حضرت پيامبر در مسجد نشسته بودند و اصحابشان گرداگرد ايشان بودند. در اين ميان يکي از آنها دلواپس و نگران بود و مرتب به در نگاه ميکرد؛ انگار منتظر کسي يا چيزي است. انتظار به طول نيانجاميد و قاصدي نزد او آمد و آهسته به وي خبر داد که همسرش وضع حمل کرده است. مرد بلافاصله و پيش از مطمئن شدن از سلامتي مادر و کودک فورا سؤال کرد نوزاد دختر است يا پسر؟
او دوست داشت که نوزاد پسر باشد تا باعث افتخار و سربلندي او شود! اما اميد او نااميد شد وقتي قاصد به وي خبر داد که نوزاد دختر است. از شدت ناراحتي رنگ از رخسارش پريد و صورتش در هم رفت و ناراحتي و اندوه در چهرة او نمايان شد.
حضرت پيامبر که از گفتوشنود مرد و قاصد بيخبر بودند، از آن مرد پرسيدند چه خبر شده مرد گفت: چيزي نيست.
حضرت پيامبر فرمودند: بهتر است بگويي چه اتفاقي افتاده.
مرد گفت: وقتي از خانه بيرون آمدم درد زايمان به سراغ همسرم آمده بود و من منتظر نوزادي بودم و اکنون به من خبر دادند که نوزاد دختر است و اين علت اندوه من است.
پيامبر فرمودند: زمين مأواي اوست و آسمان سايبان وي و خداوند روزيدهندة اوست و او گلي خوشبوست که تو او را ميبويي.1
مردي نيمههاي شب از خواب بيدار شد. هوس کرد پيپاش را چاق کند اما براي روشن کردن آن آتش نداشت. رفت و در خانه همسايه را زد.
صدايي خوابآلوده پرسيد:چه ميخواهيد؟
ـ ممکن است کمي آتش براي پيپام به من بدهيد؟
همسايه نگاهي به او کرد و با عصبانيت گفت: برويد به جهنم، آتش را آنجا پيدا خواهيد کرد!
مرد اما مأيوس نشد. قصد داشت به آنچه ميخواهد برسد.
پس در همه خانهها را يکييکي زد.
خواهشاش را خانه به خانه تکرار کرد و لعن و نفرينهاي بسياري را نيز متحمل شد؛ حتي يک نفر از پنجره، سطل آب سردي را روي سرش ريخت.
بالاخره يکي سرش داد کشيد:چه ميخواهيد؟ حرف حسابتان چيست؟ چرا مردم را بيهوده بيدار ميکنيد و آتش ميخواهيد درحالي که خودتان فانوسي با شعلههاي بلند در دست گرفتهايد؟!
شيخ رجبعلي خياط
يکي از سادات علماي تهران که از صلحاي با بصيرت بود برايم نقل کرد ـ که يقين به صحت آن دارم ـ گفت: قضيه مربوط به دوران قبل از انقلاب است. شخصي گرفتار شد، مشکل مهمي برايش پيش آمد که احتمال اعدام يا زندان ابد در آن بود. کسي به او يک ختمي ياد داد که بايد تا چهل روز انجام ميداد. ختم را انجام ميدهد و چهل روز تمام ميشود. ميگويد: يک روز شور و اضطرابي در دلم افتاد که بروم بيرون. از منزل بيرون آمدم. پيرمردي به من رسيد و گفت: آن شخص را که ميبيني، ـ اشاره کرد به پيرمردي که عبا به دوش و عرقچين سفيدي بر سر داشت ـ حل مشکل و گرفتاري تو به دست اوست! (بعدا معلوم شد که آن شخص عبا به دوش مرحوم آقا شيخ رجبعلي خياط بوده است. ايشان آدم خاصي بوده، خدا به او عنايت خاصي نموده، و حتي مجتهدين مسلم ميرفتند خدمت او و زانو ميزدند و از او استفاده ميکردند و خواهش ميکردند که يک نظري به آنان بکند).
ميگويد: با سرعت خود را به او رساندم و سلام کردم و گفتم: شما را به من نشان دادهاند براي رفع مشکلام. تا سخنم تمام شد، گفت: چهار سال است شوهر خواهر تو مرده است و تو يک سري به خواهرت نزدهاي! توقع داري گرفتاريات رفع شود؟! ميگويد: رفتم به خانه خواهرم. در زدم، خواهرم آمد با بچههايش گريه کردند و گله نمودند، من آنها را راضي کردم و چيزي برايشان خريدم و خوشحال شدند و رفتم. فردا صبح، اول وقت مشکل من حل شد؛ مشکلي که با هيچ طريقي قابل حل نبود!
