صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژى، فعاليتهاى سياسى و تروريستى شبكه بين المللى بزرگ يهود را رهبرى مىكند و اين مكتب زمانى در صحنه جهانى حضور يافت كه كاپيتاليسم غربى راه گذار به مرحله امپرياليسم را بر خود هموار مىنمود.
صهيونيسماز همان اوان تشكيل با محافل قدرتهاى امپرياليستى همبستگى كامل داشت، البته در تكامل اسرائيل و سلطه صهيونيسم آمريكائيان ناخواسته بيش از كشورهاى ديگر، مؤثر بودهاند، در سال 1917 صهيونيستهاى آمريكايى با بهرهگيرى از روابط خود با حكومت واشنگتن نقش بسيار مؤثرى را در تصويب اعلاميه «بالفور» بازى كردند و در سال 1922 كنگره امريكا قطعنامه «لاج - فيش» را كه تاييدى بر اعلاميه فوق بود به تصويب رساند و با شروع اولين اقدامات سياسى در فلسطين صهيونيستهاى امريكايى مدعى رهبرى صهيونيسم بينالمللى شدند، طى دهه 1930 صهيونيستها با بهرهگيرى فراوان از تهديد فاشيسم در اروپا دامنه تبليغات خود را گسترش دادند و جالب اين كه براى تبليغ عليه نازىها به همان شيوه نازيسم متوسل شدند.
ناصف اصفهانى
در دوره دبيرستان هميشه از كنفرانس دادن سر كلاس واهمه داشتم و هر بار با لطائف الحيل از دست آموزگارانى كه تشويق و يا حتى اجبار به كنفرانس دادن مىكردند، مىگريختم . حتى يك بار كه دبير فلسفه به اجبار نامم را در رديف كنفرانس دهندگان ثبت كرد، يك روز مانده به كنفرانس - وقتى هيچ راهى را براى فرار نديدم - بليتى تهيه كردم و به بهانه زيارت يك هفته به مشهد رفتم تا به قول خودم آبها از آسياب بيفتد و موضوع فراموش شود . بار ديگر قصد داشتم براى فرار از سخنرانى اجبارى، راهى جبهه شوم كه ترس مرا منصرف كرد و بالاخره هر طور بود راه ديگرى پيدا كردم .
خودم هم از اين ضعف آگاه بودم و هميشه انديشه مبارزه با آن را در سر مىپروراندم; اما به هيچ گونه نمىتوانستم بر آن فائق آيم تا آن كه، در يكى از نخستين روزهاى ورودم به دانشگاه، حاج آقا جعفرى نسب، استاد درس معارف (1) به كلاس آمد و پس از توضيح اجمالى محتواى درس خود در طول ترم، به اين نكته اشاره كرد كه دانشجويان بايد خود بخشى از زحمت ارائه دروس را متحمل شوند و براى هر دانشجوى داوطلب كنفرانس نمرهاى ويژه در نظر مىگيرد . آنگاه در حالى كه انتظار داشت اين تطميع كار ساز شده باشد، از داوطلبان خواست دستخود را بالا كنند . انتظار بيهوده بود . در يك لحظه به ذهنم آمد مثل اين كه همه افراد كلاس مثل من از كنفرانس واهمه دارند .
در عصر يك روز بحرانى در قم كه دهها كماندوى مسلح و سپر به دستسايهاى از رعب و وحشت در ميدان آستانه گسترده بودند و كيوسك وسط ميدان مقر افسران و فرماندهان انتظامى و امنيتى بود، با مهارت و در يك لحظه به هنگام عبور از كنار كيوسك با همين كليشه كه چند لحظه قبل در دالان مدرسه فيضيه آن را با زدن روى استامپ آماده كرده بودم، ديواره كيوسك را به عكس امام مزين كردم و بعد از چند دقيقه كه مامورين متوجه شدند، جمعيت ناظر بودند كه افسران با چه تلاطمى تلاش مىكردند تا با آب و مواد شوينده، تصوير را محو كنند.
در همان ايام در يك شب در فرصتى مناسب، كه شبستانهاى مسجد اعظم تقريبا خالى بود، تمام ستونهاى شبستان را با عكس امام مزين كردم، به هر ستون چهار عكس از چهار سو و هم چنين روى درها و ديوار راهروهاى مسجد اعظم و برخى مساجد ديگر و در و ديوار مدرسه فيضيه را با صدها يا هزارها عكس امام آراستم، به گونهاى كه در هر جا سخن از شيوه جديد عكس امام بود و حتى در يكى از سخنرانىهاى حجةالاسلام آقاى مرواريد در مقام بيان عمق محبوبيت امام و ناتوانى رژيم از محو ياد و نام امام، از اين كار تمجيد فراوان كردند والبته تقريبا هيچ كس اطلاعى نداشت كه چه كسى اين اقدام را به عمل آورده است.
اين كار ضمن آن كه دل دوستان امام را مسرور كرده بود، اعصاب دشمنان و ماموران امنيتى شاه را به هم ريخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پيدا كنند.
