مبارزي كه از آمريكا به طلاييه رفت
20 اردیبهشت 1391
نگاهي به زندگي سردار شهيد سيدكاظم كاظمي
مرد زير تيغ آفتاب در مزرعه مشغول كار بود كه خبر را برايش آوردند. مزرعه او در يكي از بخشهاي محروم شهرستان گرمسار واقع شده بود؛ آرادان. كسي كه آمده بود، با يك دنيا نگراني گفت: بايد بروي دنبال قابله.
ساعتي بعد در خانهاي آن طرفتر از مزرعه، كودكي ديده به جهان گشود كه نامش را سيد كاظم گذاشتند.
*
سيد كاظم شش سالش شده بود. مشكلات شديد اقتصادي، ميرفت كه پدر را به زانو دربياورد، اما تسليم نشد. تصميمش را گرفته بود. با اينكه برايش سخت بود، خانواده را راضي كرد كه همراهش به شهر گرگان بروند. طولي نكشيد كه دوباره مشغول كشاورزي شد.
*
سيدكاظم نگاهي به آسمان كرد. چند دقيقه بعد صداي مؤذن بلند شد. سيد بيلش را زمين گذاشت. آستينها را بالا زد. وضو گرفت و سجادهاش را پهن كرد.
سيدكاظم از همان سنين كودكي و نوجواني، در كنار درس خواندن، نانآور خانواده هم بود. مزرعههايي كه سيدكاظم در آنها كار ميكرد و عرق ميريخت، هنوز هم نجواهاي عاشقانهاش با معبود را شهادت ميدهند.
*
به مطالعه، به شدت علاقهمند بود. گاهي حتي از خرجهاي ضرورياش چشمپوشي ميكرد و هر چه كه ميتوانست، كتاب ميخريد. پانزده، شانزده سالش كه بود، مشترك چند مجله مذهبي قم شد. سال 52 با همين كتابها و مجلهها يك كتابخانه كوچك داخل خانه راه انداخت، اسمش را هم گذاشت «حضرت حر». كتابها درباره زندگي ائمه اطهار(ع) و موضوعات ديني بود. آنها را به همسن و سالهاي خودش امانت ميداد.
همان وقتها با چند تا روحاني اسم و رسمدار توي گرگان آشنا شد. كتاب «حكومت اسلامي» امام خميني(ره)، رساله ايشان، و بعضي كتابهاي ممنوعه ديگر را از همان طريق تهيه كرد. سيد كاظم اين كتابها را به ليست موجودي كتابخانهاش اضافه كرد! آنها را به دوستان مورد اعتمادش امانت ميداد. يكي، دو ماه بعد، يك شب، مأموران ساواك از در و ديوار ريختند توي خانه. از همان شب، سيدكاظم براي اولين بار طعم شكنجههاي وحشيانه و ددمنشانه را چشيد.
*
سال 54 ديپلم گرفت. همان سال، به خاطر مشكلات جسمياش با گرفتن معافيت پزشكي، از شر خدمت براي رژيم شاه خلاص شد. هنوز سال به اتمام نرسيده بود كه سيدكاظم براي ادامه زندگي عازم شهر تهران شد. وقتي پدر از علت اين هجرتش پرسيد، گفت: ميخواهم يك كار مناسب پيدا كنم، و به ياري خدا، در كنكور سال بعد شركت كنم.
در تهران، با شركت در آزمون سازمان تربيت بدني به استخدام آن سازمان درآمد. اما روح تشنه سيدكاظم به كنج عافيت و به رزقي مكفي، آرام نميگرفت. در همين روزها با چند دانشجو كه فعاليت سياسي ميكردند آشنا شد. و خيلي زود در فعاليتهاي مخفي آنها عليه رژيم شريك شد.
