(نکتههايي از زندگي شهيد حميد باکري)
* ازدواج که کردند، از هيچکس هيچ هديهاي نگرفتند. فکر کردند: «چرا بايد بعضي وسايل تحميلي وارد زندگيمان شود؟» تمام وسايل زندگيشان همين بود: دو تا موکت، يک کمد، يک ضبط، چندين جلد کتاب و يک اجاق گاز دوشعله کوچک. با هم قرار گذاشته بودند تنها وسايل ضروريشان را بخرند نه بيشتر از آن!
* اوايل ازدواجشان بود. حميد، نوشتههايي را نشان فاطمه داد و گفت «اينها را نوشتهام که وقتي رسيدم آلمان، غرور برم ندارد. بدانم کي هستم، از کجا آمدهام، براي چه کاري آمدهام، مبادا به خطا بيفتم.» لحظاتي بعد، از جا بلند شد. مدارک تحصيلياش را آورد گذاشت جلوي فاطمه و پرسيد «تو دلت نميخواهد من برگردم آلمان درسم را ادامه بدهم؟» زن لحظهاي فکر کرد و گفت «درس که خوب است، بهخصوص که …» حميد اين بار جديتر از قبل گفت «نه! نميتوانم دور از شماها باشم. ميخواهم بمانم پيش شماها و به مردمم به خاک و دينم خدمت کنم.» مدارکش را پاره کرد و گفت: ديگر تمام شد. حالا من فقط مال ايرانم و تو!
صفحات: 1· 2
شهيد ميشوم
خواب ديدم شبي سپيد ميشوم
در صداي صبح ناپديد ميشوم
يک بهار فرصتم دهيد،… مثل سيب
قسمتي از هفتسين عيد ميشوم
ميدوم شبيه بادهاي بيبهار
اضطراب شاخههاي بيد ميشوم
شاعر سکوت آن شبي که اشک ماه
روي آب روي ميچکيد ميشوم
من فراتر از نمازهاي يوسفم
مثل آنکه عشق را خريد ميشوم
مثل آن کسي که با تمام خويش سوخت
مثل آن که کمکمک تکيد ميشوم
شک ندارم عاقبت شکوفه ميکنم
حتم دارم عاقبت شهيد ميشوم
شهاب شهابي قهفرخي
علی رغم ادعای رئیس و قائم مقام بنیاد شهید و امور ایثارگران این نهاد تاکنون شهادت طلبه ناهی از منکر را مورد تایید قرار نداده است.
به گزارش فرهنگ نیوز ، چند روز بعد از شهادت طلبه ناهی از منکر علی خلیلی؛ حجت الاسلام شهیدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در مراسم ختم این شهید بسیجی اظهار داشت: کسانی که در راه امر به معروف و نهی از منکر به شهادت می رسند بی شک شهید بوده و ما نیز ضمن اعلام این نکته پرونده این شهید را به کمیسیون احراز ارسال کرده ایم.
هفته گذشته به دنبال اعتراض عده ای از دوستان شهید خلیلی مبنی بر عدم احراز شهادت این شهید توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران قائم مقام بنیاد شهید اظهار داشت؛ بنیاد ، شهادت شهید علی خلیلی را احراز کرده و به خانواده این شهید هم اعلام کرده است و همچنین با یادآوری مراسم ختم شهید علی خلیلی و اظهار نظر ریاست بنیاد شهید اعلام کرد بنیاد شهید و امور ایثارگران طلبه ناهی از منکر را شهید محسوب نمود.
اما امروز روشن شد که بنیاد شهید و امور ایثارگران علی رغم ادعای رئیس و قائم مقامش اصلا شهید امر به معروف را شهید محسوب نکرده و کمیسیون احراز شهادت شهادت وی را احراز نکرده است.
سه سال پیش بود که در ۲۵ تیرماه سال ۹۰ طلبه ۱۹ سالهای به خاطر امر به معروف و نهی از منکر مورد حمله اشرار قرار گرفت و شاهرگ گردنش به شدت آسیب دید. بیش از ۲سال و نیم درد و رنج این مجروحیت را تحمل کرد و از بیمارستانی به بیمارستان دیگر تحت معالجه پزشکان قرار گرفت. اما نهایتا روز سوم فروردین ۱۳۹۳ درد ناشی از این مجروحیت او را از پای درآورد و به شهادت رسید.