13 مهرماه 1344 حضرت امام به همراه شهيد حاج آقا مصطفى به تبعيدگاه دوم يعنى عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف، تشرف به نجف به صورت بزرگترين آرزو برايم شكل گرفت، اما راه عراق بسته بود. سنم كم بود، گرفتن گذرنامه غيرممكن و التزام به رضايت والدين براى مهاجرتى پرمخاطره و… اين همه آن آرزوى رؤيايى را دست نيافتنى مىنمود.
حجة الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان
گرچه از هر ماتمى خيزد غمى
فرق دارد ماتمى تا ماتمى
اى بسا كس مرد و كس آگه نشد
مرگ او را مبديى و مختمى
اى بسا كس مرد و در مرگش نسوخت
جز دل يك چند يار همدمى
ليك اندر مرگ مردان بزرگ
عالمى گريد برآيد عالمى
لاجرم در مرگ مردانى چنين
گفتبايد اى دريغا عالمى
(مجموعه مقالات ص11 تاليف استاد حسنزاده آملى)
دانى كرا سزد صفت پاكى
آنكو وجود خود نيالايد
تا خلق از او رسند به آسايش
هرگز به عمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسكينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خويش جامه نيفزايد
تا كودكى يتيم همى بيند
اندام طفل خويش نيارايد
مردم بدين صفت اگر يابى
گر نام او فرشته نهى شايد
(پروين اعتصامى)
ابو وائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتيم هنگام غذاسلمان گفت اگر رسول خدا از تكلف نهى نكرده بود براى شما چيزىتهيه مىكردم، پس از آن مقدارى نان و نمك آورد.
ابوذر گفت: اگربا اين نمك نعنا همراه مىشد خيلى بهتر بود.
سلمان آفتابه خود را به گرو گذاشت و مقدارى نعنا تهيه نمود. پس از آن كه خورديم ابوذر گفت: سپاس مر خدايى را كه ما را قانع ساخت.
سلمان گفت: اگر قانع بوديد آفتابه من به گرونمىرفت.(كشكول بحرانى، ج2، ص137)
ويليام جيمس مىگويد:
نسبت دانش ما به جهلمان، چون قطره در برابر اقيانوسى ژرف است.
دكتر الكسيس كارل مىگويد: در واقع جهل ما از خود، زياد، و نواحى وسيعى ازدنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسشهايى كه محققين و مطالعهكنندگان زندگى انسان طرح مىكنند بدون پاسخ مىماند.
(خدا را چگونه بشناسيم، 156، 157)
شخصى نزد مرحوم كلباسى، براى امر مهمى شهادت داد. آنجناب پرسيد: پيشه تو چيست؟ پاسخ داد: من غسالم.
كلباسى(ره) احكام و مسائل غسل دادن مرده را از او سوال كردو او پاسخ داد. سپساضافه كرد: ما وقتى كه مرده را به خاك مىسپاريم مطلبى در گوشش مىگوئيم، ايشانسوال كرد چه مىگوئيد؟ غسال جواب داد: مىگوييم خوشا به حال تو كه از دنيا رفتى،و براى اداى شهادت خدمتحاجى كلباسى نرفتى.
(فوائد الرضويه، ص11)
آسيه زن فرعون همسايگى حق طلب كرد وقربت وى خواست گفت خداوندا در همسايگى تو حجره اى خواهم كه در كوى دوست حجره نيكوست پس گفته آيد:
آرى نيكوست ولكن بهاى آن بس گران است.
گر هر چيزى به زر فروشند اين را به جان و دل فروشند.
آسيه گفت: باكى نيست، وگرنه به جاى جانى هزار جان بودى دريغ نيست. پس آسيه راچهار ميخ كردند، و در چشم وى ميخ آهنين فرو بردند، و او در آن تعذيب مى خنديد و شادمانى همى كرد اين چنان است كه :
هر جا كه مراد دلبر آمد يك خار به از هزار خرماست
(لطايفى از قرآن كريم، ص235)
محمد بن عباد گويد: مرا همسايهاى بود بسيار پرهيزگار و مقيد به عبادات شبانه، شبى مىگفت: در خواب ديدم قيامتشده و من بر حوض كوثر گذشتم. چشمم به پيامبر و امام حسن و امام حسين افتاد پس نزد امام حسن تقاضاى آب كردم امتناع فرمود، از امام حسين درخواست كردم ايشان نيز خوددارى كرد، رو به پيامبر كرده و گفتم: من از امتشمايم و به من آب ندادند، پيامبر فرمود: تو را همسايهاى است كه على را لعن مىكند چرا او را نهى نمىكنى؟ !
گفتم: من ضعيفم و او از اطرافيان سلطان است پس كاردى به من داد و فرمود: او را بكش، من به طرف منزل آن مرد روان شدم، درب خانهاش باز بود و او را در بستر خوابيده يافتم، او را كشته و به خدمت پيامبر بازگشتم و كارد را به خدمت پيامبر بازگرداندم، پيامبر به امام حسن فرمود كه به من آب دهند، چون از خواب با وحشتبيدار شدم صداى ناله زنان همسايه را شنيدم كه فلانى در ميان بسترش كشته شده و چون عدهاى را به اتهام قتل گرفته بودند به ناچار نزد امير رفتم و داستان خواب را برايش نقل كردم.
امير گفت: تو مجرم نيستى اينها نيز جرمى ندارند.
(دار السلام نورى، ج2، ص226)