- سفارش می کنم به اینکه ، لباس سیاهی که در ماه های محرم و صفر می پوشیدم جهت حزن و اندوه در مصیبت های آل رسول (علیهم السلام ) با من دفن شود .
- و سفارش می کنم تسبیحی از تربت امام حسین (ع) که با آن در سحرها به عدد آن استغفار می کردم با من دفن شود.
-و سفارش می کنم دستمالی را که اشک های زیادی در رثای جدم حسین مظلوم (ع) و اهل بیت مکرّم او ریخته و صورت خود را با آن پاک می کردم بر روی سینه در کفنم بگذارند…
-و سفارش می کنم جنازه ی مرا روبروی مرقد مطهّر بی بی فاطمه ی معصومه قرار داده و در این حال یک سر عمامه ام را به ضریح مطهّر و سر دیگر را به تابوت بسته و به هنگام دخیل در این هنگام مصیبت وداع مولای من حسین مظلوم با اهل بیت طاهرینش را بخوانند … .
-و سفارش می کنم جنازه ی مرا در حسینیه ای که تاسیس کرده ام برای عزای جدّم قرار داده و همین عمل بستن عمامه را تکرار کنند؛ بدین ترتیب که یک سر آن را به منبر سیدالشهدا (ع) و سر دیگر را به تابوتم بسته و همانگونه مصیبت وداع را بخوانند.
- همچنین هنگامی که جسدم را در قبری که در کتابخانه ی عمومی خود ؛ در شهر قم تاسیس کرده ام می گذارند ؛ مصیبت وداع امام حسین (ع) را بخوانند.
( اقتباس از کتابچه ی وصیت نامه ی الهی اخلاقی ؛ ص 19 الی 22)
من زينبم برادر !
اينك در اوج طاقت ايستاده ام ، برفراز قتلگاه
من همانم كه ديشب درانهدام طاقت بودم
وقتي صداي سلول سلول نفس هايت را از گلوگاه خيمه مي شنيدم
توشهادت تلاوت مي كردي واز كشف جاودانگي مي گفتي
ازنمناكي گونه ها بعد ازعروجت
آن لحظه حس كردم شاهكار طاقتم چاقو خورد
آري ! منم من اولين سوگوار حرمت
گفتمت : « آه ! مولا نخوان ، نخوان مرثيه رفتن را
نخوان ، نخوان اين صعوبت خانمان سوز را
نگو كه مرا با وجاهت كربلا سياه پوش مي كني
برادر آرامم نكن ، بگذار بگريم
دستت را برقلبم مگذار ،بگذار بسوزد ، بگذار آتش بگيرد
من را همين امشبفرصت است براي مويه وگريه
تيغه ساطور صبر ، هستي ام را مي خراشد برادر
جامه پاره نمي كنم براي مرگ
صورت نمي خراشم براي شهادتت مولاي من
مگرنه سهم من صبر است ؟
اما … بي تو نمي دانم مي توانم يا نه »
صدايت را مي شنوم هنوز !
صدايت هنوز زيباترين ملودي خداست
اين منم سايه تنهايي تو ياحسين
برخيز وببين استواري ام را
زمان انجام رسالتم فرارسيده است
من خواهم رفت
اما بي تو تبسم حرام خواهد بود
بعد ازتو اي صراحت مكرر ، آفتاب وماه چه حقيرانه نورمي پاشند
بي تو، دنيا ، تمام نماي ويراني است
گل هميشه بهارم
نام توزيباست ، محراب توزيباست
وحتي عروجت زيباست
ومن درانتهاي عروجت جز جمال وزيبايي نمي بينم .
خديجه آلبوغبيش -طلبه پایه پنجم
زمین شرمنده است!
زمین شرمنده است؛ سالهاست. شرمنده روی عباس که سنگینی دست ها
و بعد از آن بدن شریفش را فهمید اما برایش نرم نشد تا هنگام زمین
خوردن سرش به درد نیاید؛ شرمنده روی حسین که گام های پست تر
از پست، ملعون تر از ملعون را روی خود نگه داشت و آن را در خود
فرو نبرد تا …؛ شرمنده روی دخترکان حرم که خارهایش پاهای
ظریف و لطیفشان را آزرد و او فقط می نگریست؛ شرمنده روی رباب
که او فقط صدای طفلش را شنید اما نتوانست چشمه ای زیر پایش
بجوشاند تا سیرابش کند؛ شرمنده روی زینب آن هنگام که روی تل آمده
بود؛ آن هنگام که دنبال دخترکان حرم می دوید؛ آن هنگام که بالای
نعش برادر رسید؛ آن هنگام که، آن هنگام که … آه! چقدر زمین
شرمنده روی زینب است.
