شرايط ازدواج
24 خرداد 1391
آقاي قرائتي ميگفتند: مىخواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مىگفت: هر موقع به درس خارج رفتى زن بگير. ديدم به هيچ صورت قانع نمىشود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. پدرم پرسيد: چرا آمدى؟ گفتم: درس نمىخوانم! شما حاضر نمىشوى من ازدواج كنم.
خلاصه هرچه به خيال خويش مرا نصيحت كرد، اثر نگذاشت. بعضى از آقايان را ديد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند. من هم بعضى ديگر را ديدم كه پدر را براى موافقت به ازدواج من نصيحت كنند.
تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا به من بگو ايمانت مثل يوسف است، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. سرانجام موفق شدم.