حضرت امام، هيچگاه كار امروز را به فردا موكول نمىكردند. كارها و زندگى و همه شئون و امور ايشان منظّم و مشخّص بود. در زندگى ايشان، هرچيزى سرجاى خود قرار داشت و هر كارى به دور از شتابزدگى و تأخير، در موعد مقرّر آن انجام مىگرفت. با كثرت كارها و تعدّد مسئوليتها و گزارشها و چيزهاى ديگر، هيچ نشانهاى از شلوغى و تراكم و كارهاى به جا مانده در زندگى ايشان، مشاهده نمىشد… بسيار اتفاق مىافتاد كه يك كتاب فقهى يا غير آن، مورد نياز امام قرار مىگرفت و ما آن را فراهم و تقديم مىكرديم. فردا صبح، انگار كه مهمترين كارشان باشد، كتاب را به آورنده باز مىگرداندند. با آنكه صاحب كتاب - اگر ما بوديم يا هر كس ديگر - افتخار داشت كه يك كتابش را به حضرت ايشان تقديم كرده است.
در سايه آفتاب(يادها و يادداشتهايى از زندگى امام خمينى)، محمدحسن رحيميان، ص 187
سالهاست بين ما ايستادهاى، ما را مىبينى و خجالت مىكشى. مىبينى كه گناه در ميان ما پرسه مىزند و جنايت روى دوشمان نشسته است. مىبينى كه دلهامان با سياهى فاصلهاى ندارند. مىبينى كه شيطان، روى قلب ما سايه انداخته است. چقدر بىقراريم براى گناه كردن. چقدر ناتوانيم براى ديدن لبخند خدا. چقدر تنهاييم وقتى كه ميان ما هستى و تو را نمىبينيم.
خداوندا! بدان سان كه در چشم مردم بر مقام من مىافزائى در چشم من از مقام من بكاه و بميزان عزتى كه در اجتماع بمن ارزانى همى فرمائى مرا به ذلت نهانى من آشنا ساز تا شخصيتخويش را هرگز فراموش نكنم و پاى از گليم خويش فراتر نگذارم .
پروردگارا! به روان محمود محمد و آل محمد درود فرست و بر تمتع من از هدايت و صلاح بيفزاى تا هرگز ترك هدايت و صلاح نگويم و راهى جز راه حق نپويم و در نيت رشيد و شريف خويش به ترديد دچار نشوم .
تا آن روز كه توانم به عبادت تو برخيزم زندهام دار و تا آن دم كه از تو ياد همى كنم دم گرم از سينهام برآور . و اگر چنان باشد كه راهم از راستى به انحراف خواهد گرائيد و اهريمن ناپاك در بيداى ضلالتبكمندم خواهد انداخت، پروردگار من هر چه زودتر مرا به سوى خويش فراخوان و جان مرا از خطر شقاوت وارهان، من آن زندگانى را كه مستوجب خشم و قهر تو باشد نخواهم و يك لحظه جز بياد تو نفس برنياورم .
خداوندا! هر آن خصلت ناپسند كه در من بينى بلطف عميم خويش اصلاحش فرماى تا پسنديده شود و هر آن عيب كه نفسم را به فساد بيالايد از من باز گير و هر آن نقص كه جانم از كمال باز دارد به تكميلش بپرداز .
خداى من! بروان مقدس محمد و آل محمد رحمت فرست و به جاى دشمنىهايى كه دشمنان من در حقم روا دارند نسبتبه من محبت فرماى و در عوض حسادت ولئامتى كه مردم حسود و لئيم به كار من برند از مودت خويش برخوردارم دار .
خداوندا! مقرر فرماى كه من همه را دوستبدارم و در حق همگان نيكوكار و نيك انديش باشم .
به قلب من درباره مردم صالح اطمينان بخش و در برابر بد گوئى نزديكان و بد كارى خويشاوندان مرا به خوش بينى و خوش خوئى هدايت كن .
