ابراهيم اخوي
زنذليلي كه گاهي با حروف اختصاري «زذ» هم بيان ميشود، یکی از شوخیهای رایج در میان ماست، در اين شوخي، رگههايي هم از جديت میبینیم كه شايد براي فرار از برخي واقعيتها، با مكانيسم رواني شوخی از آن ياد ميكنيم.
اين كه مردي از زن خود حساب برده، بدون اجازه او اقدام به كاري نكند، پذيراي كارها و نقشهاي او باشد، خواستههايش را بر خواستههاي خود مقدم بدارد، و در يك كلام، بيچون و چرا مطيع او باشد، ترجمه ساده زنذلیلی است، بماند که برخي از مردان كه تعدادشان هم كم نيست براي فرار از اين انتساب نام چنين ارتباطي را تفاهم، رفاقت يا علاقه بيش از اندازه ميدانند و در اثبات اين علاقه ميكوشند تا گوي سبقت را از ديگر مردان فاميل بربايند!
در بررسي لايههاي پنهان اين ويژگي، بايد به جنبههاي مثبت و منفي آن نظري افكند. علاقه به همسر و ابراز محبت به او، اصليترين جايگاه را در زندگي مشترك دارد و بدون وجود چنين علاقهاي، زندگي مفهوم و رنگ واقعي خود را از دست خواهد داد. كمك به همسر نيز از الطاف شوهر و راهي براي ابراز عملي اين علاقه و عشق است. عهدهدار شدن بخشي از وظايف و نقشها در زندگي نيز امري معقول و لازم است، اما در اين ميان، توجه به چند اصل ضروري است:
آنروز
بگشوده بال و پر
با سر به سوي وادي خون رفتي
گفتي:
ديگر به خانه باز نميگردم
امروز من به پاي خود رفتم
فردا
شايد مرا بياورند به شهر
بر روي دستها
اما؛
حتي تو را به شهر نياوردند
گفتند:
چيزي از او به جاي نمانده
جز راه ناتمام!
قيصر امينپور
آقاي قرائتي ميگفتند: مىخواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مىگفت: هر موقع به درس خارج رفتى زن بگير. ديدم به هيچ صورت قانع نمىشود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. پدرم پرسيد: چرا آمدى؟ گفتم: درس نمىخوانم! شما حاضر نمىشوى من ازدواج كنم.
خلاصه هرچه به خيال خويش مرا نصيحت كرد، اثر نگذاشت. بعضى از آقايان را ديد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند. من هم بعضى ديگر را ديدم كه پدر را براى موافقت به ازدواج من نصيحت كنند.
تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا به من بگو ايمانت مثل يوسف است، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. سرانجام موفق شدم.
آيا هيچ ميداني درون اين پشتيهايي که يله دادهاي به آنها چيست؟ پر از مقوا و روزنامههاي باطله يا شانههاي تخممرغ. باور نميکني بازکن و ببين! البته اين را هم اضافه کنم که آنچه به پشتيها نما داده و شکل بخشيده همين چيزهاي زائد، ضايع و بيارزش است. خشم و غضب نيز از همين قماش است يعني درست مثل روزنامههاي باطله است که اگر آن را بيرون بريزيم بيارزش ميشويم و اصلاً از شکل ميافتيم. اگر قبول نداري يک روز که عصباني شدي برابر آيينه بايست و خود را تماشا کن، اما اگر اين خشم و غضب را فروخورده و فرو ببريم، ارزش و شکل يافته و قابل اعتماد ديگران ميشويم.
اساساً در چنين صورتي است که مدال مردمي و مردانگي به سينهها خواهد نشست.
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ (مولانا)
تمثیلاتی از استاد رنجبر
نام : منصوره برادران مظفري
موضوع: محبت به خداوند، آثار و رهكارهاي كسب آن
استاد راهنما: حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاي زنديه
دوره: كارشناسي معارف اسلامي و تبليغ
مركز : مدرسه عالي معصوميه قم
چکیده :
محبت در لغت به معناي دوست داشتن و در اصطلاح، تعلق وجودي بين محب و محبوب است. عشق در لغت به معناي محبت شديد، خواه از روي عفاف باشد و يا از سر فسق، معنا شده و در اصطلاح روانشناسي، فلسفه و عرفان هر کدام معناي خاص خود را دارد. در روانشناسي، بيشتر آن را يک امر جسماني ميدانند. در فلسفه، عشق را ساري در تمام موجودات دانسته و حرکت موجودات عالم را زاييده عشق ميدانند و در مکتب عرفان، عشق، تنها عشق به معبود حقيقي است که در نهاد هر بشري به وديعه گذاشته شده است.