فقط فاکتورهای بیمارستان شهید خلیلی ۱۰۰ میلیون تومان را نشان میدهد
گلزار خوبان
وقتي آيتالله قدوسي شهيد شدند دخترم يك ساله بود. خيلي بهانه پدرش را ميگرفت. بههمين خاطر من هم اذيت ميشدم. بعدها يكبار در مدرسه بچهها از او پرسيده بودند: لباس عيد خريدهاي؟ يكي از بچهها ميگويد: به او چيزي نگوييد، او پدر ندارد. اين حرف، دخترم را خيلي ناراحت كرده بود. دايم گريه ميكرد و ميگفت: من بابايم را ميخواهم! مسئولان مدرسه هم خيلي نگران بودند. ميگفتند اگر وضعيت روحي بچه همين باشد اين دختر مريض ميشود.
من هم از اين موضوع خيلي ناراحت و نگران بودم. يك شب در محلي كه سجادهاش را پهن ميكرد، دو ركعت نماز خواندم و به ايشان گفتم: بيا و خودت مشكل اين دختر را حل كن؛ من كه ديگر كاري از دستم بر نميآيد. نيمههاي همان شب ديدم دخترم در خواب ميخندد. صبح ازش پرسيدم: ديشب براي چي ميخنديدي؟ جواب داد: شب خواب بابا را ديدم. سوار بال فرشتگان شده بود و پرواز ميكرد. آمد پيش من؛ ديدم روي بالهاي ملائك نگينهاي سبز و سرخ است. وقتي بابا آمد مرا بغل كرد و روي پايش نشاند، سرم را نوازش كرد و گفت: مادرت را اذيت نكن!
از آن روز به بعد مشكل دخترم حل شد. يكبار ديگر هم خواب ديده بود كه يك خوشه انگور درشت و قرمزرنگ آورده است. وقتي نزديك دخترم ميرسد، دخترم چند دانه از انگورها را ميكند و ميخورد. صبح تعريف ميكرد كه آن انگورها خيلي خوشمزه بود.
همسر شهيد
به یاد فرمانده دلاور سپاه اسلام حاج محمدابراهيم همت
هر وقت که ميديد کارهاي مادر زياد است. جارو را بر ميداشت، اتاق را جارو ميزد؛ دم در خانه را، حياط را. يخچال را دستمال ميکشيد و برق ميانداخت. حتي چاي تازه دم ميکرد خسته که ميشد، ميآمد کنار مادر مينشست.
براي عقد، يک انگشتر عقيق خريد. پدر زنش ناراحت شد: شما برويد يک حلقة آبرومند بخريد. لبخند زد و گفت: اين هم از سر من زياد است. شما فقط دعا کنيد بتوانم حق همين انگشتر را هم درست ادا کنم. بقيهاش ديگر کرم شماست و مصلحت خدا. خودش کريم است.
زن گفت: يک خواهش دارم. اگر ميشود براي خطبة عقد برويم خدمت امام.
ابراهيم لحظهاي سکوت کرد: هر کاري بخواهيد دريغ نميکنم فقط خواهشم اين است که نخواهيم لحظهاي عمر اين مرد را صرف عقد خود بکنم، او کارهاي مهمتري دارد. من نميتوانم سر پلصراط جواب اين قصورم را بدهم.
شب عقد، همه که رفتند، گوشة اتاق رو به قبله نشست. قرآن را باز کرد. اشک ريخت، ناله زد و با سوز عجيبي سورة يس را خواند. ساعتها سر سجاده بود. لبش تکان ميخورد.
کليد سعادت دنيا و آخرت در پاکيزه کردن روح است.
استاد شهيد مرتضي مطهري
……………………………………….
دو ماه از شروع جنگ تحميلي گذشته بود. يک شب بچه ها خبر آوردند يک بسيجي اصفهاني در ارتفاعات «کاني سخت» تکه تکه شده است. بچه ها تکه هاي بدن او را درون کيسه اي ريختند و آوردند. آنچه موجب شگفتي ما شد، وصيتنامه ي اين شهيد بود که نوشته بود:
«خدايا اگر مرا لايق يافتي، چون مولايم اباعبدالله (ع) بابدن پاره پاره از اين دنيا ببر.»
