ما گفتيم: توليد داخلى؛ كار ايرانى، سرمايه ى ايرانى.
اين معنايش اين است كه زرق و برق نامهاى فرنگى چشمها را به خودش جلب نكند.
همه بدانند كه اين محصولى كه دارند ميخرند، ميتواند يك كارگر
ايرانى را برخوردار كند؛ ميتواند او را محروم كند، يك كارگر خارجى را برخوردار كند.
البته ما همهى بشريت را دوست داريم، اما خب كارگر ايرانى دارد براى سربلندى اين كشور تلاش ميكند؛ جزو مغتنم و عزيز پيكرهى اين ملت است؛ او را بايد تأييد كرد، او را بايد تقويت كرد.
بعضىها اين را نميفهمند و درك نميكنند، يا برايشان نشانهى توليد ايرانى و توليد خارجى فرق نميكند؛ يا حتّى بعكس، به جاى اينكه دنبال نشانهى توليد ايرانى بگردند، دنبال نشانههاى توليد خارجى ميگردند؛
اين انحراف است، اين خطا است. همه ى مردم مخاطب اين بيانند.
من تأكيد ميكنم، اصرار ميكنم، از همه ى ملت ايران درخواست مي كنم، برويد به سمت مصرف توليدات داخلى؛
اين كار كوچكى نيست، اين كار كم اهميتى نيست؛ اين يك كار بزرگ است.
البته دستگاه هاى حكومتى و دولتى - دولتى به معناى عام - در اين جهت وظيفه ى مضاعف دارند. فلان وزارتخانه، فلان سازمان، فلان اداره وقتى ميخواهد جنس داخلىِ خودش را تأمين كند، مطلقاً بايد از جنس خارجى استفاده نكند؛ بروند سراغ توليدات داخلى.
البته از اين طرف هم از توليد كننده ى داخلى - چه آن مدير، چه آن كارگر، چه آن سرمايه گذار - خواسته ميشود و اصرار ميشود كه كار را تميز، درست و كامل ارائه دهند.هر دوى اينها اشاره ى اسلام و دستور دين مقدس ما است.
استحكام كار را خدا از ما خواسته است، احترام به كارگر را هم خدا از ما خواسته است؛ امنيت زندگى و شغلى كارگر را خدا از ما خواسته است، امنيت سرمايه را هم خدا از ما خواسته است.
سخنان معظم له در روز کارگر
تاریخ زتکرارخودش گریان است با نوح بگو که نوبت طوفان است
از مرقدحجر بن عدی فهمیدم ازچیست مزار فاطمه پنهان است
یا بن الحسن قلب شیعه به درد آمده است، امان از قلب دریایی شما!
طی مراسمی طلاب موسسه آموزش عالی حوزوی معصومیه با گردهم آیی و قرائت زیارت عاشورا و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت، اهانت قبیحانه وهابون به ساحت صحابه رسول الله و یار باوفای امیرالمومنین را محکوم نمودند.
به مناسبت پانزدهم ارديبهشت ماه، سالگرد شهادت مظلومانه شهيد محمد حسن ابراهيمي
در گويان آمريکا
ـ حجة الاسلام والمسلمين محمدحسن ابراهيمي
ـ تحصيلات: خارج فقه و اصول، کارشناس ارشد حقوق بين الملل
ـ تسلط کامل به زبان انگليسي، عربي و اسپانيايي
ـ مسئول امور حقوقي مرکز جهاني علوم اسلامي
ـ مترجم همزمان در کنفرانس ها و ميزگردهاي مختلف
ـ مدير کالج مطالعات عاليه اسلامي در کشور گويان (آمريکاي جنوبي)
ـ فعاليت هاي راديويي و تلويزيوني در کشور گويان جهت نشر معارف اسلامي
ـ تولد: کربلا / 1346
ـ ازدواج: شهريور 1376
ـ شهادت: کشور گويان (آمريکاي جنوبي) 15/2/1383
شهناز انصاري، همسر شهيد محمد حسن ابراهيمي: متولد 1347، ليسانس آموزش ابتدايي، دبير زبان خارجه
خانم انصاري! لطفاً از آشنايي تان با شهيد ابراهيمي برايمان بفرماييد.
