ايمان منجي جهان فردا
سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی:
تحولات را که اين روزها در کره زمين روي مي دهد از نظرگاه هاي مختلفي تحليل کرده اند ، اما هيچ يک از اين تحليل ها نتوانسته است از سيطره القائات تبليغات منتشر در «امپراتوري ارتباطات» خارج شود . امپراتوري ارتباطات همان سرزمين اعتباري است که آقاي مک لو هان آن را «دهکده جهاني» خوانده است؛ تعبيري فريب کارانه که ماهيت اين امپراتوري را پوشيده مي دارد.
«امپراتوري ارتباطات» فضايي است که يکپارچه که وسايل ارتباط جمعي ساخته اند.ساکنان اين امپراتوري که تقريبآ سراسر کره زمين را پوشانده است بي آنکه خود بدانند تحت سيطره حاکميت واحدي هستند که از طريق وسايل ارتباط جمعي برقرار گشته است.
تعبيراتي چون «امپراتوري ارتباطات» و يا «دهکده جهاني» اگر چه ممکن است مبالغه آميز به نظر آيند، اما اشاره به حقيقتي دارند که غفلت از آن مي تواند از مبالغه اي که در اين تعابير وجود دارد بسيار خطرناک تر باشد . من هم مي پذيرم که تعبير «دهکده جهاني» در عين آنکه اشاره به جهاني بودن ارتباطات دارد مخاطبان خويش را نيز دچار اين ياس مي سازد که «هيچ چيز از چشم کدخدا پنهان نمي ماند»، حال آنکه «کدخدا» ، يا آن ابو الهولي که بر اين دهکده جهاني حکم مي راند ، پيش از آنکه قدرتمند باشد هراسناک است و پيش از آنکه قدرت نمايي کند درباره قدرت خويش سخن پراکني مي کند و مردمانرا مي ترساند.
اما در عين حال ، غفلت از اين معنا که کره زمين باتکنو لوژي ارتباطات به يک مجوعه به هم پيوسته تبديل گشته خطرناک تر است از آنکه هول کدخدا در دلمان رخنه کند. دشمن را نبايد دست کم گرفت ، علي الخصوص اين ابوالهول را که خود شيطان اکبر است.
«ابوالهول» تعبير بسيار خوبي است براي اين شيطاني که تحقق تاريخي يافته و حاکميت خويش را بر ترس و وحشت مردمان از قدرت خويش بنا کرده است . اما در اينکه فضايي به هم پيوسته از ارتباطات با يک هويتي واحد وجود دارد که انسانهاي سراسر کره زمين را اسير «نظام ارزشي» واحدي ساخته است ترديدي وجود ندارد. نمونه اش همين تعابيري است که عموم ما پذيرفته ايم؛ «جهان سوم»، «کشورهاي پيشرفته» و در مقابل آن کشورهاي «عقب مانده» و يا «عقب نگه داشته شده» ، «توسعه يافتگي» ويا «توسعه نيافتگي» ….تعابيري از اين قبيل بسازند ، اما من به همين دو سه نمونه اکتفا کرده ام تا از اصل مبحث باز نمانيم ، در عين آنکه اين شواهد مثال خواهند توانست مرا در ادامه سخن ياري دهند.
ما با پذيرش خود به عنوان کشور «عقب افتاده» و پذيرش غرب به عنوان «پيشرفته» چه چيزي را پذيرفته ايم؟ تنيجه طبيعي پذيرش اين تعابير آن است که هم خود را يکسره در اين جهت قرار دهيم که اين « عقب ماندگي» را جبران کنيم. اينکه ما موفق شويم و يا نشويم تغييري در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب اين است که مگر «پيش» و «پس» کجاست که آنها «پيش» رفته باشند و ما «پس» مانده؟ اگر پيش آنجاست که غربي ها رسيده اند، صد سال سياه مي خواهم که به آنجا نرسيم و اگر «پس» اينجاست که ما اکنون قرار داريم ، چه بهتر که در همين جا بمانيم. پذيرش همين يک معنا در سراسر کره زمين کافي است براي آنکه هيچ انقلابي ايجاد نشود ،چرا که اگر «غايت انقلاب» در نهايت همان است که غربي ها به آن دست يافته اند، ديگر چه انقلابي؟ فقط مي ماند آنکه مردمان کشورهاي عقب مانده همچون دانشجويان چيني به خيابان بريزند و از دولت هاي خويش بخواهند که هر چه زودتر آمريکايي شوند و به کشورهاي «پيشرفته» ملحق گردند!