«عشق» از ماده «عشقه» است که آن گياهي است که سبز شده و سپس زرد و پژمرده ميگردد و بنا بر قول ديگر عشقه گياهي است که دور درختان پيچيده و آنان را خشک مينمايد.عشق در عرفان اسلامي جايگاهي بس والا دارد و يکي از مباحث اصلي و محوري و مبنا و متکاي عرفان اسلامي است چه عرفان نظري و چه عرفان عملي و مهمترين رکن طريقت محسوب ميشود.از آيات و روايات نيز استفاده ميشود که تکيه ديانت بر پايه محبت است و سخن منکران دوستي خداوند بي پايه و اساس است. کاربرد عشق در آيات و روايات به فراواني محبت نيست و ليکن معناي عشق مورد تأييد شرع است گرچه لفظ آن کم به کاربرده شده باشد.
عشق انواع گوناگوني دارد.
از نظر اکثر متفکران غربي، عشق يک گونه بيشتر نبوده و آن هم عشق جسماني است.
فلاسفه عشق را به دون دستهي حقيقي و مجازي تقسيم کرده و عشق مجازي را نيز به دو گونهي نفساني و حيواني معرفي ميکنند.عرفا عشق را يک گونه دانسته و آن هم عشق حقيقي است و عقيده دارند که عشق ورزيدن به «ما سوي ا… » هم به گونه اي عشق به خداوند است.کساني که معتقد به عشق مجازي هستند از جمله فلاسفه، عشق مجازي را ممدوح دانسته و آن را وسيله اي براي تلطيف سر و پلي براي رسيدن به حقيقت ميدانند، البته به شرط اين که همراه با عفت بوده و شهوت بر آن حاکم نباشد، البته اين قول مخالفاني نيز دارد. عشق الهي برترين عشق است چرا که خداوند کمال و خير مطلق است و همواره باقي است و محبت به او از تغيير و آفت به دور است و هيچ کس صفات و ويژگيهاي او را ندارد. علاوه بر اين که در قرآن بر آن تأکيد شده و نشانهي ايمان دانسته شده است.
ويژگيهاي عشق مجازي از نظر موافقان و مخالفان متفاوت است.موافقان اين ويژگي را اين گونه معرفي ميکنند: از بين بردن خودخواهي، توليد نيرو و قدرت، قوت و کمالي بخشي به روح، تمرکز بخشيدن به قوا و ايجاد توحد و تأحد، ايجاد لطافت در روح و رفع خشونت، از بين بردن رذايل و …مخالفان نيز اين ويژگيها را براي عشق مجازي بر ميشمارند: توجه در عشق مجازي به زيبايي ظاهري، از کار انداختن حواس انساني، خارج کردن انسان از حال عادي، جدا کردن انسان از جامعه و افراد، سلب اختيار، لذت جويي، از بين بردن احساس مسئوليت و …
محبت به خداوند، آثاري را براي فرد عاشق به دنبال دارد که رسيدن به لقاء ا…، درک اسرار، باز شدن ديدهي بصيرت، اخراج محبت غير از دل، کسب فضايل اخلاقي، نهراسيدن از مرگ و مورد محبت خداوند واقع شدن، از جملهي اين آثار است.
با اين که عشق الهي در انسان فطري است اما براي کسب آن بايد راهکارهايي را به کار برد از جمله معرفت به حق، تقويت صفات الهي در درون خويش، ايمان به خداوند، انديشه در نعمات الهي و …
نام رساله : شادی و نشاط در زندگی یک مسلمان
مــقـــطــع : کــارشنــــاســی
نـویسنـــده : زهــرا پوستچیان
استاد رهنمـا: سرکار خانم ضرابیها
چکیده پایان نامه :
نویسنده در این رساله درصدد اثبات این فرضیه است که «در دیدگاه اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام شادی و نشاط از ویژگیهای آشکار خداباوری و از لازمه های دین داری است »:و همچنین تبیین اینکه نگرش اسلام به شادی و نشاط چگونه است ؟»
در فصل نخست به تبین کلیات و مفهوم و تعریف و عوامل شادی از دیدگاه قرآن و وروایات پرداخته وشادی را به دو دسته کلی تقسیم نموده است شادی های طبیعی و شادی های معنوی.