من متولد آبادان هستم. بعد از جنگ به خاطر موقعيت پدر به بوشهر رفتيم. خانواده آقاي ابراهيمي هم اصالتاً بوشهري بودند ولي خود ايشان در نجف متولد شده بودند و بعد از اخراج ايراني ها از عراق، ساکن قم شده بودند. بعد از طلبگي، براي تبليغ به بوشهر مي آمدند و به خانواده شان سفارش کرده بودند که همسر بوشهري مي خواهم. يکي از دوستان پدرم که تصور مي کرد ما بوشهري هستيم، من را به ايشان معرفي کردند. اين شد که براي مراسم خواستگاري تشريف آوردند و بعد از صحبت به تفاهم رسيديم و زندگي مشترکمان را آغاز کرديم.
از دوران زندگي مشترکتان بگوييد.
وقتی حجر بن عَدی و یارانش به «مَرجُ العذراء» در نزدکی شام رسیدند، او که خود فاتح آن سرزمین بود، گفت: من اولین مسلمانی بودم که در این منطقه تکبیر گفتم و خدا را یاد کردم، اینک دستبسته و اسیر مرا به این جا آوردهاند!
انتشار خبر تعرض به قبر نورانی حُجر بن عَدی -که به اشتباه معمولا عُدَی خوانده میشود- به همراه تصاویر دردناک از این فاجعه غیراخلاقی قلب میلیونها مسلمان ـ اعم از شیعه و سنی ـ را به درد آورد. این در حالی است که حجر از صحابی پیامبر(ص) به شمار میرود و اهل تسنن احترام بالایی برای صحابی رسولالله(ص) قائلند، از این رو باید میان برادران اهل تسنن با وهابیها تفکیک قائل شد.
حجتالاسلام جواد محدثی از نویسندگان مشهور حوزوی، آخرین بخش از کتاب «آشنایی با اسوهها» را به معرفی «حجر بن عَدی» اختصاص داده است. وی در این کتاب که بیش از یک دهه پیش تألیف شده است، حجر و یاران همراهش را از شهدای افتخار آفرین تاریخ معرفی میکند که در عصر سکوت و خفقان، فریاد ظلمستیزی سر دادند و تأکید میکند: حجر و یاران او، برای جوانان فضیلتخواه جامعه ما و همه امت اسلامی در سراسر جهان، سرمشق ایمان، جهاد، هجرت، فداکاری، مبارزه با فساد، امر به معروف و نهی از منکر، دفاع از حق و افشای چهره نفاقند.
حجتالاسلام محدثی در ادامه با برداشتی آزاد از کتاب «لبیب وجیه بیضون» (نویسنده سوری) تحت عنوان «حجر بن عَدی الکِندی، راهب اصحاب محمد» (1)، به معرفی این شهید راه ولایت و محبت علی(ع) میپردازد که گزیدهای از آن را به انتخاب خبرگزاری فارس میخوانید.
* شناخت اجمالی
یکی از قبایلی که در کوفه میزیست «کِنده» بود. حجر را به سبب آن که از این قبیله بود، حجر بن عَدی کِندی میگفتند. چون اهل خیر بود و قدم در مسیر خیر میگذاشت، به «حُجر الخیر» نیز معروف بود.
پیش اسلام به دنیا آمده بود؛ اما در سال های آخر عمر رسول خدا(ص) توفیق یافت که مسلمان شود. از این رو، بهرهگیری وی از حضور پیامبر، چندسالی بیش نبود؛ اما پیوسته در عمر خویش، پیکارگری در راه حق بود. در جنگ قادسیه در زمان خلیفه دوم حضور داشت و فاتح «مَرج عذرا» بود. (2)
وی، عابدی پارسا، مجاهدی ظلمستیز، آمر به معروف و ناهی از منکر بود و از پیامبر خدا و امیرمؤمنان حدیث روایت میکرد. او شیفته نماز و نیایش، مستجاب الدعوه و از اصحاب برجسته پیامبر خدا (ص) بود. چنان دلباخته زهد و عبادت و نماز و روزه بود که او را «راهب اصحاب محمد» میگفتند(3). پیوسته باوضو بود. هرگاه وضو میساخت، به نماز میایستاد. هم در زیبایی چهره، از خوش سیماترین مردان کوفه بود(4) و هم در زیبایی روح و کمال اخلاقی، از نوادر روزگار به شمار میرفت.