پس مي بينيد که آن تعبير «دهکده جهاني» چندان هم بي معنا نيست. مگر ما اين «ارزش» ها را نپذيرفته ايم و در راديو و تلويزيون و محاورات روزمره و خطابه هاي ژورناليستي به انها تفوه نمي کنيم؟ وقتي ما که هسته جوشان انقلاب معنوي در جهان امروز هستيم نتوانسته ايم دريابيم که با قبول اين معاني چه غايتي را پذيرفته ايم ، واي بر احوال ديگران از مردمان الجزاير و عراق و ليبي و سوريه و اردن….پاکستان و افغانستان! ما با قبول اين تعبير ، پذيرفته ايم که «پيشرفت همان است که براي آنان رخ داده . فلذا نبايد به خشم بياييم از آنکه ما را «مرتجع و واپس گرا» بخوانند . آنها هم با همين نگاه به جهان مي نگرند که خود را پيشرفته مي دانند و ما را پس مانده، و از اينجا نتيجه مي گيرند که هر تحولي اگر در جهت دستيابي به «توسعه يافتگي» باشد «رشد» است و اگر نه، واپس گرايي و ارتجاع . و مگر غايت انقلاب اسلامي چه بود؟ توسعه يافتگي؟ رشد اقتصادي؟ حصول دموکراسي؟
اين تعبير را فقط براي نمونه به ميان آوردم و اگرنه ، تعبيراتي از اين قبيل به صورت غير قابل انتظاري زبان ما را بيمار کرده است. بيماري زبان را دست کم نگيريم ؛ بيماري زبان يعني بيماري ادب و فرهنگ، يعني بيماري تفکر و تعقل، يعني سرگشتگي و گم گشتگي و انحراف تاريخي در مسير و مصير.
ما بايد در اطراف تمامي تعابيري که در زبانمان وارد شده است تامل کنيم و نبايد که اين تعبير «دهکده جهاني» را نيز بپذيريم . کدخداي اين دهکده که همان ابوالهول يا شيطان اکبر است ما را به همزيستي مسالمت آميز مي خواند تا خود بر اريکه قدرت بماند. او جرات چون و چرا کردن درباره ارزش هاي مقبول و مشهور اين دهکده جهاني را نيز از ما مي گيرد تا ما هرگز به ضرورت انقلاب نرسيم و اگر هم که انقلاب کرديم ، با اختيار «توسعه يافتگي» به مثابه غايت الغايات انقلاب ، ناچار بار ديگر کشکول گدايي پيش کدخدا دراز کنيم تا به ما تکنو لوژي لازم براي استحصال اين آرزو را اعطا کند.
شبکه هاي گسترده «امپراتوري ارتباطات» در جهت حفظ وضع موجود و استمرار آن با هر جنگ و انقلابي مخالفت مي ورزند، اما در مواقع لزوم، اگر ابوالهول _ امپراتور جهان وهم ترس _ بخواهد که دولتي همچون اسرائيل را در کشور فلسطين تشکيل دهد ، چشم اغماض بر جنگ مي بندد تا اسرائيل مستقر شود و آنگاه ديگر….. تا بجنبيم و عليه اسرائيل متحد شويم و فلسطين را از او پس بگيريم ، ده ها سال مي گذرد.
پس همه هم آنها مصروف حفظ وضع موجود است و استمرار آن ، نداي «صلح ، صلح» براي همين است که ما بشنويم، نه اسرائيل. آزادي هم «چماقي» است که بر سرما ساخته اند ، اگر نه هرگاه که منافع ابوالهول در خطر افتد ، حکم سانسور اخبار در سراسر امپراتوري ارتباطات به اجرا در مي آيد و اگر تظاهراتي عليه جنگ خليج فارس بر پا شود ، پليس ها به خيابان ها مي ريزند و صدها نفر را دستگير مي کنند ، همراه با ضرب و جرح. و شکنجه گاه هاي اسرائيل روي زندان هاي المعتصم و المتوکل…. را سفيد کرده اند، اما نطق از کسي در نمي آيد و در عوض ، گاليندوپل راه به راه به ايران مي آيد.
اما با اين همه ، در امپراتوري ارتباطات اگر فقط اخبار وارونه مي شدند در برابر وارونگي ارزش ها چيزي نبود ، اما مهم ان است که ما را هم رفته رفته به قبول «قواعد جهاني بازي در اين دهکده ارتباطات » وا مي دارند.
