استاد شهيد مطهري
وقتي که ما به متن اسلام مراجعه ميکنيم، ميبينيم نتيجه آنچه که اسلام در مورد زن ميخواهد، شخصيت است و گرانبها بودن. در پرتو همين شخصيت و گرانبهايي، عفاف در جامعه مستقر مي شود، روانها سالم باقي ميمانند، کانونهاي خانوادگي در جامعه سالم ميمانند، و رشيد از کار در ميآيد.
گرانبها بودن زن به اين است که بين او و مرد در حدودي که اسلام مشخص کرده، حريم باشد، يعني اسلام اجازه نمي دهد که جز کانون خانوادگي، يعني صحنه اجتماع، صحنه بهرهبرداري و التذاذ جنسي مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش، چه به صورت لمسکردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و يا شنيدن صداي پايش که اگر به اصطلاح به صورت مهيج باشد، اسلام اجازه نميدهد. ولي اگر بگوييم علم، اختيار و اراده، ايمان و عبادت و هنر و خلاقيت چطور؟ ميگويد: بسيار خوب، مثل مرد . چيزهايي را شارع حرام کرده که به زن [نيز]مربوط است، آنچه را که حرام نکرده، بر هيچکدام حرام نکرده است. اسلام براي زن، شخصيت ميخواهد، نه ابتذال .
* يادت باشد تجربه نام مستعاري است که روي خطاهاي خود ميگذاريم.
* کودکان ما به سرمشقهاي اخلاقي بيش از پول توجيبي روزانه نياز دارند.
* وقتي درباره دو کار جالب و مهيج به تو حق انتخاب دادند، کاري را که تا بهحال امتحان نکردهاي انتخاب کن.
* هيچوقت فرصت قدم زدن با همسرت را از دست نده.
* وقتي به شدت عصباني هستي دستهايت را در جيبهايت بگذار.
* در مورد مردم بر اساس موقعيتي که در آن هستند قضاوت کن نه بر اساس موقعيت خودت.
* وقتي در زمينههاي حرفهاي و تخصصي با مشکل مواجه شدي، از افراد متخصص کمک بخواه نه از دوستانت.
* وقتي به همسرت ميگويي دوستت دارم اين را در عمل نشان بده.
* اگر خواستي کسي را خوب بشناسي، دوستانش را ببين. به اين ترتيب چيزهاي زيادي دربارهاش خواهي فهميد.
* وقتي از تهدل خوشحالي، بگذار چهرهات اين خوشحالي را نشان بدهد.
* وقتي به محل جديدي نقل مکان کردي خودت را به همسايهها معرفي کن.
* براي فرزندانت اسباببازيهايي بخر که با نيرو تخيل آنها کار کند نه با باتري.
* بعضي در انتظار يک پيشآمدند و بعضي منتظر يک اتفاق ساده!
* بعضيها دلشان گرم است و بعضي پشتشان!
* بعضيها درست نميدانند و بعضي به درستي!
* بعضيها به شعارشان پايبندند و بعضي به شعورشان!
* بعضيها فکرشان به هزار راه ميرود و بعضي به بيراهه.
* بعضيها به دور از انسانها هستند و بعضيها دور از انسانيت!
حميده رضايي
نميدانستي چهکني؟ ديگر خسته شده بودي. چندين و چند دکتر پروندة پزشکي پسرت را ديده بودند و همهشان گفتة دکتر اول را تأييد کردند. نميخواستي باور کني پسرت سرطان گرفته باشد و دردش بيدرمان است. باز هم نااميد شدي. بليط گرفتي و به همراه پسرت سوار هواپيما شدي. همانجا بود که چندنفري از مسافران که تو را خسته و ناراحت ديده بودند از تو سؤال کردند و برايشان ماجرا را گفتي. خيلي دلت ميسوخت که اين همه ثروت داشتي و آنوقت پسرت اينطور شده بود. حتي از ديدن سِرُم در دست پسرت آزار ميديدي چه برسد به اينکه بخواهي باور کني که او… نه! باورش برايت خيلي سخت بود. مسافرها گفتند: آخر چرا اينجا آمدي؟ متعجبانه پرسيدي: انگلستان دکترهاي ماهري دارد آنجا نروم، کجا بروم؟ قاطعانه جوابت دادند: جمکران!