چنان كن كه اگر خويشاوندان قطع رحم كنند من با نيك انديشى دوباره به آنان باز پيوندم و اگر در مصائب و متاعب زندگى تنهايم گذاشتند بيارى تو بر مشكلات و مصائب پيروز گردم و از دوستى و مداراى مردم پند گيرم و حسن معاشرت آموزم و كارم من كه از ستم ستمكاران تلخ استشيرينى امنيتبچشد .
خداوندا! بروان محمد و آل محمد رحمت فرست و دست مرا در مبارزه با ظلم و اجحاف توانا گردان و بزبان من در برابر دشمن قدرت گفتار بخش و برقوم بدخواه پيروزم فرماى .
مقدر فرماى كه حيله مردم حيلهگر را در هم بشكنم و دست ظالم را از تعدى و تجاوز كوتاه كنم و زبان تهمت و افترا را در دهان تهمت زن از گفتار باز دارم، و تهديد دشمنان را به هيچ نشمارم و به طاعتخيرخواهان توفيق يابم و به دنبال راهبران راه پويم .
گرچه درروايت آمده است :« قولوا لا اله الا الله تفلحوا»؛ اما مراد از آن تنها حرکت زبان نيست بلکه عقيده به توحيد است .
کلمه«تفلحوا» از واژه «فلاحت» به معناي رستن است و به کشاورز فلاح مي گويند زيرا وسيله رستن دانه را فراهم مي کند براي رستن دانه اززير خاک ، سه مرحله لازم است :
1- ريشه ي خود را در عمق خاک فرو کند.
2- مواد غذايي لازم را جذب کند .
3- مانع بالاي سر خود را کنار بزند تا به فضاي باز برسد.
انسان نيز اگربخواهد به فضاي باز توحيد برسد بايد عقايد خود را به استدلال و منطق عميق بند کند، ازتمام امکانات موجود براي رشد خود بهره گرفته و جذب کند ، موانع رشد را نيز از خود دفع کند . پس رستگاري درگرو عمق بخشيدن و تلاش و حرکت در مسير الهي است.
تمثيلات حجت الاسلام قرائتي
اي کاش روزهاي غفلت ما از شبهاي “غيبت"او طولاني تر نبود !
آوردهاند كه دانشمندى نزد اميرى رفت. امير درباره او فروتنى بسيار نمود و او را در جايگاه خود نشاند و به سخنان او نيز گوش فرا داد، چون بازگشت نيز نهايت فروتنى را در حق او بجاى آورد. يكى از حاضران گفت: هر كه مانند امير فروتنى كند از وى نترسند و از هيبت او بدين سبب كم مىشود. امير فرمود: هيبتى كه به واسطه فروتنى كاستى پذيرد، آن هيبتشايسته نابودى است.
هر كه خود را بزرگ مىداند
به يقين جاهل دنى باشد
بيش اندر كمى بود دايم
برترى در فروتنى باشد
(جوامع الحكايت محمد عوفى)
خدايا! به كه واگذارم مىكنى؟
به سوى كه مىفرستىام؟
به سوى آشنايان و نزديكان تا از من ببرند و روى بگردانند يا به سوى غريبان و غريبهگان تا گره در ابرو بيفكنند و مرا از خويش برانند؟
يا به سوى آنان كه ضعف مرا مىخواهند و خوارىام را طلب مىكنند؟
من به سوى ديگران دست دراز كنم؟ در حالى كه خداى من تويى و تويى كارساز و زمامدار من .
وَ بكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ
… و به خاطر شما باران فرو مىريزد.
به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است
فاطمه شهيدى
فكر كن از اين ديوارها خسته شده باشى، از اين كه مدام سرت مىخورد به محدودههاى تنگ خودت . به ديوارهايى كه گاهى خشتهايش را خودت آوردهاى .