دو سه ماه بعد، براي بار دوم، ساواكيها او را گرفتند و با توجه به سابقه قبلياش، فوراً به كميته مشترك ضد خرابكاري رژيم منتقل شد. ده شبانه روز، شديدترين آزارها و شكنجهها را متحمل شد، اما به هيچ چيزي اعتراف نكرد. نهايتاً چون مدركي عليه او پيدا نكردند، مجبور شدند آزادش كنند. سال 55 سيدكاظم با جديت و پشتكاري كه داشت، موفق شد در آزمون ورودي دانشگاه، با رتبهاي مناسب قبول شود. مهرماه، با خوشحالي تمام وارد دانشگاه تهران شد. اما هنوز چند روزي از تحصيلش نگذشته بود كه حكم اخراجش صادر شد. پيگيري كه كرد، ديد ساواك او را به عنوان يك عضو مخرب معرفي كرده كه نبايد ادامه تحصيل بدهد. اين ممنوعيت، فصل جديدي را در زندگي او باز كرد؛ مدتي بعد، با تشويق و حمايتهاي جدي پدر و مادرش راهي ادامه تحصيل در رشته مهندسي مكانيك در آمريكا شد. در آمريكا هم، از طريق دوستانش به انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا و كانادا، راه پيدا كرد.
*
بارزترين خصوصيت شهيد كاظمي، بينش عميق فكري و شناسايي مدبرانهاش از حركتهاي سياسي بود. اين بينش و شناسايي به حدي بود كه در كنار مبارزه با رژيم شاه، همزمان در مقابل گروهكهاي منحرفي مثل پيكار و سازمان مجاهدين قد علم كرد.
هميشه ميگفت: مواظب گروهكها باشيد. مبادا در دامان آنها بيفتيد. با تمام توان از امام خميني پيروي كنيد كه اسلام راستين در وجود اين مرد خدا نهفته است.
*
براي ادامه فعاليتهاي مذهبي ـ سياسي او مشكل پيدا شده بود. از هر فرصتي براي افشاي ماهيت رژيم نهايت استفاده را ميكرد. پخش اعلاميه، نوشتن شعار، و راه انداختن تظاهراتهاي دانشجويي، از جمله فعاليتهاي او بود. تا هنگام بازگشتن به ايران، دوبار پليس آمريكا دستگيرش كرد. از ضرب و شتمهاي اربابان ساواكيها هم بيبهره نماند، ولي آنها هم نتوانستند مانع فعاليت او شوند. پيشرفت او در اين زمينه به جايي رسيد كه در نهايت مسئوليت انجمن اسلامي ايالت محلي را كه در آن تحصيل ميكرد به عهدهاش گذاشتند.
*
با اينكه موقعيتش براي ادامه تحصيل در خارج از كشور عالي بود، ولي در اسفند ماه 57 براي خدمت هر چه بيشتر به انقلاب و اسلام، به ايران بازگشت. طولي نكشيد كه به عضويت سپاه درآمد و راهي ديار آشوبزده كردستان شد. سيدكاظم در اين مأموريت، استعداد درخشان خود را در زمينة كارهاي اطلاعاتي، نشان داد. تجربيات ذيقيمتش در زمينه مقابله با اقدامات مسلحانه گروهكهاي ضد انقلاب، بعدها منشأ خدمات فراواني شد. هنگامي كه او براي ادامه تحصيلاتش، به دانشگاه تهران بازگشت، به زودي و به خوبي دريافت كه گروهكهايي مثل سازمان مجاهدين، عزم را جزم كردهاند تا اداره امورات دانشگاه را در دست بگيرند. در واقع هدف آنها اين بود كه دانشگاه را به سنگري عليه انقلاب تبديل كنند. ورود سيدكاظم به دانشگاه، مصادف شده بود با برگزاري يك انتخابات. سازمان مجاهدين، با همكاري چند گروهك ديگر و با نقشهاي از قبل طراحي شده، قصد داشتند از طريق اين انتخابات به اصطلاح دمكراتيك و آزاد، اعضاي شوراي مديريت را مشخص كنند. در همين جلسه، سيد از جا بلند ميشود و با قاطعيت ميگويد: ما نه شما را قبول داريم و نه انتخابات شما را و شروع به افشاگري عليه اقتصاد شوم آنها ميكند. حضور سيد كاظم، در دانشگاه، و اقدامات حساب شدهاش، سبب عقيم ماندن اين نقشه و نقشههاي ديگر گروهكها در دانشگاه شد.