ـ به مسجد جمکران برو.
ـ نذر کن، حتما جواب ميگيري.
از همان موقع بود که در هواپيما شروع به راز و نياز با امامزمان(عجلاللهتعاليفرجه) کردي و با حال زارت زير لب گفتي: اي پسر فاطمه به حق فاطمهزهرا? به اين پسر شفا عنايت کن. و رو به خدا کردي که: اين همه ثروت به من دادي، آنها را از من بگير و فقط اين پسر را برايم نگهدار. باز هم زير لب چيزهايي گفتي و نذر کردي که اگر پسرت خوب شد، بيمارستاني به نام جمکران بنا کني. در حال و هواي خودت غرق بودي که ديدي پسر، با حال ضعف، از خواب بيدار شده و از تو انار ميخواهد. دستي بر سرش کشيدي و گفتي: تهران که رسيديم برايت ميگيرم. دوباره به خواب رفت و بعد از دقايقي از خواب پريد و گفت:«بيسکويت به من بده! باز دست نوازش بر سر و چهرهاش کشيدي و بعد از او شنيدي که در خواب سيدي را ديده که برايش انار آورده و به او گفته شما خوب شدهايد، سرم را بيرون آوريد.» هايهاي گريهات همهجا را برداشت و همراه آن صداي صلوات عدهاي. به تهران که رسيدي، باز پروندهاش را پيش دکترها بردي. دوباره از او عکس گرفتند و با تعجب عکسها را کنار هم گذاشته و ديدند که تغييراتي کرده. دل توي دلت نبود و بيقرار شنيدن جواب بودي که گفتند:«پسرت سالم است» ميخواستي فرياد بزني از خوشحالي.
پرسش
با توجه به اينكه گفته اند: «زنان خوب براى مردان خوب» پس چرا فرعون با آسيه ازدواج كرده است؟
پاسخ
«و الطيبون للطيبت» (نور، 26) بيان يك حقيقت است؛ يعنى اينكه بايد زنان خوب براى مردان خوب باشند. همان گونه كه حقيقت اين است كه حضرت على(ع) جانشين پيامبر است، اما گاهى واقعيت و آنچه كه اتفاق مى افتد به دليل ظاهرسازى، فريب و … منطبق بر حقيقت نيست و حضرت على(ع) از خلافت كنار گذاشته مى شود و گاهى زنان خوب به ازدواج مردان بد يا بالعكس در مىآيند.
ديگر اينكه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كرد، به حضرت موسى ايمان نياورده بود؛ چون آن حضرت هنوز متولد نشده بود؛ بعد كه حضرت موسى مبعوث شد، ايمان آورد و چاره اى جز ادامه زندگى توإم با مبارزه نداشت؛ مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن باايمان بود. [1]
پى نوشت:
[1]. ر.ك: تفسير نمونه، ج14، ص425.
هر یک از دورههای سنی انسانها را با مشخصاتی میتوان شناخت. دوره نوجوانی نیز از این قانون جدا نیست. در این دوره سنی ما با ویژگیهایی روبرو میشویم که تفاوتهای جسمی و روانی نوجوان را نسبت به دوره قبل از آن نمایان میسازد. در این بخش به قدر امکان با پارهای از این مشخصات آشنا میشویم.