در فصل دوم ، ضرورت شادی از نگرش اسلام را مورد برر سی قرار داده و نتیجه گرفته است که نشاط و شادى علاوه برآن كه آدمى را از تنبلى رهانیده اورا در پیمودن راه در جهت آرمان های ارزشی خود سرزنده و با نشاط و پر انرژی می سازد . و حتی می توان گفت که در قرآن شریف زندگى با نشاط وشاد را گاهی نعمت و رحمت خدا تلقى فرموده ، وگاهی نیز زندگى هميشه توأم با گريـه و زارى و نـاله را خـلاف رحمت و نعمت خداوند دانسته است و در بخش های این فصل به شادی در قرآن ، شادی در سنت و همچنین روش هایی برای گسترش شادی درجامعه مسلمین از نگاه روایات ارائه می دهد و در پایان این فصل به مقایسه هدف شادی در اسلام و غیر اسلام پرداخته است
فصل سوم این رساله اختصاص یافته است به شادی آفرین هااز دیدگاه اسلام و بر اساس تقسیمی که در باره شادی ها کرده است در بخش یکم به بیان گونه های طبیعی شادی آفرین هاو دربخش دوم به بیان گونه هایی از شادی آفرین های معنوی پرداخته است .
در فصل پایانی نگارنده در صدد پاسخگویی به برخی شبهات اساسی که امروزه در جامعه ایران اسلامی پرداخته و نخستین شبهةای که مطرح شده، اینکه آیا شادی ها در اسلام محدودیتی دارند ؟و سپس بایسته ها و نبایسته های شادی در اسلام را مورد بررسی قرار داده است . قسمت دیگر این فصل به بیان تفاوت شادی های معنوی و دینی با شادی های مادی و سکولار اختصاص یافته است و به چهار تفاوت مبنایی اشاره کرده و در پایان به بررسی جایگاه غم و اشگ در فرهنگ و ارزش های دینی پرداخته و در این قسمت بیان کرده است که گریه های معنوی انسان در برابر خداوند سرچشمه گرفته ازبلند پروازی و میل به اوج گرفتن معنوی ونزدیکی به خداوند است و همچنین گریه های آرمانی انسان نیز ناشی از اراده او برای حرکت ویژه برای آرمان مشترک است یعنی برخاسته از یک نو سرزندگی و بالندگی ویژه و این گریه با گریه های ناشی از درد و رنج ناشی از شکست و گرفتاری.
در واليبال وقتي برندهاي، که توپ را به سمت حريف پرتاب کني، اما او به هر دليلي پاسخ ندهد.
احسان و نيکي به ديگران هم از همين دست است يعني تو وقتي برندهاي که ديگري به احسان تو پاسخ ندهد؛ يعني که به ديگران لطف کني اما لطفي نبيني و البته چنين احسان و لطفي است که براي تو ميماند. نميبيني که بسياري از محسنين و نيکوکاران همچون يوسف نماندند، اما احسان و بزرگواري ايشان هنوز که هنوز است بر سر زبانها ميچرخد و گوشها را نوازش ميدهد.
مرد محسن ليک احسانش نمرد نزد يزدان دين و احسان نيست خرد (مولانا)
تمثیلاتی از استاد رنجبر
ده دقيقه كه زير نور خورشيد ميايستاديم، آتش ميگرفتيم. هفت ايراني و حدود سي نيروي عراقي بوديم. عراقيها داخل سايهباني كه درست كرده بوديم استراحت ميكردند، اما بچهها چارهاي جز كار در آفتاب نداشتند. بايد ميايستاديم و به پاكت بيل كه دل زمين را ميشكافت و خاكها را زير و رو ميكرد، زل ميزديم تا آثاري پيدا شود و…