*
يكي از اقدامات اساسي سيدكاظم كاظمي در سپاه، پيريزي تشكيلاتي منسجم به نام واحد اطلاعات بود كه با استفاده از نيروهاي كارآمد و مخلص انجام داد. شايد بتوان اساسيترين اقدام شهيد كاظمي را در واحد اطلاعات سپاه، مبارزه ظريف و حساب شدهاش با گروهكهاي معاند داشت كه از طريق همين مبارزه، توانست پرونده سياسي بسياري در اين گروهكها را مثل فرقان و پيكار، براي هميشه ببندد. اين گروهكها كه به زعم خود در طي سالهاي متمادي تجارب ارزشمند مبارزاتي كسب كرده بودند و از سوي سرويسهاي اطلاعاتي بيگانه و عناصر به جا مانده ساواك هدايت ميشدند، با توجه به نوپايي جمهوري اسلامي، هرگز فكر نميكردند چنين ضربههاي حساب شده و سهمگين را دريافت كنند.
*
سعه صدر كم نظيري كه در تحمل عقايد مخالف از خود نشان داد، و نيز با تسلطي كه به ديدگاههاي فكري و تاكتيكهاي كاري گروهكها داشت، توانست بسياري از عناصر فريبخورده آنها را متحول كند؛ به نحوي كه در فاصلهاي كوتاه، دست از عقايد و مواضع سياسي خود برميداشتند و به دامان انقلاب باز ميگشتند.
*
يكي از مسئولان اوليه سپاه ميگويد: اگر مأموريتي مهم و حساس پيش ميآمد، و او ميفهميد كه انجام موفقيتآميز اين مأموريت، قلب امام را شاد ميكند و اگر خبر آن به ايشان برسد، يقيناً لبخند بر لبانشان مينشاند، سيد گل از گلش ميشكفت و ميگفت: همه ما فداي يك تبسم امام، و براي انجام آن مأموريت تلاش مضاعفي از خود نشان ميداد.
*
هميشه به مادرش ميگفت: شما بايد مانند مادر وهب باشيد؛ اگر من به راه اسلام نرفتم و خونم را در اين راه نريختم، شيرتان را حلالم نكنيد!
*
دوم شهريور ماه 1364، سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) بود. شهيد سيدعلي حسيني كه ميتوان گفت «حسن باقري» دوم جبهههاست و هنوز هم در مظلوميت و گمنامي است، در جريان اراية گزارشش از شهادت سيدكاظم كاظمي، ميگويد:
در منطقه طلاييه، سوار بر يك قايق، مشغول بازديد از مواضع آبي ـ خاكي نيروهاي خودي بوديم. من كنار سيدكاظم ايستاده بودم. ناگهان گلولهاي در چند قدمي ما، لابهلاي نيزارها فرود آمد و منفجر شد. يك آن ديدم سيد افتاد كف قايق. نگاه كه كردم، ديدم از سرش خون دارد فواره ميزند. من در آن لحظه شاهد بودم كه از سيدكاظم، نه صداي آه و نالهاي درآمد، و حتي آخ نگفت. فكر كردم شهيد شده است. اما كمي بعد ديدم به سختي سعي كرد از جا بلند شود، بلند هم شد. دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد. چنان با خداي خويش مشغول راز و نياز شد كه آدم از ديدن اين صحنه، بياختيار مدهوش ميشد. كمي بعد، باز به سختي سعي كرد بنشيند. نشست، و كف قايق به سجده رفت. لحظاتي بعد، سيدكاظم در حالي كه حمد و شكر الهي را به جاي ميآورد، روحش به وادي ملكوت پر كشيد.
نشریه امتداد ؛ ش 8