1. خود محوری
نوجوان با ورود به این دوره، دچار نوعی خودمحوری میشود. یعنی کودک حرف شنو و دیگر پیرو قبلی تبدیل به فردی میشود که دوست دارد نظرات و سلیقه خود را پیاده کند. این ویژگی نوجوان را دچار خودخواهی و خودشیفتگی میکند و تحمل آن برای کسانی که هنوز تغییرات فرد را باور نکردهاند، اندکی دشوار است. به دنبال این تحول، نوجوان در شرایطی انزوا طلب شده و از جمع دوری میکند. او برای هماهنگ شدن با تغییرات درونی خود، به خویشتن پناه میبرد و نیاز به تنهایی به سبد نیازهای وی افزوده میشود. از مهمانیها و مجالس عمومی طفره میرود و والدین خود را در بسیاری از موارد همراهی نمیکند. همین ویژگی سبب عصبانیت عدهای از والدین شده و آن را به پای تمرد و گردنفرازی کودک دیروز و نوجوان امروز میگذارند و با این بینش نادرست ضوابط سخت و دور از انتظاری را بر نوجوان پسر و دختر خود اعمال میکنند، چون معتقدند برای کنترل آنها باید از قدرت استفاده کرد و روحیات فرد مورد نظر برای آنها اهمیت چندانی ندارد. عدهای دیگر از والدین که در طول پرورش فرزند خود از گروه سهلگیران به حساب میآمدند و کاری به مسائل تربیتی فرزند خود نداشتهاند، با مشاهده چنین حالاتی از فرزند خود، بهانه را تمام شده میدانند و به خیال اینکه دیگر حریف فرزند خود نمیشوند، با رها کردن او ضربات جبران ناپذیری به آیندهاش وارد میسازند. در حالیکه راه میانهای هم وجود دارد و آن تلاش والدین و دیگر همراهان نوجوان برای درک این فضای جدید و ورود به آن با توجه کردن به روحیه حساس نوجوان است. یعنی میتوان از دروازه همدلی وارد دنیای نوجوان شد و در عین احترام گذاشتن به فردیت و شخصیت وی، همراهی همدل برای این سفر مهم بود.
اين ضربالمثلها را در گفتههايمان فراوان بهکار ميبريم:
«حرف مرد يکي است»، «مرد کسي است که اگر سرش برود، حرفش نرود»، «مرد است و قولش» و… در واقع اين ضربالمثلها را بهعنوان واکنشي منطقي و مردمپسند در برابر بدقولي و عدم ثبات شخصيت ديگران و زشتي برگشت از حرفي که زدهايم يا تصميمي که گرفتهايم، استفاده ميکنيم. گاهي وقتها نيز از اين ضربالمثلها براي تقويت روحي خودمان در اجراي تصميمهايمان بهره ميبريم زيرا باورمان شده که يک فرد موفق در انجام تصميمهايي که گرفته، ثابت ميماند و حرفش دو تا نميشود؛ «مرغ يک پا دارد» حرف مرد هم نبايد ردخور داشته باشد!
آوردهاند که از شخصي پرسيدند:چند سال از عمرت ميگذرد؟ گفت: سيسال. دهسال ديگر هم همين مطلب را از او پرسيدند: باز جواب داد:سيسال.
با تعجب به او گفتند: ده سال پيش سيسال داشتي، الان هم سيسال داري؟!
ميگويند ازدواج مانند هندوانه دربسته است؛ يعني فقط شانس، هرچه بود قسمت تو همان بوده است. بايد بپذيري و اگر شانست خوب نبود و همسر منتخب، نامناسب از کار درآمد باز هم ميگويند خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. با لباس سفيد رفتي بايد با لباس سفيد (کفن) برگردي. يا بايد بسوزي و بسازي. سرچشمه اين ميگويندها هرچه هست زندگيهاي بسياري را تباه کرده و ميکند.
درحاليکه حتي هندوانه را ميشود هوشمندانهتر انتخاب کرد چه رسد به انتخاب شريک زندگي، آن هم براي يک عمر. «شرط چاقو» خيال آدم را از خريد هندوانه راحت ميکند!