اگر تولد او را - آنچنان که گفتهاند - در عصر جاهلیت بدانیم، هنگامی که پس از فتح مکه به اسلام گروید، حدود 27 سال داشت. هر چند دیر اسلام آورد و سن او در آن هنگام چندان زیاد نبود، ولی در عمق ایمان و صداقت عقیده و باور استوار نسبت به دین خدا و رسالت پیامبر، از بسیاری کهنسالان و سابقهداران پیشتر و بارزتر بود.
به تعبیر مرحوم «سیّد محسن امین»: حجر، از نیکان صحابه بود، فرماندهی شجاع، بلند همت، عابد و زاهد، مستجاب الدعوه، عارف به خدا، مطیع محض فرمان پروردگار، حقگوی صریح، ظلمستیز صبور، بیهراس از شهادت، ایثارگر در راه خدا و از هواداران خالص امیرالمؤمنین علیه السلام بود. این که از سوی حضرت علی به فرماندهی سپاه در جنگ جمل و صفین برگزیده شد، نشانه شجاعت اوست. حاضر بود که بمیرد، ولی خواری و ذلت نپذیرد. آغوش به روی شهادت گشود؛ اما حاضر نشد از علی بیزاری بجوید و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد که پسرش پیش از خودش شهید شود، تا مبادا با دیدن تیغ جلاد بالای سر پدرش، سست شود و دست از ولای علی بردارد… . (5)
اینها گوشهای از فضیلت های اخلاقی و روحی حجربن عدی است، که او را شایسته الگو بودن برای هر مسلمان حق جو و شهادت طب و وفادار به آرمانهای والا ساخته است.
* همپای حجر، در حوادث تاریخی
استاد سید علی اکبر حسینی:
خانمی می گفت: من هر غذایی که درست می کنم، وقتی آقا به خانه می آید، نفس عمیقی می کشد و می گوید: ” خانم! غذا چه درست کرده ای؟” می گویم: عدس پلو، باز نفس عنیقی می کشد و می گوید:” خانم از این همسایه ها یاد بگیر، این هاقورمه سبزی دارند، بوی قورمه سبزی می آید.” چنین آدمی به چیزی که در سفره خود ارد، بسنده نمی کند و از قناعت دور است. روزی برای حضرت سلمان مهمان آمد. او مقداری نان خشک در منزل داشت و همان را به عنوان پذیرایی از مهمان آورد. مهمان گفت: ای کاش کمی نمک هم بود و نان را با نمک می خوردیم. حضرت سلمان یک مشک کوچک داشت. آن را گرو گذاشت و مقداری نمک زبر گرفت و سر سفره گذاشت. وقتی غذا تمام شد، مهمان، خدا ا شکر کرد و گفت:” الحمدلله علی القناعه؛ خدای را شکر که قانعم.” حضرت سلمان فرمود: اگر قانع بودی مشک ما به گرو نمی رفت! این نشان می دهد یکی از کارهایی که خیلی انسان را گرفتار می کند، نسیه خوری است.
زید بن صوحان که از یاران و اصحاب امیرالمومنین علی علیه السلام هست از ایشان سوال می کند: ای القنوع افضل؟ کدام قناعت بهتر است؟ حضرت فرمود:” القانع بما اعطاه الله؛ کسی که به انچه خدا به او داده است،قناعت کند." هر کس باید تمام تلاشش را برای کسب نعمت و روزی به کار بد و پس از آن به آنچه در سفره نعمتش قرار گرفته است، بسنده کند.
مجله خانه خوبان-شماره 48
ــ صدا زد: زیباترین چهارحرفی جهان تقدیم تو؛ سلام.
ـ بابایمان همیشه می گفت: توی راه، توی ماشین، وقت خواب… برای خودتان قصر بسازید ولی مواظب باشید خرابش نکنیدها! ذکر که بگویید می شود قصر بهشتی؛ بهتر از این خانه های پر غصه دنیا.
ـ نان و ماست را بااشتها می خورد گویا که چلوکباب بختیاری؛ و شکر می کرد جوری که انگار پای یک سفره صد رنگ نشسته. گفت: فرقش ده سانتی متر است؛ فرق همه غذاها ده سانتی متر است؛ از نوک زبان تا ته زبان. وقتی از این فاصله گذشت دیگر هیچ کدامشان با هم فرقی ندارند.برای این ده سانتی متر هم ارزش ندارد دل خدارا برنجانی!