منبع : شهيد سيد مرتضي آويني
شنیده بودم عده ای از افراد مال پرست شایعه پراکنی می کنند که این جوانها را به زور به جنگ می برند. در جواب به این افراد باید بگویم: وقتی که من اینجا از گناهانم کم می شود و به لقاء الله می رسم پس چرا به زور بیایم یا از اینجا فرار کنم، اگر سعادت داشته باشم چه جایی از اینجا بهتر؟. شهید رضا حسن پور
هر كس به نوعى نماز شب خواندن خود را كتمان مى كرد.شوخى ها و مزاح هاى جالبى بر سر اين موضوع انجام مى گرفت . مثلا به پاى بعضى از بچه ها هنگامى كه خواب بودند قوطى كنسرو و كمپوت مى بستند كه به محض بلند شدن در نيمه هاى شب سر و صدا كند و همه را از خواب بيدار كند تا نماز شب بخوانند. يا چند بار دو سه نفر از بچه ها را با طناب به هم مى بستند تا وقتى كه يكى از آنها بلند مى شد ديگران را هم بيدار كند و بقيه متوجه مى شدند كه چه كسى براى نماز شب زودتر بيدار مى شود. ولى همان فرد از همه بيشتر اين موضوع را كتمان مى كرد. با وجود اين همه پنهان كارى ها، نيمه هاى شب هيچ كس در چادر نبود و هر كس جاى خلوتى را گير مى آورده و مشغول عبادت شبانگاهى خودش بود.
منبع : نماز عشق - راوی:علیرضا بهرامی نسب
……………………………..
سلمان هراتي
ساعت انشاء بود
و چنين گفت معلم با ما:
«بچهها گوش كنيد
نظر من اين است
شهدا خورشيدند»
مرتضي گفت «شهيد
چون شقايق سرخ است.»
دانشآموزي گفت:
«چون چراغي است كه در خانة ما ميسوزد.»
و كسي ديگر گفت:
«آن درختي است كه در باغچهها ميرويد.»
ديگري گفت: «شهيد
داستاني است پر از حادثه و زيبايي.»
مصطفي گفت: «شهيد
مثل يك نمرة بيست
داخل دفتر قلب من و تو ميماند.»
سيده فاطمه موسوي
«دا» کتابي است که حسابي گل کرد و نقل محافل ادبي شده است. دا مجموعه خاطرات خانم سيده زهرا حسيني است که به اهتمام خانم سيده اعظم حسيني جمعآوري و نگارش شده، اين کتاب در چهل فصل تنظيم و در 812 صفحه توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسيده و در کمال شگفتي تا زمان نوشتن اين متن 70 بار تجديد چاپ شده است. بنا به گفته مديرعامل انتشارات سوره مهر قرار است اين کتاب به چهار زبان اردو، عربي، انگليسي و ترکي استانبولي چاپ شود. همچنين به گزارش سايت مرکز اسناد انقلاب اسلامي، مقام معظم رهبري بر ترجمه دا به زبانهاي زنده دنيا تأکيد کردهاند.
نويسندگان و منتقدان ادبيات داستاني، کتاب دا را به عنوان برترين اثر ادبي سال 87 برگزيدهاند و علت اين انتخاب را برشهاي اعتقادي تأثيرگذار، ارائه تصاوير واقعگرايانه از جنگ، روايت صادقانه از يک دوره تاريخي و مخاطبپسند بودن و نثر ساده و روان را از جمله دلايل انتخاب خود برميشمارند.
ستاره و شب
با دستهاي كوچك خود راه گريه بست
تا اين كه اشك آمد و بر گونهاش نشست
آنقدر گريه كرد كه افتاد روي ميز
مانند يك پرنده كوچك دلش شكست
«اينبار با ـ ستاره و شب ـ جملهاي بساز»
سارا اشاره كرد به آن راه دوردست
«ده سال ميشود ـ پدرم رفته آسمان
خانوم اجازه! رفته ولي برنگشته است!»
خانوم خندهاي زد و پرسيد «دخترم!
در جملههاي ناقصت اصلاً ستاره هست؟»
ترسيده بود نمرهاش اينبار كم شود
«نه خانوم… شب…» دو مرتبه بالا گرفته دست
«خانوم اجازه! صبح وشب ما يكي شده
خانوم اجازه! خانه ما بيستاره است»
مريم سقلاطوني