فاطمه قربانی-طلبه پایه دوم
حديث لوح گفتارى است نورانى در معرفى اوصياء و جانشينان پيامبر مكرم اسلام صلى اللَّه عليه و آله. حديثى كه با معرفى تكتك معصومين عليهاالسلام پرده از بعضى از وقايع و اتفاقات زمانهاى آنها برمىدارد ما در اينجا جهت اختصار فقط به نقل ترجمه اين حديث كفايت مىكنيم:
ابوبصير از امام صادق عليهالسلام روايت نموده است كه حضرت فرمود:
“پدرم امام باقر عليهالسلام به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم چه وقت مناسب است كه تو را مكان خلوتى ببينم و از تو پرسش نمايم؟ جابر گفت: هر وقت كه اراده فرمائيد. حضرت روزى با او خلوت كرده و به او فرمود: اى جابر! درباره آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديدى و آنچه كه در آن نوشته شده بود، به من خبر ده! جابر گويد: خدا را گواه مىگيرم كه در زمان زندگى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله به حضور حضرت زهرا عليهاالسلام مشرف شدم تا تولد حسين عليهالسلام را به آن حضرت تبريك و تهنيت گويم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
در آخر الزمان که بدترین زمان است ؛ زنانی پیدا می شوند که برهنه هستند و به دنبال خودنمایی می باشند ، این گونه زنان از دین خارج هستند و در فتنه ها و بلاها داخل هستند ؛ به شهوات گرایش دارند و با سرعت به دنبال لذت ها می روند ؛ حرام های خدا را نقض می کنند و در نهایت در جهنم عذابی همیشگش خواهند داشت.
من لا یحضره الفقیه ؛ج3 ،ص390
نقّاره خانة دل، به صلايي دوباره ايستاده است، كه طلوعي ديگر در راه است. سقّاخانة عشق، بر بام طلايي خود، هزاران كبوتر تشنه را مأوا داده است تا عطش اشتياقشان را پاسخي زلال دهد.
پنجره فولاد چشم ها روزنه اي شده اند به سوي ضريح معرفتش.
صحن قلب ها با مخمل سرخ انتظار فرش شده است، در پيشواز قدومش.
و او مي آيد تا ضامن دل هاي شكسته و دست هاي خسته باشد.
مي آيد تا گنبد آسماني حرمش، شفاي همة دل تنگي ها و دنيازدگي هاي ما شود.
مي آيد تا به گلستان بي همتاي محمّدي(ص) گلبني ديگر بيفزايد و از عطر دلكش مودّت اهلبيت(ع) شميمي ديگر در مشام گيتي بپراكند.
رواق در رواق از حرمت مي گذرم. در هر گذري پر مي شوم از عشق، پر مي شوم از شور؛ پر مي شوم از نور. رواق در رواق پر مي شوم.
و اكنون، بايد اين عشق و شور و نور لبريز را جویباری کنم و در تمام لحظههای زندگیام جاری سازم. میخواهم حتّی ثانیههایم از تو پر باشند. میخواهم در هر گوشة زندگیام یک تکّه از آینهکاریهای حرمت، یک پیاله از زلال سقاخانهات را بگذارم تا اگر در شلوغی کفشداری، پای آمدنم نماند، حضور حرمت را در گذر از خیابانهای پر رفت و آمد زندگی گم نکنم.
نظیفه سادات موذن- سطح 3
با كدام سلام محقّر به پيشگاه تو بيايم؟
از كدام كوچة كوچك به زيارتنامة كرامت تو قدم بگذارم؟
كدام را ميپسندي كه به پاي آيه هاي نجابتت بريزم: دل عاشق را؟ ديدگان منتظر را؟ يا دستان برآمده به ستايش را؟
سالهاست که ميخواهم براي تو بگويم. از تو، به تو بگويم. امّا هر بار ميديدم آنقدر به من نزديکي و بيفاصله که گفتنِ خود را گم ميکردم. ميديدم که من در «تو» زندگي ميکنم؛ من در «تو» نفس ميکشم.
هر صبح بر زورق شبنم زدة تلاوتم مي نشستم و به درياي لايتناهي عظمت تو سري ميزدم، امّا هيچ كرانه اي پديدار نمي گشت؛ كه تو متّصل به اقيانوسي. بي پايان ترين عظمت هاي هستي، تو را بي پايان خوانده اند.
نشاني نوازش خانة تو را آنها به ما دادهاند. وگرنه ما كجا و نوشيدن جام معرفت تو؟ ما كجا و درك حضور هر لحظه و هر كجاي تو؟!
امّا با اين همه، بگذار بگويم؛ بانوي عُشّ آل محمّد(ص)! بگذار بگويم كه هر فاطميّه، ضريحت را به نيابت زيارت قبلة مخفي ياس ها، با در و ديوارانهترين اشك هايم شستوشو ميدهم. بگذار بگويم كه ضريح تو را به نام بانوي غريب دمشق جرعه جرعه سر مي كشم و تمام تشنگيهاي كربلايي ام گُر مي گيرند.
در پس هر دلتنگيِ خراساني،«کَمَن زارَني» دلداريام ميدهد و به سوي تو ميکشانَدَم و بعد در جا به جاي حرمت مکرّر «فَلَهُ الجنّه» را تحرير ميکنم: بر ايوان آينهات، وقتي با آشناترين واژهها سلامت ميکنم؛ درست در ميان چارچوب در، وقتي اميدوارانه اذن دخول ميطلبم؛ و از همه دلنشينتر وقتي سر سودايي بر خنکاي مشبّک ضريح فرود ميآيد و دو چشم منتظر، از فراسوي گلدانها و ترمهها و فاصلهها و فاصلهها تو را مينگرند!
آه! بانوي كرامتها و نجابتها!دست هاي بي پناهم را به موازات بيت النّور ت به عروج فراخوان. فانوس رنگ و رو رفتة دلم را با آتش شعله ناك عشق روشن كن و گلواژة شفاعت را بر حنجرة اين چكاوكِ خسته از فرياد، جان نواز، بباران!
1. مَن زارَها کَمَن زارَني: امام رضا(ع).
2. من زار عمّتي بِقُم فَلَهُ الجنّه: امام جواد (ع).
3. محلّ عبادت حضرت معصومه (س) در قم.
نظیفه سادات موذن - سطح 3
از عرش خدا باران ستاره می بارید . هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا می کرد . ماه با لبخند بذر نقره می پاشید و ستارگان در بزم شادی عرشیان ؛ آسمان شهر را با حضورشان چراغانی می کردند . ملائک , شادباش های خداوندی را در سریرهای نور به سرزمین مدینه می فرستادند . شهر غرق در شور , شکفتن گلی از گلستان اهل بیت پیامبر (ص) را انتظار می کشید و خانه امام موسی بن جعفر ( ع ) خود را آماده ضیافت تولدی بزرگ می دید . به ناگاه فضا از عطر حضور پر شد ؛ انتظار به پایان رسید ؛ خنده ها شکفت و نوزادی زیبا ؛ به ناز دیده باز گشود . پدر که لبخند را هدیه حضور کودک خود کرده بود , نام او را به یاد مادر خویش فاطمه نهاد .
و تو در آستان دنیا « حبل الله » را به دوش کشیده ای که یاد خدا در قلب های تشنه آرامش , کاستی نپذیرد . دست دین را در دست خرد گذاشته ای تا چون دو بال پریدن , افق های پرواز آدمی را بگشایند .
شمع هدایت خویش را به ضیافت اصحاب عقل برده ای تا تا قفل های بسته بر ذهن ها و ضمیر ها را بشکنی , تا فرا بخوانی به اندیشیدن , تا بگویی که پیامبران آمده اند دفینه های عقل را زیر آوار تعصب ها و تحجرها بیرون بکشند . تا بگویی که انسان ها , معادن اند ؛ درست مثل معادن طلا و نقره.
گواهی می دهم به حقیقت که حقیقت در نگاه توست .
تو کشتی بان کشتی خرد در توفان های هراس انگیز جهل و ستم بوده ای .
الگوی انسان زیستن را از مرام تو می توان آموخت و نام تو یادمان همه خوبی هاست .
پس سلام به تو ای یادواره عصمت زهرا (سلام الله علیها ) .
سلام بر تو ای چشمه مهتاب در کویر قم !
ا . عرفان
محبوبه زارع
شنيده ام که دگر چيزي از تو باقي نيست
غروب چشم تو در خويش، اتفاقي نيست
بساط عاشقيات را چرا به هم زده اند
و سرنوشت تو را در بلا رقم زده اند؟!
درخت! سفره اطعام دارکوب مباش
گرسنه اي است که ذاتش بد است، خوب مباش!
چه آخرت، وَ چه دنيا نصيب مردم شد
به جرم اينکه نژادت، جهانِ سوم شد!
امام خمينى(ره) مى فرمايد:
اگر فقيهى در فكر جمع آورى مال دنيا باشد عادل نيست و نمى تواند امين رسول اكرم و مجرى احكام اسلام باشد.
(ولايت فقيه، ص79)
آن كسى كه براى دنيا دست و پا مى كند هر چند در امر مباح باشد امين الله نيست و نمى توان به او اطمينان كرد تكاليفى كه براى فقهاى اسلام است بر ديگران نيست فقهاى اسلام براى مقام فقاهتى كه دارند بايد بسيارى ازمباحات را ترك كنند و از آنها اعراض نمايند.
(ولايت فقيه، ص175)
امام فرمودند: «اگر خداى نكرده درس نخوانيد حرام است درمدرسه بمانيد نمى توانيد از حقوق شرعى محصلين علوم اسلامى استفاده كنيد».
(ولايت فقيه، ص243)