تحولاتي که اين روزها در کره زمين روي مي دهد نويد عصر ديگري را مي دهد که در آن ابوالهول از اريکه قدرت به زير خواهد افتاد و غرب از هم فرو خواهد پاشيد و تمدني ديگر ، نه از شرق و نه از غرب ، که از خاورميانه بر خواهد خاست.همين که دهکده جهاني آقاي مک لوهان انکار شود و «وضع موجود» در خطر افتد به منفعت همه انقلابيوني است که عصر ديگري را انتظار مي کشند. و مردم جهان هم اگر ترس از مرگ و عدم آرامش بر تفکر اتشان سايه نمي انداخت، در مي يافتند که چقدر از وضع موجود خسته اند. کره زمين خسته است . بشر بعد از قرن ها زمين گرايي و خود پرستي احساس مي کند که نيازمند عالم معنا است . او اين عالم را در درون خويش باز خواهد يافت و به آن باز خواهد گشت، اما نه «بي رنج» بلکه «با رنجي بسيار» اين دوران رنج اکنون سر رسيده است.
آنچه را که گفتم به حساب حمايت از جبهه مقابل نيروهاي چند مليتي نگذاريد. جنگ هاي مردمان جهان با يکديگر اگر «جهاد مقدس ديني» نباشد، لا جرم مبتني بر «قدرت طلبي» است و جنگ خليج فارس نيز از اين نوع دوم است. اما اگر ضرورت ايجاد تحولاتي اساسي را متناسب با اين رويکرد ديگرباره بشر به دين و دينداري احساس کرده باشيم، بايد بدانيم که تحول بدون جنگ ممکن نيست.
به نظر مي رسد که تحولات جهاني در جهت ايجاد يک جبهه متحد اسلامي عليه اسرائيل براي تحرير فلسطين سير مي کند و علت اينکه تحليل اين وضع حول محوري که عنوان شد چندان ساده نيست ان است که در مقابل آمريکا و نيروهاي چند ملتي که مظهر شيطان اکبر هستند ،«حق غير ممزوج به باطل» قرار نگرفته است و اگر نه، هيچ مسلماني حق نداشت در پيوستن به جبهه حق ترديدي به خود راه دهد و تعلل ورزد.
صدام حسين در اشغال کويت محق نيست، اما از آن سو ، علت لشکرکشي غرب با تمام قوا نيز آن است که کسي از اين پس جرات نکند که قواعد بازي دهکده جهاني را انکار کند و در مقابل کدخدا شاخ و شانه بکشد . و انصافآ اين اشغالگر بي مبالات هم از معدود کساني است که جرات دارد در يک چنين جهاني رو در روي غرب قلدرماب قداره بايستد و با او بر سر قدرت بجنگند.
من جنگ طلب نيستم ، اما مي دانم که زندگي بشر در طول تاريخ بدون جنگ فراز و فرودي نخواهد داشت و تحولي در آن روي نخواهد کرد، چنان که در همين قرن، جهان دو جنگ بين المللي و چند جنگ طولاني به خود ديده است و تظاهرات مردم اروپا و آمريکا عليه جنگ نيز بيش تر بدان سبب است که آنها جنگ را مي شناسند و از عواقب آن باخبرند ، اگر چه باز هم تلويحآ بر اين معنا اشعار دارند که اگر جنگ هاي بين المللي اول و دوم نبودند ، انقلاب صنعتي اين سان که امروز به بار نشسته است تحقق نمي يافت.
جهان فردا ديگر از آن غرب نيست و همه تحولات حکايتگر همين حقيقت هستند ، و غرب نيز با اين لشکرکشي مي خواهد بر اين تصور يکسره خط بطلان بکشد. در اين جنگ چه غرب پيروز شود و چه صدام حسين، تقدير تاريخي بشر در اين عصر جديد همان است که گفته شد. آمريکا و اروپا بعد از دو قرن روشنفکري و يک قرن توسعه صنعتي به همان عاقبتي دچار آمده اند که همه تمدن ها در طول تاريخ.
اگر اين هياهوي قدرت از بين برود، خلا وجود آن را چگونه بايد پر کرد؟ به نظر مي رسد که پيش از اضمحلال و فروپاشي کامل، با رويکرد ديگر باره انسان به عالم معنا خلا دروني بشر که ناشي از بي ايماني است پر خواهد شد و «اثبات» جاي «انکار» خواهد نشست.
«ايمان» منجي جهان فرداست چنان که منجي ايران شد و انقلاب اسلامي را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوي وديني در سراسر جهان مبدل کرد.
منبع:کتاب آغازي بر يک پايان،صفحه ي 111