بهنقل از استاد فاطمينيا
یکی از دوستان شهید مطهری درباره ایشان می گوید :
از ویژگی های آن مرحوم تقید و علاقه زیادشان به ذکر و دعا و شب بیداری بود. به یاد دارم که در همان اوایل آشنایی ما با یکدیگر او به نماز شب مقید بود و مرا نیز بدان تحریص می کرد و من به بهانه این که حوض مدرسه شور و کثیف است و برای چشمانم مضر است از آن شانه خالی می کردم تا این که شبی در خواب دیدم که خوابم و مردی مرا بیدار کرد و گفت :” من عثمان بن حنیف نماینده حضرت امیرالمؤمنین ،علی (علیه السلام) ، هستم.آن حضرت به تو دستور داده اند به پا خیز و نماز شب را به پا دارو این نامه را نیز برای تو فرستاده اند.” در آن نامه با حجم کوچکی که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود ” هذا برائة لک من النار" من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی حضرت علی (علیه السلام) متحیرانه نشسته بودم که ناگاه در همان حال تحیر مرحوم آیةالله مرتضی مطهری مرا از خواب بیدار کرد و درحالی که ظرف آبی در دشت داشت گفت :” این آب را از رودخانه تهیه کرده ام برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی.”
سیمای فرزانگان ، رضا مختاری،ص191-192 به نقل از ” یادنامه استاد شهید مرتضی مطهری، کتاب اول،ص173. “
برخی از شاگردان علامه طباطبایی (ره) درباره فروتنی ایشان گفته اند.
این مرد ، جهانی از عظمت بود. درست مانند یک بچه طلبه در صحن مدرسه روی زمین می نشست . نزدیک غروب به مدرسه فیضیه می آمد و چون نماز برپا می شد، مانند سایر طلاب نماز را به جماعت آیت الله حاج سید محمد تقی خوانساری می خواند.
آن قدر متواضع و مؤدب و در حفظ آداب سعی بلیغ داشت که من بارها به خدمتشان عرض کردم :” این درجه از ادب و ملاحضات شما ما را بی ادب میکند ! شما را به خدا فکری به حال ما کنید.”
سیمای فرزانگان،رضا مختاری، ص245 به نقل از ” مهرتابان،ص50.”
در تاریخ پرافتخار اسلام همواره زنان شایستهای وجود داشتهاند که در عرصههای مختلف علم و معرفت و تقوا و فضیلت، الگو و سرمشق زنان و مردان دیگر بودهاند یکی از این بانوان بافضیلت عصر معاصر بانو «امین اصفهانی» است.
سیده نصرت بیگم امین (معروب به بانوی ایرانی) در سال 1265 هـ.ش در شهر اصفهان متولد شد و با توجه و عنایت پدرش مرحوم حاج سید محمدعلی امینالتجار اصفهانی که فردی مومن و سخاوتمند بود و مادر بزرگوارش که از بانوان شریف و متعبد زمان خود بود علیرغم موانع اجتماعی، تحصیل علم را از همان دوران کودکی آغاز کرد.
وی با همه فشارها و سختیها دانشاندوزی و معرفت را پس از ازدواج تا آنجا ادامه داد که در علوم مختلف اسلامی به کمال رسید و در سن 40 سالگی از علمای بنام زمان خود همچون شیخ محمدکاظم شیرازی و شیخ عبدالکریم حائری اجازه اجتهاد دریافت کرد.
این بانو در طول عمر با برکت خویش تلاشهای فراوانی را برای هدایت و ارشاد افراد جامعه بهویژه زنان و دختران انجام داد و با تأسیس مدرسه علمیه مکتب فاطمه با حدود هزار شاگرد و مدارس و دبیرستانهای متعدد برای دختران و همچنین تألیف کتابهای اخلاقی و تربیتی به مبارزه با فساد و تهاجم فرهنگی زمان رضاخان بر ضد جامعه بانوان برخواست. عظمت علمی و معنوی این بانو تا آنجا رسید که بزرگانی همچون آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی از وی درخواست اجازه روایت کرده و شیخ عبدالکریم از ایشان درخواست دعا میکردند. این بانوی پرهیزگار پس از عمری تلاش و مجاهدت در سال 1362هـ.ش دار فانی را وداع گفت.
اما گوشه ای از سیره اخلاقی و رفتاری این بانوی بزرگ:
خدا که همهچیز را آفریده، چهکسی خود خدا را آفریده است؟
این سؤال تو، سؤال خیلی از بچهها و حتی خیلی از بزرگترها هم هست. راستش تصور ما دربارة خدا کمی نادرست است. اگر خدا را طوری فرض کنیم که او هم نیازمند آفرینندهای باشد، دیگر خدا نیست. خدا موجودی است که به هیچچیز و هیچکس نیاز ندارد. قرآن کریم دربارة خدا میگوید:«خدا بینیاز است و شما مردم نیازمندید.»
اگر بگوییم خدا را چه کسی آفریده است؟ دوباره این سؤال پیش میآید که خالق خدا را چه کسی آفریده است؟ در نتیجه باید این سؤال را تا بینهایت ادامه دهیم، بدون این که به جواب برسیم.
فکر میکنم بتوانم با یک مثال، پاسخ درست را برایت بگویم. خانهای را فرض کن که چهار طبقه دارد. طبقة چهارم روی طبقة سوم قرار گرفته است. طبقة سوم روی طبقة دوم و طبقة دوم روی طبقة اول و طبقة اول هم روی زمین قرار دارد. میبینی که در این خانه، هر طبقه بر روی طبقة قبل قرار گرفته است تا اینکه به زمین میرسیم؛ اما زمین دیگر بر روی چیزی تکیه نکرده است. او تکیهگاه همة طبقات بالاست و استواری و قرار او مال خود اوست.
