خدا حاج اسماعيل آقاي دولابي را رحمت کند. ايشان ميفرمودند: اگر خواستيد امتحان کنيد چه کساني به مقام اخلاص رسيدند؛ يعني کارشان فقط و فقط براي خداست، ببينيد چقدر نسبت به مراقبه اين که گناه نکنند، جدي هستند. هر چقدر آنها نسبت به اين مطالب جدي شدند، بدانيد طبعاً نسبت به مقام اخلاص نزديکترند. اين حال مخلصين عالم است!
پس راه رسيدن به اخلاص، اين سر الهي از ديدگاه موليالموالي(ع) اين است: گناه نکن، به اخلاص ميرسي!
چه زماني انسان به کمال اخلاص ميرسد و مقام مخلَصين عالم را پيدا مي کند؟ - إنشاءالله عرض ميکنيم که اگر کسي به مقام اخلاص رسيد، چه خصوصياتي براي او بهوجود ميآيد. يکي اين است که روايات ما ميفرمايند: آسمانها بر او سجده ميکنند «وَ السمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ بِيَدِ الْمُخْلِص» - در فرمايش ديگري، حبيب خدا، طبيب دلها، محمد مصطفي(ص) ميفرمايند: «تَمَامُ الْإِخْلَاصِ اِجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ» آن موقعي که از محارم الهي اجتناب کند!
يعني مقام اخلاص به ذکر و دعا نيست. فقط به اين است که انسان گناه نکند و دوري از محارم داشته باشد. در اين صورت است که پروردگار عالم آن سر الهي خودش يعني اخلاص را به او مرحمت ميکند.
در جلسات قبل عرض کرديم که چرا پروردگار عالم، اخلاص را به عنوان سر گفته و چيز ديگري را به عنوان سر بيان نفرموده است. به آن مباحث مراجعه بفرماييد. مگر آن سر عظماي حضرت حق را - با آن تعابير و مسائلي که اولياء هم تمثيلهايي زدند و عرض کرديم - به هر کسي ميدهند؟! اگر بنا بود سر را به همه بدهند که ديگر سر نميشد. به چه کسي ميدهند؟ به آن کسي که گناه نکند و از محارم دور باشد. آنوقت ببيند که چقدر ذوالجلال والاکرام دربها را براي او باز ميکند.
درس اخلاق آيت الله روح الله قرهي
تو جامعه اي که زندگي مي کنيم بعضي ها رو ميبينيم که در آمد خوبي دارن و در ظاهر زندگي رو به راهي دارن اما وقتي پاي صحبتاشون مي شيني اگر شناخت قبلي ازشون نداشه باشي فکر مي کني جزء طبقه فقير جامعه هستن اينقدر از وضع اقتصادي زندگيشون ناله و شکايت مي کنن که ناخود آگاه به فکرت ميرسه که اگر بتوني يه کمکي هم بهشون بکني.
و در مقابل افرادي هستن که در آمد متوسطي دارن ,وضع ظاهري زندگيشون هم زياد خوب نيست ,اما در حرف ها و حديث هاشون هيچ گاه شکايت و ناله نمي کنن و هميشه به وضعيت خودشون راضي هستن .
اين دو وضعيت رو که به تصوير کشيدم از زاويه هاي مختلفي ميشه نگاه کرد از زاويه قناعت و اسراف و …..اما آنچه مد نظر منه چيز ديگري است .
لابد کلمه برکت رو تا به حال زياد شنيديد و حتي به کار برديد؟اصلا اين کلمه يه انس خاصي تو صحبت ها داره ,مي گن فلاني تو زندگيش برکت هست ,فلاني عمرش و جوونيش برکت داشت که تونست اين قدر موفق بشه و يا نان رو به عنوان برکت سفره نام ميبرن و احترام خاصي هم بهش قائل هستن.
اول ببينيم معناي برکت چيه؟وقتي به لغت نگاه مي کنيم برکت رو ((نعمت هاي ثابت و پايدار که همراه با کثرت و خير و افزايش باشه) معنا کردن .
حالا اين برکت ممکنه تو امور اقتصادي زندگي باشه و يا در امور معنوي( مثل برکت در عمر، دارايى، علم، کتاب …)باشه .
سوال مهمي که اينجا مطرح ميشه اينه که چکار کنيم برکت تو زندگيمون زياد بشه پولي که بدست مي آوريم برکت داشته باشه عمرمون برکت داشته باشه زندگيمون سراسر برکت بشه؟
قران مجيد دو عامل بزرگ رو براي برکت در جامعه ذکر مي کنه;
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ:و اگر اهل شهرها ايمان آورده و تقوا پيشه مىکردند، برکاتى از آسمان و زمين به رويشان مىگشوديم، ولى آنها تکذيب کردند پس ما نيز ايشان را به سزاى آنچه مىکردند گرفتار ساختيم)(1)
پیام مقام معظم رهبری در پی درگذشت حجت الاسلام والمسلمین سید مجتبی موسوی لاری؛
خدمات این عالم به گسترش مکتب اهل بیت علیهم السلام در چند دهه اخیر حقا کم نظیر است، هزاران انسان با هدایت نوشته های وی، به اسلام ایمان آورده اند.
سالها بود كه سر آغاز نامه هايمان اين گونه بود: « بسم رب الشهدا و الصديقين » ؛ حال چه خبر شده كه نوشتن اين جمله ابتدايي در نوشته هامان موجب وهن ماست. ما را چه شده ! شايد آنقدر از شهدا و صديقين فاصله گرفتيم كه اين جمله براي ما وصله ناجور به حساب مي آيد . ما كه سالهاست صداقت را لب طاقچه گذاشته ايمو گاه گاهي مانند قرآن لب طاقچه به آن قسم مي خوريم،چطور قسم به خداي صديقين بخوريم . ما كه سال هاست چشم به روي فرزندان بي بابا كه فقط كوله پشتي و چفيه اي از بابا ديده اند و يك عمر با خيال آن سر كرده اند؛ بسته ايم و حقوق بنياد شهيدشان را به رخشان مي كشيم و درد بي پدري را با سهميه دانشگاه و حقوق ما هيانه شان معامله مي كنيم ؛ چطور به خداي شهدا قسم بخوريم!
شايدِ ديگري هم هست: شايد آن قدر رنگ و لعاب شعارهاي زرورق پيچيده ي امروزي مدهوشمان كرده كه فراموش كرديم رب و پرورش دهنده اي داريم كه ما را هر آن و لحظه اي به كماله مي پروراند.
دريغ از كمي قدر شناسي ،ما را چه شده… .
زينب رحيمي طلبه سطح 3
حضرت آيت الله بهجت رحمه الله عليه:
تا رابطه ي ما با ولي امر امام زمان عجل الله فرجه الشريف قوي نشود ؛ كار ما درست نخواهد شد. و قوت رابطه ي ما با ولي امر در اصلاح نفس است.
جرعه وصال ؛ ص30
از وقتي يادم ميآيد، از همه جور آدمي اين جمله را شنيدهام؛ همه ميگويند: «آرزو بر جوان عيب نيست». خيلي جملة خوبي است. خيلي وقتها به دردم خورده است. امّا تازگيها حسّ تازهاي در دلم جوانه زده است. آرزوي تازهاي در رگهايم دويدن گرفته است. انگار عطر و بوي نيمة شعبان در اكسيژن هوا جاري شده و ريههايم را از شميم دلانگيزي انباشته است.
آرزوهاي تازهام را انگار با رنگ كاشيهاي جمكران رنگ زدهاند و از خنكاي سرداب سامرا گذراندهاند.
به هر خياباني كه پا ميگذارم، انگار در و ديوار از مخفيكاري خسته شدهاند و حالا ديگر انتظارشان را مثل تابلو، سرِ دست گرفتهاند و فرياد ميكنند.
همينها چشمههاي آرزويم را به جوشش مياندازد. همينها وادارم ميكند كه من هم او را بخواهم و بخوانم.
كاش ميشد زودتر بيايد! كاش ميشد او را ببينم و در ركابش باشم!
راستي چه بايد بكنم؟ اين آرزوي دلانگيز را چه بايد بكنم؟ بايد آن را مثل شيشة عطر خوشبويي بپيچم لاي سجّادهام، كنار مُهر و تسبيحم و روزي چند بار ببويمش و از لذّت تصوّر اين آرزوي شيرين، مست شوم؟
بايد بگذارم روي طاقچة ذهنم و گاه گاهي كه از كنارش ميگذرم، تماشايش كنم و در زيبايياش غرق شوم؟
يا نه؛ بايد مثل يك كشف بزرگ، مثل يك نقشة گنج در دست بگيرم و با خودم به تمام لحظههايم بكشانم و هر روز گوشة تازهاي از آن را بشناسم؟
آیت الله مجتهدی(ره): بايد پدر و مادر از شما راضي باشند و الا به درد نخواهي خورد ؛ بايد خيلي به آنها احترام بگذاريد . کاري کن پدر و مادر براي تو دعا کنند که دعاي آنها مستجاب است.
حضرت رسول اکرم صليالله عليه واله فرمودند :
اربعة لا ترد لهم دعوة : امام عادل و والدٌ لولده و الرجل يدعو لاخيه بظهر الغيب و المظلوم .
چهار نفر دعايشان برنميگردد و مستجاب ميشود : امام عادل ، پدر و مادر در حق فرزند ؛ کسي که براي برادر مؤمنش در غياب او دعا کند ؛ مظلوم .
آداب الطلاب شاکر برخوردار فريد صفحه 279(به نقل از اثناعشريه صفحه 151 )
آيتالله مجتهدي:
مهم اين است که استقامت داشته باشي اگر استقامت کني ملائکه هم بر تو نازل ميشوند .
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه ان لا تخافوا و لا تحزنوا (فصلت-30)
آداب الطلاب،شاکر برخوردار فريد ،ص69
يادت هست هرشب چقدر تكليف داشتم؟ يادت هست از وقتي كه به خانه ميرسيدم، شروع ميكردم به نوشتن و تا شب نميتوانستم از روي دفتر تكاليفم سربردارم؟ معلّم سختگير با دانشآموز سر به هوا، آبشان توي يك جوي نميرفت و براي همين مجبور بودم هر شب آنهمه تكليف بنويسم.
سالها گذشته است. حالا بيتكليفم و بلاتكليف. انگار يك معلّم سختگير كم دارم تا براي منِ دانشآموزِ سربه هوا، تكليف تعيين كند و مرا سر دفتر و كتابم بنشاند.
***
زياد ميشنوم كه ميگويند؛ «شما جوانها خيلي تكليف داريد؛ خيلي كارها بايد بكنيد؛ شما مكلّّفيد، شما …» ولي مفهوم اين حرفها برايم روشن نيست. ميگويند «شما شاگردِ كلاسِ انتظاريد، اين كلاس هم براي خودش كلّي مشق و تمرين دارد.» امّا من از هرچه مشق و تمرين است، خسته و فراريام و دستهايم ديگر حوصلة نوشتن تكاليف دوران كودكي را ندارند.
***
تازگيها يك معلّم خوب پيدا كردهام. دلسوز و دقيق است. ميگويد كلاسِ جواني خيلي مهم است؛ از همة كلاسها و دورهها مهمتر. ميگويد بايد كمكاريهاي سالهاي گذشتة جواني را هرچه زودتر جبران كنم و خودم را به شاگرد زرنگهاي كلاس انتظار برسانم. ميخواهد تكليفهايم را برايم روشن كند و براي انجامشان، دستم را بگيرد.
***
امروز معلّم گفته است تكليف، كسب معرفت است. گفته است در كلاس انتظار، اگر امامت را نشناسي، به مرگ جاهليّت ميميري، گفته است هركس امامش را بشناسد و با معرفت به او از دنيا برود، همچون كسي است كه در خيمة قائم و در كنار او باشد. اين را حضرت باقرالعلوم -عليه السلام- فرموده است.
معلّم ميگويد: فلسفة آفرينش انسان، رسيدن به مقام معرفت خداست و اين معرفت، جز با شناخت امام و حجّت زمان به دست نميآيد؛ چرا كه امام، آيينة تمامنماي حق و واسطة شناخت خداست. امام راستگويان فرموده است: «تا زمانيكه زمين پا برجاست، در آن براي خداي تعالي حجتي است كه حلال و حرام را [به مردم] ميشناساند و [آنها را] به راه خدا فرا ميخواند».
از معلّم پرسيدم: چگونه به سرزمين معرفتشان گام نهم؟
در دکاني که متعلق به دو شريک بود، گلخانه ي کوچک و باصفايي وجود داشت. هر کدام از شرکاء در اين گلخانه مرغ عشقي داشت که در قفسي پر از آب و دانه نگهداري مي شدند.
هر کدام مسئول رسيدگي به پرنده ي خود بود. صاحب اولي، پرنده اش را خيلي دوست داشت. هر روز به آب و دانه ي او مي رسيد و قفس را نظافت مي کرد، گاهي هم قفس را به ميخي که بيرون از دکان به ديوار کوبيده بود، آويزان مي کرد اما از ترس آمدن باران و باد و آفتاب، زود او را به گلخانه مي برد.
صاحب دومي هم پرنده اش را دوست داشت و به آب و دانه ي او مي رسيد، اما هر روز صبح در قفس را باز مي گذاشت تا پرنده اگر دلش گرفت و هواي بيرون به سرش زد، سري از قفس بيرون آورد و هوايي بخورد. مرغ عشق هم هر وقت دلش مي خواست چند دقيقه اي و حتي ساعتي از قفس بيرون مي آمد و در دکان مي چرخيد، اما مي دانست که بيرون رفتن از دکان براي او خطر دارد، روي پيشخوان کنار پنجره مي نشست و به بيرون نگاه مي کرد و خودش به قفس بر مي گشت.
شب هم وقتي دو شريک از مغازه بيرون مي رفتند دو مرغ عشق با هم درد دل مي کردند. مرغ اولي که هرگز پرواز در بيرون از قفس را تجربه نکرده بود و جز چهار گوشه قفس در جايي ديگر فرصت پريدن نداشت به مرغ دومي حسادت مي کرد. مرغ آزاد از دنياي بيرون از قفس مي گفت و شاد بود ولي مرغ هميشه زنداني، هيچ شبي حرفي براي گفتن نداشت. داشتن آزادي براي او شده بود مثل يک روياي سبز که هر روز ريشه ي حسرت آن در دلش محکم تر مي شد. وقتي از پشت ميله هاي عمودي و افقي قفس، فضاي گسترده بيرون را نظاره مي کرد خودش را خوش و خرم مي ديد که به هر جا مي خواهد پر مي کشد بدون آن که محدوديتي براي پريدنش باشد و بي آن که چشمي نگران و کنجکاو مثل چشم هاي صاحبش او را دنبال کند آزادانه روي هر بام مي نشيند و چند صباحي که گذشت و دلش هواي بام ديگري کرد با اراده ي خود بر مي خيزد و باز راه ديگري و جايگاه تازه اي را در پيش مي گيرد.
وقتي خود را اين چنين آزاد تصور مي کرد طعم شيرين رهايي با عقده ي ته نشين شده ي درون قلب کوچکش او را غمگين مي کرد، به طوري که هر روز افسرده تر از ديروز مي شد و اين تغيير حال او صاحبش را متوجه او کرده بود.
هر چه فکر مي کرد علت اين تغيير وضعيت مرغش چيست و چه چاره اي بايد بينديشد سودي نداشت. تا اين که علي رغم ميل باطني خود و به توصيه صاحب مرغ ديگر، تصميم گرفت که براي مدتي کوتاه در قفس را باز بگذاد بلکه در وضعت او بهبودي حاصل شود. بالاخره روز موعود فرا رسيد. مرد با ترديد در قفس را باز کرد و مرغ، سراسيمه و حيران از فرط خوشحالي از قفس بيرون پريد. به سرعت از خيابان گذشت و به سوي بامي که هر روز خود را بر فراز آن تصور مي کرد پر کشيد و مرد را براي هميشه منتظر بازگشت خود باقي گذاشت.
فهیمه آقایاری