى بهارْ نارنج، سرشار شده اند. گامهايم مرا به سوى آن سبزِ پُررنگ مى برند.
اى همه جويبارها چه تند مى دويد! به كجا مى رويد؟ انتهاى شما به كدام آبشارِ محض مى رسد؟ نشانم دهيد. بگذاريد آن آبشار بر شانه هاى من هم ببارد. بگذاريد زير گيسوان آن آبشار، سلولهاى من شستشو كنند. بگذاريد پاكىِ ناب از تنم سر برآورد. بگذاريد آبشار، دست بر موهايم بكشد.
به ياد روزهاى كودكى ام افتاده ام. بگذاريد او را ببينم و دلم كبوتر شود. او را ببينم و چشمهايم معدن الماس شوند. او را ببينم و زبانم تمام شعرهاى گم كرده را به ياد آورد.
كجاست روزهاى صورتى شكوفه هاى پرتقال؟ كجاست آن تاكستان؛ همان چشمهاى پر از خوشه هاى انگور؟ كجاست لحظه هاى گم شده وصال؟ و كجاست حافظ تا «آنِ» شعرهايش را نشانم دهد؟ به دنبال «آنِ» زندگى ام مى گردم.
س . حسينى
زندگى مبارزهاى يأسانگيز كه تقدير ما در آن، «شكست» و در نهايت، «نااميدى» باشد نيست ؛ بلكه زندگى عطيهاى است الهى كه مىتوان با نگاهى از سر لطف و صفا به آن، آرزوها و خواستههاى ممكن و معقول خويش را جامه عمل پوشانيد و آنها را در آغوش كشيد و بر اسب مراد، سوار شد و به اهدافى كه احياناً غير ممكن به نظر مىرسند، دست پيدا نمود.
تعريف «مثبت انديشى»
خوشبينى را مىتوان، استفاده كردن از تمامى ظرفيتهاى ذهنىِ مثبت و نشاطانگيز و اميدوار كننده در زندگى، براى تسليم نشدن در برابر عوامل منفى ساخته ذهن و احساسهاى يأسآورِ ناشى از دشوارى ارتباط با انسانها و رويارويى با طبيعت دانست.(1) در يك كلام، مثبتانديشى را مىتوان «داشتن اميد هميشگى به يافتن راه حل» و به تعبير شايع، «خوشبينى» نسبت به جهان، انسان، و خود برشمرد.
وقتى «يقين» دچار «شك» شود، يا كسى ما را در روشنترين باورهايمان دچار ترديد سازد و ما را بىانگيزه و دلسرد كند، جز اين است كه ويروسى مهلك را وارد اندام فكر و شريانهاى روح ما كرده است؟
كافى است كه خوره شك به شاخ و برگ عقايد كسى بيفتد و شبههاى در باورهاى دينىاش پيدا كند و نتواند با آن مقابله كند. كافى است كه زمينگير و فلج شود و بناى اميدش در زندگى در هم فرو ريزد و از رفتن، باز بماند.
«يقين»، درخت طيّب و طاهرى است كه از آن، ميوه شيرين «عمل صالح» مىرويد. كسى كه جانش از حرارت يقين گرم نشود، گرفتار سردىِ يأس و ترديد مىشود. پس بايد «باور» را پاس داشت و همچون گوهرى از آن مواظبت كرد.
برخى دوست دارند پيش از آنكه روحمان از «زمزم يقين» سيراب شود، ما را سراغ «سراب شك» بفرستند. چرا ما دنبالهرو بىهدف آنان باشيم؟
دمخور بودن و انس گرفتن با «اهل يقين»، ما را در برابر اين ويروسها مقاومتر مىسازد و رفاقت و همنشينى با آنان - كه به مرام خدا و مكتب وحى و انسانهاى پاك، دلبسته و وابستهاند - ، ما را نسبت به اين موريانهها مصونيت مىبخشند.
گوارا باد زندگى با صفا و يقين، بر صاحبانش!
جواد محدثی
چگونه مىتوان اين كانون را «پاك» نگه داشت؟
چشم و گوش، دو پنجره گشوده به قلباند و ديدنيها و شنيدنيهاى ما به قلب ما حالت و شكل مىدهند و از طريق چشم و گوش و از رهگذر ديدن و شنيدن، مفاهيم و مضامينى وارد اين خانه مىشود و آنچه مىخوانيم و مىشنويم، به «باور» تبديل مىشود و همين گونه است كه ذهنيّات و ديدگاههاى ما شكل مىگيرند.
اين «دربانىِ دل»، گامى براى حفظ سلامت قلب است. كسى كه اين دو پنجره را بىحفاظ و مراقبت و بدون كنترل و دربان، به روى هر سخن و تصوير و صدا و فيلم و عكس و منظره و صحنه و نوشته و نقّاسى باز بگذارد، چه تضمينى است كه ويروس به درون خانه دل او راه نيابد؟
به يكى از بزرگان عرفان گفتند: از كجا به اين مرحله و پايه رسيدى؟ گفت: دربان دلم بودم.
كيست كه به صفاى باطن خويش علاقه داشته باشد، امّا نسبت به «واردات قلبى» بىتوجّه باشد؟
وقتى از غذاى مسموم و حتى مشكوك پرهيز مىكنيم، وقتى از سرنگ و تيغ مصرف شده، به خاطر بيم از انتقال عفونت، اجتناب مىكنيم، وقتى ميوه و سبزى را شسته، آنگاه مصرف مىكنيم، وقتى شانه و حوله ديگرى را به سر و صورت خود نمىزنيم، همه و همه براى مراعات تندرستى و خوف از آلودگى است. آيا بهداشت روح و فكر، به اندازه بهداشت جسم برايمان مهم است؟
اگر هست، پس نبايد دل به هر حرفى بسپاريم و به هر گفتهاى گوش بدهيم و به هر صحنهاى بنگريم و هر نوشتهاى را بخوانيم و هر فيلمى را تماشا كنيم و در هر جلسه و محفلى شركت كنيم، مگر آنكه از سلامت آن اطمينان داشته باشيم.
جواد محدثی