آن روز هوا وحشتناك گرم و شرجي بود. حدود ساعت يازده، بچهها بيستليتري آب را روي سرشان ميريختند تا با وزش باد، كمي خنك شوند و كار تعطيل نشود. شايد سختترين كار در اين زمان جمعآوري پيكر از زير خاك بود. آقاي ناجي، با لودر خاك يك سنگر تانك را كفبرداري كرد كه پيكر يك شهيد پيدا شد. زمين خيلي سفت و سخت به شهيد چسبيده بود و از طرفي امكان داشت بيشتر از يك شهيد درون سنگر باشد. بنابراين با لودر احتمال مخلوط شدن استخوانها ميرفت. قرار شد با سرنيزه اطراف پيكر را خالي كنيم. مشغول كار شديم. با سختي اولين شهيد را از خاك جدا كرديم كه متوجه حضور شهيد ديگري شديم. اين بار به جاي شادي، اشكمان درآمد. از شدت گرما و عرق، چشممان ديگر نميديد. از آسمان و زمين آتش ميباريد و دستهاي من و مجيد پازوكي تاول زده بود. تاولها در هنگام كندن زمين ميتركيد و با زمين شورهزار شلمچه برخورد ميكرد و درد و سوزش شديد را تا مغز استخوان احساس ميكرديم. دستهايمان پر از خون شده بود. وقتي دستان خونين و دردناك ما به جسم شهيدي ميخورد دستهايمان آرام ميگرفت و اشك شادي جاي اشك درد را ميگرفت. آن روز سه شهيد را با دستهاي خونين از زير خاك بيرون كشيديم. اشك شادي و اشك درد با هم آميخته شده بود. جاري شدن خون از سر انگشتان ما بر بيرون كشيدن جسم مطهر آناني كه با نثار خونشان از مكتب و مردم ما به دفاع پرداخته بودند هيچ نبود. باور كنيد هيچ…
نشریه امتداد - ش 12
يکي از تجار بزرگ ميگفت: هر وقت که براي زيارت به حرم مطهر امام رضا(ع) مشرف ميشدم، حال دعا پيدا نميکردم و با حسرت به حال خوش زائران ديگر غبطه ميخوردم. يک روز به امام رضا(ع) عرض کردم: آقا! مشکل من چيست که حال زيارت پيدا نميکنم؟! و بعد با خود فکر کردم که علت اين بيحالي چيست؟
از حرم مطهر به منزل ميرفتم که فرد مسني را ديدم که به سختي مشغول حرکت دادن گاري دستي است.
به او گفتم: پدر جان! کمتر بار بزن تا راحتتر باشي.
مرد گفت: مجبورم. همسرم گفته اگر امروز فلان مبلغ کمتر دستمزد داشته باشي منزل نيا!
پرسيدم چرا؟ گفت: براي دخترم خواستگار آمده و به خاطر اينکه جهيزيه ندارد مدام عقد را به تأخير مياندازيم.
گفتم: چي براي جهيزيه کم داريد؟
گفت: اصلاً هيچ چيز تهيه نکردهايم چون نميتوانستيم.
دنبال او به خانهاش رفتم و دربارهاش تحقيق کردم. واقعاً فقير و مستأصل بود.
مغازه يکي از آشنايانم را نشانشان دادم و گفتم: به حساب من هر چه نياز داريد، برداريد و نگران نباشيد.
ميگفت: حاجآقا! از آن روز و آن اتفاق، حال زيارت عجيبي پيدا کردهام.
مجتبی عینی
قبل از انقلاب، پدرم مرتب با هيئتهاي عزاداري به مشهد سفر ميکرد، روزي مادرم گله کرد که چرا او را به مشهد نميبرد. پدرم گفت: من نميتوانم همراه عدهاي نامحرم مادرت را ببرم. اگر فردي مورد اعتماد پيدا شود، مادرت را همراه او ميفرستم مشهد.
گفتم: آيا من مورد اعتماد هستم؟ پدرم گفت: بله! و سيصد تومان براي هزينه مشهد مادر را به من داد. در همين لحظه عمهام هم براي آمدن ابراز علاقه کرد ، پدرم سيصد تومان او را هم داد، مادر بزرگم آمد و او هم همانطور، با 16نفر از خاله و عمه و… همراه من راهي مشهد شدند.
به مشهد که رسيديم، براي تهيه صبحانه از مسافرخانه بيرون رفتم. سرراه مقابل حرم مطهر روبهروي يکي از درهاي ورودي ايستادم و عرض کردم «يا امام رضا! چون مادرم منتظر است فعلاً براي زيارت به حرم نميآيم، عفو بفرماييد، اما خواستهاي از شما دارم، همسري ميخواهم با هفت شرط» و شرطها را رديف کردم. منتها گفتم شما هر شرطي که غلط است خودتان تصحيح کنيد.
به برکت امام رضا در مدت کوتاهي به راحتي مقدمات ازدواج من فراهم شد و حضرت بعضي از شروط من را در پاسخشان در نظر گرفته بودند و برخي را نه…
حالا بعد از گذشت سالها فکر ميکنم اگر فلان شرط را مثل فکر خودم به من ميدادند خدايناکرده چه ميشد؟
ع-م