ـ کلی فرش و میز و مبل سالم و خوب را آورده بود سمساری برای فروش و سر قیمتش حرص می خورد و می گفت:” همه تمیز و نو هستند خانم اصرار داره که عوضشون کنیم والا…” خندید و گفت: آدم بزرگ ها هم مثل بچه ها هستند همیشه دنبال اسباب بازی اند، وقتی هم که به ان می رسند، زود دلشان را می زند و بهانه اسباب بازی های جدید می کنند.
ـ می گفت: قربون خدایی برم که حواسش به همه بی حواسی های ما هست.
می گفت: رفته بودم خدمت آیت الله بهجت برای رهنمود خواستن، فرمودند: اگر می خواهید بارتان به مقصد برسد در شبانه روز یک بار برای امامحسین علیه السلام گریه کنید.
عبدالله نیازی-مجله خانه خوبان-شماره 48
پندهایی از حاج اسماعیل دولابی
یکی از راه های خدا قوه لامسه است. قوه لامسه خودش یکی از درهای بهشت است. وقتی که چشم و زبان نیست باید از لامسه استفاده کرد. لامسه، قرآن را به قلب می رساند. امیدوارم با نیت خوب و با توجه بچشید و ببینید. اگر بعضی اوقات حال قران خواندن نداری، وضو بگیر و قرآن را لمس کن. یک دفعه شما را بیدار می کند. می فهمی عجب دری است که تازه به رویم باز شده است. برای کسانی که نمی توانند قران را بخوانند، مس، افضل است.
یکی دیگر از درهای بهشت، سامعه است. کلام های شیین خدارا با آن گوش می دهید و استفاده می کنید. ذائقه انسان هم یکی از درهای بهشت است. وقتی ذکر محمد و آل محمد را می کنی لذت می بری. پنج حس انسان با دو قوه ی شهوت و غضب، هفت در بهشت است. امیدوارم که شوت و میل انسان هم در ذکر خدا باشد. عقل انسان هم خودش یکی از درهای بهشت است.
اگر عقل نباشد، همین هفت در، هفت در جهنم را تشکیل می دهند. چون عقل، آن ها را به کنترل خود در می آورد، درهای بهشتند والا درهای جهنم هستند. با قوه لامسه با بندگان خدا مصافحه می کنی، سادات را می بوسی و لذت می بری. این ها راه خداست. باصره هم همینطور. با آن به سادات نگاه می کنی، الطاف خدا را می بینی و لذت می بری. گوش انسان صدای خوب را می شنود. ندای حق و کلام خوبان را می شنود. این در بهشت است و برخلاف این، در جهنم است.
امیدوارم بهشت و جهنم را بشناسی. جهنم را بشناسی تا کیفت به راه باشد. اگر جهنم را نشناسید ممکن است لذت بهشت کم باشد. بی جهت خداوندبهشتی ها و جهنمی ها را همسایه و نزدیک هم قرار نداده است. امیدوارم شش دانگ به بهشت بروید، آن جا همه اش بهشت و بهشتی است.
ـ به جایی رسیده ایم که تاثیر جمله” این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می باشد.” از تاثیر” عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید.” بیشتر است.
ـ تو کلاس درس خدا اونی که ناشکری می کنه رد می شه، اونی که ناله می کنه تجدید می شه، اونی که صبر می کنه قبول می شه و اونی که شکر می کنه شاگرد ممتاز می شه. دعا می کنم همیشه دوستانم شاگرد ممتاز کلاس خدا باشند.
ـ کاری بکن که راه نشینان چون بگذری/ آهسته بر سلامت جانت دعا کنند.
ـ تمام ظلمت جهان نمی تواند روشنایی یک شمع را خاموش کند.
- نانوا هم جوش شیرین می زند، بیچاره فرهاد.
ـ موفقیت بدست آوردن چیزی است که دوست داریم و خوشبختی دوست داشتن چیزی که بدست آورده ایم.
ـ بت پرستم من سند دارم/ برج میلاد را هبل کردیم/ جای فرمایشات پیغمبر/ بینی و گونه را عمل کردیم
ـ اهل دل دو خصلت دارند: دلی سخن پذیر و سخنی دل پذیر.
ـ خدایا مرا ببخش به خاطر درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود و مرا ببخش که در کار خیر یا جار زدم یا درجا زدم.