فكر كن دلت هواى آزادى كرده باشد، نه آن آزادى كه فقط مجسمهاى است و به درد سخنرانى و شعار و بيانيه مىخورد . يك جور آزادى بىحد و حصر، كه بتوانى دست هات را از دو طرف باز بازكنى، سرت را بگيرى بالاى بالا و با هيچ سقفى تصادم نكنى . پاهات در بىوزنى روى سيالى قرار بگيرند نه زمين سخت و غير قابل گذر . رهاى رها .
نه اصلا به يك چيز ديگر فكر كن .
فكر كن دلت از رنگها گرفته باشد، از رياها، تظاهرها، چهرههاى پشت رنگها . دلتبىرنگى بخواهد، فضاى شفاف سفيد يا بىرنگ .
فكر كن يك حال غير منطقى بهت دست داده باشد كه هر استدلالى حوصلهات را سر ببرد . دلتبخواهد مثل بچهها پات را بزنى زمين و داد بزنى كه من «اين» را مىخواهم . و منظورت از «اين» خدايى باشد كه همين نزديكى است . يكدفعه ميانهات با خداى دور استدلاليون بهم خورده باشد .
آنها به تو مىگويند «عزيزم! ببين! همان طور كه اين پنكه كار مىكند، يعنى نيرويى هست كه اين پرهها را مىچرخاند . پس ببين جهان به اين بزرگى . . . ، پس حتما خدايى . . .»
فكر كن يك جورهايى حوصلهات از اين حرفها سررفته باشد . دلتبخواهد لمسش كنى . مثل بچههايى كه دوست دارند برق توى سيم راه هم تجربه كنند . دلت هواى خدايى را كرده باشد كه مىشود سرگذاشت روى شانهاش و غربتسالهاى هبوط را گريست .
خدايى كه بشود چنگ زد به لباسش و التماس كرد . خدايى كه بغل باز مىكند تا در آغوشتبگيرد . حتى صدايت مىكند «سارعوا الى مغفرة من ربكم . . .» خدايى كه مىشود دورش چرخيد و مثل چوپان داستان موسى و شبان بهش گفت «الهى دورت بگردم»
بابا زور كه نيست! من الان يك جورىام كه دلم نمىخواهد خدايم پشتسلسله علت و معلولها، ته يك رشته دور و دراز ايستاده باشد . مىخواهم همين كنار باشد . دم دست .
نمىخواهم اول به يك عالمه كهكشان و منظومه و آسمان فكر كنم و بعد نتيجه بگيرم كه او بالاى سرهمهشان ايستاده . خدا به آن دورى براى استدلال خوب است . من الان تو حال ضد استدلالم . خوب حالا همه اينها را فكر كردى . حالا فكر كن خدا روى زمين خانه دارد .
خدا روى زمين خانه دارد و خانهاش از جنس ديوار نيست . از جنس فضاى باز است . بيت عتيق . سرزمين آزادى . تجربه نوعى رهايى كه هيچ وقت نداشتهاى . حتى رهايى از خودت .
خدا روى زمين خانه دارد . يك خانه ساده مكعبى . با هدسهاى ساده و عجيب .
مىشود سرگذاشت روى شانههاى سنگى آن خانه و گريست . حس كرد كه صاحب خانه نزديك است .
مىشود پرده خانه را گرفت، جورى كه انگار دامنش را گرفتهاى .
خانه بىرنگى، خانه آزاد، خانه نزديك، بيت الله . حتى حسرتش هم شيرين است .
قاضى بخارا چنين حكايت كند:
وقتى در سمرقند به سوى خانه خان مىرفتم ناگاه در راه يكى از عالمان سمرقند پيش من آمد. گفتبه نزد خان مىروى؟ گفتم: آرى. گفت پيغام من به او برسان و بگوى كه آنچه به دست كسان تو مىرود، يا مىدانى يا نمىدانى اگر مىدانى و خاموشى واى بر تو و اگر نمىدانى واى بر ما، كه ما را سلطانى است كه از حال مردم خود خبر ندارد.
(جوامع الحكايت محمد عوفى)