* امام نقش مادر را خیلی تعیینکننده میدانستند. گاهی که ما شوخی میکردیم و میگفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند؟ میگفتند: شما خانه را کم نگیرید. تربیت بچهها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است.
* هر وقت برای حضرت امام حادثهای مانند بیماری اتفاق میافتد، ایشان نزدیکترها را فرامیخواندند و سفارش مادرمان را میکردند، از سختیها و مشقاتی که مادرمان کشیده است صحبت میکردند و میفرمودند: باید رضایت مادرتان را جلب کنید.
* امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله میکرد، میگفتند: من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین میبری با ثواب تمام عبادتهای خود عوض کنم.
* یک روز، روز مادر بود آقا به ما پولی دادند که به مناسبت آن روز با آن پول برای مادرانمان چیزی بخریم و به ایشان تقدیم کنیم.
* میگفتند: شریفترین شغل در عالم، بزرگکردن یک بچه و تحویل دادن یک انسان به جامعه است… در طول تاریخ از آدم تا خاتم انبیاء آمدند که انسان درست کنند.
خاطراتی از امام خمینی
بانو سلام! حال شما؟ روز مادر است
روز زنی که از همه مردان، سَری سَر است
روز شما که مادر زینب، حسن، حسین
نه! روز دختری ست که اُمّ پیمبر است
از آسمان صدای قدم هات می رسد
گوش فلک ز همهمه ی عرشیان کر است
حیف از تو و زنان قریش!! میزبان تو…
جمعی ز مریم، آسیه و ساره، هاجر است
یاس نبی! کبوتر دردانه ی علی!
هفت آسمانِ دل ز قدومت معطر است
تو ماه آسمان شدی، از تکه های تو
این یازده ستاره به گردت مدوّر است
شیرین و خسرو، لیلی و مجنون و عشقشان
با عشق بی بدیل شما کی برابر است؟؟!!
ای یکه تاز عشق! تماشاچی ات شدیم
حیران عشق بازی تو حقّ داور است
«یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
“کز هر زبان که می شنوم نامکرر است»***
رخصت بده برای شما شاعری کنم
«از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است»***
مادر بگو که دست مرا رد نمی کنی
این شعر هم “هدیه ی من روز مادر است”
گفتم مکان وعده؟؟!!…کجا پیشکش کنم؟!!
گفتی حریم دختر موسی بن جعفر است!
بانو ببخش آخر شعر بغض کرده ام
آخر هنوز ردّ نگاهم به یک “در” است
از فاطمیه تان به حسن فکر می کنم
و چشم های مات که از واقعه تر است…
***پی نوشت : وامی از حضرت حافظ
حدیث سادات حسینی-طلبه پایه چهارم
شخصيت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونا گون قابل بررسى است.
در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لايه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافيهاى عميق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و بايد هم آموخت.
يكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خيلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربيتى)) زندگى حضرت است.
سيره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربيتى, چيزى نيست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و يا اينكه در يك مقال و مقاله بتوان ترسيم كرد.
سيره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فايده چندانى ببار نمىآورد. از سيره عملى فاطمه(س), در امر تربيت, سخن بگوئيم, وى را ((بانو و كوثر بيكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنيم; ولى خودمان در ميدان عمل, بى عارى و بى پروايى بكنيم, آيا چنين كارى شايسته است؟
زمزمه هاى تربيتى زهرا(س)
زلالتر از آب زمزم:
وارهيده از جهان عاريه
ساكن گلزار و ((عينٌ جاريه))(1)
آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربيت)) پيوند خورده است.
در حقيقت, مادر ((پيش مرگ و سر پيشاهنگ)), امر تربيت است و از جمله دل مشغوليها و دلجوئيهاى ديرينه وى تربيت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است.
از ديدگاه اسلام, ((تربيت اسلامى)), خدايى ترين مسئله اى است كه يك مادر دانا با آن مواجه است.
اسلام دين ((تربيت محور)) است و در اين راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدايت)), جهت ايصال الى المطلوب و ارائه طريق به سوى بشريت فرستاده است.
مولانا در همين راستا راست گفت:
كلكم راع نبى چون راعى است
خلق مانند رمه او ساعى است
از رمه چوپان نترسد در نبرد
ليكشان حافظ بود از گرم و سرد(2)
به هر تقدير, آيا مادران در ميدان تعليم و تربيت به الگوى توانا و زيبا, نياز دارند يا خير؟
جاى ترديد وجود ندارد كه همه انسانها نيازمند الگو هستند و دنبال الگوگيرى و الگويابى مى باشند و اين امر, براى انسانهاى عاقل, بسيار طبيعى است.
آنچه مهم است و جاى دقت دارد, اين است كه از چه كسى بايد پيروى كرد و فرد به عنوان الگو, بايد داراى چه شرايط و ويژگيها باشد؟
از ديدگاه اسلام, اولين شرط براى يك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هايش باشد و سيره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد.