نگاهي به زندگي سردار شهيد سيدكاظم كاظمي
مرد زير تيغ آفتاب در مزرعه مشغول كار بود كه خبر را برايش آوردند. مزرعه او در يكي از بخشهاي محروم شهرستان گرمسار واقع شده بود؛ آرادان. كسي كه آمده بود، با يك دنيا نگراني گفت: بايد بروي دنبال قابله.
ساعتي بعد در خانهاي آن طرفتر از مزرعه، كودكي ديده به جهان گشود كه نامش را سيد كاظم گذاشتند.
*
سيد كاظم شش سالش شده بود. مشكلات شديد اقتصادي، ميرفت كه پدر را به زانو دربياورد، اما تسليم نشد. تصميمش را گرفته بود. با اينكه برايش سخت بود، خانواده را راضي كرد كه همراهش به شهر گرگان بروند. طولي نكشيد كه دوباره مشغول كشاورزي شد.
مورچه ای صبحگاهان ، از لانه ی زیر زمینی ی خود بیرون می آید و به دنبال آذوقه ای برای ذخیره سازی برای زمستان است . به دانه ی گندمی برمی خورد و آن را به دهان گرفته و به هر زحمتی که هست ، آن را تا لانه می بَرَد . لانه ی او زیر زمین است و زیر زمین نمناک و مرطوب و جای مناسبی است برای سبز شدن دانه ی گندم و در نتیجه از بین رفتن آن . مورچه به گفته ی جانورشناسان وقتی دانه را به لانه می بَرَد ، آن را از وسط نصف می کند و با این کار از سبز شدن آن جلوگیری می نماید !
این بود یک قضیه ی ساده از زندگی ی روزمرّه ی یک مورچه؟
اگر سرسری از کنار این قضیه بگذریم ، مشمول خطاب ( افلا تدبّرون ) می شویم . چرا که تدبّر در کتاب تکوین همانند تدبر در کتاب تدوین لازم و ضروری است و تمام مخلوقات آیات و نشانه های الهی هستند.
به نظر شما این مورچه ی ریز در این قضیه ی ساده چند علم دارد ؟ علم ؟!؟ بله ، مگر علم شاخ و دُم دارد ؟ من که کمی فکر کردم 6 علم و دانش برای این مورچه کشف کردم . قطعا شما هم با تدبر می توانید بر این موارد بیفزایید :
1 - علم هواشناسی : چون می داند که هوا همیشه خوب و خرم و زمین همواره سرسبز نیست بلکه زمستانی خواهد آمد که باید برای آن اندیشه نمود.
2 - علم غذا شناسی ( یک ) : چون وقتی به دانه ی گندم می رسد ، تشخیص می دهد که این شیء خاصیت غذایی دارد . لذا اگر شما قطعه ی چوب یا پلاستیکی را دقیقا و با مهارت به اندازه و شکل دانه ی گندم بتراشید و به آن رنگ دانه ی گندم بزنید ، مورچه هرگز به آن اعتنایی نخواهد نمود !
پیرمرد در حکمت و دانش شهره شهر بود. جوان تازه با او آشنا شده بود و حرکاتش را زیر نظر داشت. دور و برش که از انبوه جمعیت خالی شد، جوان جلو رفت و سلام کرد. حکیم مهربانانه جواب داد و رو به جوان گفت: می توانم کمکتان کنم؟ جوان گفت: سوالی دارم. به نظر شما چه چیز در انسان ها بیش تر از همه چیز عجیب است؟ دانشمند فرتوت به اطراف نگاهی کرد. روی نیمکتی نشست و گفت:
-این که آنها از بودن در دوران کودکی خسته می شوند و عجله دارند زودتر بزرگ شوند اما وقتی بزرگ می شوند حسرت دوران کودکی را می خورند.
-این که سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
-این که با نگرانی نسبت به آینده، زمان حال را فراموش می کنند آن چنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند نه در آینده.
-و این که چنان زندگی می کنند که گویی نخواهند مرد ولی آنچنان می میرند و فراموش می شوند که انگار هرگز زنده نبوده اند.
جوان کنار پیرمرد نشست و گفت: خب! به نظر شما آدم ها چه کار کنند که زندگی شان بهتر شود؟ پیرمرد جواب داد:
-یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیازمندی کمتری دارد.
-یاد بگیرند که در چند ثانیه می توانند دردی عمیق دردل دوستانشان ایجاد کنند ولی شاید ماه ها وقت لازم باشد تا آن زخم التیام یابد.
-یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
-یاد بگیرند که فقط با بخشیدن می توانند بخشش را یاد بگیرند و یاد بگیرند که این جهان و جهانیان هم خدایی دارند.
آيت الله حائري شيرازي:
نمازي را که انسان ميخواند يک طهارت ظاهري دارد به نام وضو و يک طهارت باطني که عبارت است از تطهير قلب از صفات و خصال مذموم. لحيمکارها وقتي ميخواهند چيزي را لحيم کنند، ابتدا جاي لحيم را با اسيد شستوشو ميدهند؛ چون اگر شستوشو داده نشود لحيم را قبول نميکند. تطهير به منزله آن اسيدي است که ابتدا مصرف ميکنند. اگر آن تطهير واقع نشود آن لحيم صورت نميگيرد. اگر قلب انسان به کينهاي آلوده باشد کلمات نماز با او جوش نميخورد.
آن شاگرد کوزهگر وقتي از استادش پرسيد چرا من که لعاب روي کوزه ميريختم نميچسبيد، اما وقتي که شما ميريزيد ميچسبد؟! گفت: من کوزهها را قبل از قرار دادن در کوره فوت ميکنم تا گرد و غباري که بر روي آن نشسته است از آن جدا شود، آنگاه لعاب ميريزم، اما تو کوزه را فوت نکرده ميگذاري در کوره، آن لعاب ميآيد روي گرد و خاکي که بر روي کوزه است، و آن گرد و خاک، لعاب را از روي کوزه ميلغزاند.
استاد سيدعلياکبر حسيني
از کسي پرسيدند: قواميت مرد به چه معنا است؟ گفت: معنايش اين است که حرف آخر را مرد ميزند. پرسيد: آن حرف آخر چيست؟ گفت: دستش را بالا ميآورد و روي چشمش ميگذارد و ميگويد: چشم خانم، هرچه شما بفرماييد! حرف آخر مرد اين است!
در بسياري از موارد حرف آخر بايد اينطور باشد؛ يعني آن جايي که به کيان خانواده لطمه نميزند، مرد بايد طوري عمل کند که دل زن براي زندگي، پرنشاط و شاداب باشد. بچهها از حضور در خانواده احساس آرامش، امنيت و احساس شکوفايي شخصيت داشته باشند. بعضي از پدرها آنقدر با امر و نهي، فرزندانشان را بمباران ميکنند که آنها قدرت تصميمگيري خود را از دست ميدهند.
خداي متعال بيشترين اکرام را به زنها کرده است. تهية مخارج زندگي خيلي مشکل است. درآمد حلال ايجاد کردن سخت است تا آنجا که پيامبر اکرم(ص) آن را همانند جهاد در راه خدا قرار داده و فرموده «الْکادُّ عَلَي عِيَالِهِ کَالْمُجاهِدِ فِي سَبِيلَالله».1
خداي متعال اين بار را از دوش زن برداشته و فرموده است: لازم نيست تو بروي کار کني و زحمت بکشي و خرج خودت را در بياوري؛ براي اينکه زن در يک آرامش مناسب و متناسبي فرزندش را شير دهد، زيبايي و بهداشت خانواده را فراهم کند و به تربيت فرزندان برسد. اينها مسؤوليتهاي عظيمي است. نبايد به کارهاي داخل خانه با نگاه حقارت نگريست. اگر کارهاي داخل خانه منظم باشد، هم مرد آرامش دارد، هم زن.
من به خانمها ميگويم: شما هم قدر شوهريتان را بدانيد و اگر شوهر چيزي گفت، بگوييد: چشم، و با اين سخن دل شوهرتان را خوش کنيد تا با شادماني براي شما زحمت بکشد. شما هم با يک چشم گفتن و با سخنهاي دلفريب و عاشقانه دل شوهرتان را به دست آوريد.
1. اصول کافي، ج 5، ص 88.
* یادت باشد تجربه نام مستعاری است که روی خطاهای خود می گذاریم.
* کودکان ما به سرمشق های اخلاقی بیش از پول توجیبی نیاز دارند.
* وقتی درباره دو کار جالب و مهیج به تو حق انتخاب دادند، کاری را که تا به حال امتحان نکردی انتخاب کن.
* همیشه با خودت عکس داشته باش و هر سه سال یکبار عکسهای جدید بگیر.
* هیچ وقت فرصت قدم زدن با همسرت را از دست نده.
* در مورد مردم بر اساس موقعیتی که در آن هستند قضاوت کن نه بر اساس موقعیت خودت.
ای خداوند سید السادات
سروری سزاوار توست و بزرگی برازنده تو.
هر که بزرگی اش به تو پیوسته است، بزرگ است و هر که چنین نیست، گمان می کند که بزرگ است. سیادت به تو معنا می شود و از تو نشات می گیرد.
ای خداوند مجیب الدعوات !
در آستان تو، خواست عین اجابت است و سوال عین جواب. که هر کس را توفیق خواستن و طلب کردن نیست. ما اما از تو فقط، تو را می طلبیم. تو که باشی همه چیز هست و بی تو، هر چه که باشد نیست.
ای خداوند عالم الخفیات!
امان از شعارهای رنگین و دثارهای زهرآگین.
امان از ظاهرهای فریبنده و باطن های ننگین.
فغان از چهره های مقدس و درون های ملوث.
فریاد از سخن های شیرین و مقاصد شوم.
تنها تویی که پنهان ترین زوایای وجود آدمیان را می فهمی.
هدایتمان کن.
سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی:
تحولات را که اين روزها در کره زمين روي مي دهد از نظرگاه هاي مختلفي تحليل کرده اند ، اما هيچ يک از اين تحليل ها نتوانسته است از سيطره القائات تبليغات منتشر در «امپراتوري ارتباطات» خارج شود . امپراتوري ارتباطات همان سرزمين اعتباري است که آقاي مک لو هان آن را «دهکده جهاني» خوانده است؛ تعبيري فريب کارانه که ماهيت اين امپراتوري را پوشيده مي دارد.
«امپراتوري ارتباطات» فضايي است که يکپارچه که وسايل ارتباط جمعي ساخته اند.ساکنان اين امپراتوري که تقريبآ سراسر کره زمين را پوشانده است بي آنکه خود بدانند تحت سيطره حاکميت واحدي هستند که از طريق وسايل ارتباط جمعي برقرار گشته است.
تعبيراتي چون «امپراتوري ارتباطات» و يا «دهکده جهاني» اگر چه ممکن است مبالغه آميز به نظر آيند، اما اشاره به حقيقتي دارند که غفلت از آن مي تواند از مبالغه اي که در اين تعابير وجود دارد بسيار خطرناک تر باشد . من هم مي پذيرم که تعبير «دهکده جهاني» در عين آنکه اشاره به جهاني بودن ارتباطات دارد مخاطبان خويش را نيز دچار اين ياس مي سازد که «هيچ چيز از چشم کدخدا پنهان نمي ماند»، حال آنکه «کدخدا» ، يا آن ابو الهولي که بر اين دهکده جهاني حکم مي راند ، پيش از آنکه قدرتمند باشد هراسناک است و پيش از آنکه قدرت نمايي کند درباره قدرت خويش سخن پراکني مي کند و مردمانرا مي ترساند.
اما در عين حال ، غفلت از اين معنا که کره زمين باتکنو لوژي ارتباطات به يک مجوعه به هم پيوسته تبديل گشته خطرناک تر است از آنکه هول کدخدا در دلمان رخنه کند. دشمن را نبايد دست کم گرفت ، علي الخصوص اين ابوالهول را که خود شيطان اکبر است.
انگيزهاي افراد در برابر اين پرسش متفاوت است:
بعضي به دنبال استقلال در برابر الگوها و برنامههاي تحميلي جامعه هستند. متأسفانه برخي از الگوهايي که به ما معرفي ميشوند نوعي وابستگي فزاينده در همه شئون زندگي پديد ميآورند. خيليها نميخواهند بدون فکر و اراده و بر طبق طرحها و مدلهاي تحميلي ديگران زندگي کنند.
عدهاي بهخاطر سيارهاي که در آن زندگي ميکنند و به سختي جوابگوي جمعيت و تأمين احتياجات آنهاست، سادهزيستن را دوست دارند.
برخي به دليل همدردي و دلسوزي با مردم جهان و با تبعيت از گفته گاندي:«ساده زندگي کنيم تا ديگران نيز بتوانند به سادگي زندگي کنند.»
بعضي نيز به خاطر دستيابي به يک زندگي تعاليبخش و روحاني به آن روي ميآوردند و…
يکي از طلبهها ميگفت: چند سال پس از ازدواج خداوند پسري به من عطا کرد. اين پسر يک هفته دير به دنيا آمد و چنان که پزشکهاي ميگفتند دچار نُه درصد عقبماندگي ذهني بود. اين وضعيت کودک، نگهدارياش را مشکل کرد. پس از تولد تا چهار ماه مقدار خوابش در طول شبانهروز، فقط دو ساعت بود و در تمام ساعات بيدارياش بايد مراقبش ميبوديم. دائما دچار تشنج بود و گريه ميکرد، حتي وقتي به مهماني ميرفتيم قسمتي از زحمت بچه بر عهده ميزبان ميافتاد. ما به خواست خداوند راضي بوديم اما گريه و تشنج و بيدارخوابيهاي نامنظم کودک بيش از همه چيز به تحصيلم ضربه ميزد و مانع مطالعه و تمرکز بر روي درسها ميشد. به ذهنم رسيد براي اين مشکل به ديدن يکي از علماي بزرگ و صاحب نفس بروم. قبل از ظهر پشت در منزل ايشان منتظر ماندم و به محض بيرون آمدن ايشان رفتم خدمتشان وگفتم: حاجآقا! عرضي داشتم. آقا گفتند: بفرماييد. گفتم: به خاطر بچة مريضم فرصت و توان مطالعه را از دست دادهام. از خدا بخواهيد مشکل من حل شود. آقا با حالتي از روي تأثر پرسيدند: چند ماهش هست؟ گفتم چهار ماه.
رحم و آزردگي در چهرهشان پيدا شد. بعد چند قدم جلوتر رفتند و حدود يک دقيقه دعايي را زمزمه کردند. از ايشان تشکر کردم و آمدم منزل. از آن روز به بعد آثار مريضي کودکم به تدريج کمتر و کمتر ميشد تا کاملا از بين رفت. از تشنجها و گريهها خبري نبود و پسرم هر روز حدود بيست ساعت در خواب ناز بود. حتي گاهي براي شير خوردن بايد به زور بيدارش ميکرديم. الآن همان بچه در سال سوم راهنمايي با موفقيت مشغول تحصيل است. با وساطت يکي از بندگان محبوب مؤمن ولطف خداوند، آرامش به زندگي ما بازگشت و البته اين بار احساس وظيفهاي دو چندان براي مطالعه و تحصيل همراه آن بود.