حال چه فکر ميکنيد درباره کسي که بتواند هندوانه را به شرط چاقو بخرد اما ترجيح بدهد آن را دربسته به خانه ببرد؟! يا کسي که با برش کوچک مثلثي شکل از هندوانه، سفيدي درون آن را ببيند اما با خوشبيني عجيب و غريبي بر انتخاب خود پافشاري کند و بگويد: تا وقتي به خانه برسم هندوانه قرمز خواهد شد!
چنين سادهانگاري ويرانگري را بخشي از مراجعان به دادگاه خانواده و البته متقاضيان طلاق، هنگام انتخاب همسر مرتکب شدهاند اما اين سادهانگاري از آدمها نيست… از همان «ميگويند»هاست که وظيفهاي جز قرباني شدن براي انسان نميشناسد.
حکايت زوجهايي که بدون کمترين تحقيق و شناخت، فردي را بهعنوان شريک يک عمر زندگي برميگزينند، همان هندوانه در بسته به خانه بردن است، با اين تفاوت که ضرر حاصل از انتخاب همسر، بدون شناخت، کمي بيشتر از خريدن هندوانه کال و دربسته است! ايشان متأثر از همان ميگويندها هستند، فرهنگي که مذکر و مؤنث بودن را براي ازدواج دو انسان کافي ميداند، غافل از پيچيدگي و گستردگيهاي دو روح از دو فرهنگ و با دو نگاه متفاوت به زندگي!
خاطره بهفر
حضرت پيامبر در مسجد نشسته بودند و اصحابشان گرداگرد ايشان بودند. در اين ميان يکي از آنها دلواپس و نگران بود و مرتب به در نگاه ميکرد؛ انگار منتظر کسي يا چيزي است. انتظار به طول نيانجاميد و قاصدي نزد او آمد و آهسته به وي خبر داد که همسرش وضع حمل کرده است. مرد بلافاصله و پيش از مطمئن شدن از سلامتي مادر و کودک فورا سؤال کرد نوزاد دختر است يا پسر؟
او دوست داشت که نوزاد پسر باشد تا باعث افتخار و سربلندي او شود! اما اميد او نااميد شد وقتي قاصد به وي خبر داد که نوزاد دختر است. از شدت ناراحتي رنگ از رخسارش پريد و صورتش در هم رفت و ناراحتي و اندوه در چهرة او نمايان شد.
حضرت پيامبر که از گفتوشنود مرد و قاصد بيخبر بودند، از آن مرد پرسيدند چه خبر شده مرد گفت: چيزي نيست.
حضرت پيامبر فرمودند: بهتر است بگويي چه اتفاقي افتاده.
مرد گفت: وقتي از خانه بيرون آمدم درد زايمان به سراغ همسرم آمده بود و من منتظر نوزادي بودم و اکنون به من خبر دادند که نوزاد دختر است و اين علت اندوه من است.
پيامبر فرمودند: زمين مأواي اوست و آسمان سايبان وي و خداوند روزيدهندة اوست و او گلي خوشبوست که تو او را ميبويي.1
مردي نيمههاي شب از خواب بيدار شد. هوس کرد پيپاش را چاق کند اما براي روشن کردن آن آتش نداشت. رفت و در خانه همسايه را زد.
صدايي خوابآلوده پرسيد:چه ميخواهيد؟
ـ ممکن است کمي آتش براي پيپام به من بدهيد؟
همسايه نگاهي به او کرد و با عصبانيت گفت: برويد به جهنم، آتش را آنجا پيدا خواهيد کرد!
مرد اما مأيوس نشد. قصد داشت به آنچه ميخواهد برسد.
پس در همه خانهها را يکييکي زد.
خواهشاش را خانه به خانه تکرار کرد و لعن و نفرينهاي بسياري را نيز متحمل شد؛ حتي يک نفر از پنجره، سطل آب سردي را روي سرش ريخت.
بالاخره يکي سرش داد کشيد:چه ميخواهيد؟ حرف حسابتان چيست؟ چرا مردم را بيهوده بيدار ميکنيد و آتش ميخواهيد درحالي که خودتان فانوسي با شعلههاي بلند در دست گرفتهايد؟!