ـ آدم برفی آب می شود آدم حرفی کتاب.
ـ این گل یک گل روش، گل جدید گل برای گل سر، گل کار گل گذاشتن گل آدم های گل دوست گل داشتنیه! نتونستی بخونی بدون گل بخون.
ـ روزگار، نبودنت را دیکته می کند و نمره من باز صفر می شود. هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام. به یاد رفتگان صلوات.
- دعا پشت دعا برای آمدنت، گناه پشت گناه بای نیامدنت، دل، درگیر میان این دو انتخاب، آخر کدام؟ آمدنت یا نیامدنت؟!
در تاریخ آورده اند که، روزی تزار روسیه به بیماری وحشتناکی دچار شد. تزار بینوا به هیچ چیز دلبستگی نداشت و زندگی به نظرش بیهوده می آمد. تمامی پزشکان آن سرزمین بر بالینش گرد آمده بودند، ولی هیچیک به درمان افسردگی اش توفیق نمی یافتند. تا اینکه خردمندی بزرگ بایش علاجی یافت. او گفت: تزار درمان می شود، به شرط اینکه مردی خوشبخت را نزد او اورده، جامعه اش را برکنید و از تزار بخواهید که آن را بر تن کند. به این ترتیب، او درمان خواهد شد!
پس ماموران تمامی قلمرو تزار را زیر پا گذاردند تا مردی خوشبخت بیابند، ولی افسوس که یافتن مردی که از همه چیز راضی باشد ناممکن به نظر می آمد:
یکی از همسرش شکوه داشت، یکی ثوتمند ولی بیمار بود، دیگری سالم بود ولی از مشکل دیگری می نالید…
همگی بدون استثنا از مسکلیدر زندگی شکایت داشتند. با این حال روزی پسر تزار، در حالی که از جلوی کلبه چوبی کوچکی می گذشت صدای مردی را شنید که می گفت” چه سعادتی! امروز خوب کار کردم و خوب غذا خوردم1 می توانم بروم و راحت بخوابم. آدم در زندگی دیگر چه می خواهد؟”
پسر تزار از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. او سرانجام گوهر نایاب را پیدا کرده بود. خدمتگزاران را فرا خواند و دستور داد که فورا به خانه آن مرد رفته و پیراهنش را به بهایی گزاف بخرند و نزد تزار یعنی پدرش ببند.
خدمتگزاران، سراسیمه خانه مرد خوشبخت را محاصره کردند تا یراهن را از تنش بیرون آورند، اما آن مرد چنان تنگدست بود که اصلا جامه ای بر تن نداشت.
مجله خانه خوبان-شماره 48
حدود 20 سالی بیشتر نداشت.
شاید اگر بگویم دستمال سر، از نوع میکروسکوپی هایش سرش می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید!
از آن دخترهایی بود که به قول بعضی می گویند؛… آخرشه!
قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد مقنعه سر کرده بود،هر چند هنوز موهایش بیرون بود، اما آن تیپ قبلی اش کجا و مقنعه امروزش کجا؟!
داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!
بدون مقدمه و بدون اینکه من سوالی کنم شروع کرد:
حاج آقا امروز اتفاق خیلی عجیبی برام پیش اومده!
هنوز از تعجب پوشش جدیدش بیرون نیامده بودم که مرا متعجب تر کرد. گفتم: مگه چی شده؟!
در حالی که با انرژی زیاد می خواست حرف بزند گفت:
حاج آقا امروز وقتی سوار اتوبوس واحد شدم،همین که خواستم برم روی صندلی بشینم یک دختر حدود 24 ساله، محجبه و با مانتویی بسیار شیک و چادری اتو کشیده و بسیار مرتب با یک حجاب کامل و بسیار تمیز و شیک، نگاهی به من کرد و با لبخند محبت آمیزش رو به من گفت: خانم خوب! بیا کنا رمن بشین.
بدون هیچ حرفی رفتم کنارش نشستم.
هنوز درست و حسابی ننشسته بودم که مرا با لبخند محبت آمیزش غرق کرد و گفت: من دانشجوی دانشگاه اصفهان هستم، شما چیکار می کنی…؟
گرم صحبت شدیم انگار سالها بود که او را می شناختم! و سالها بود که دوستش داشتم! سط صحبت هایش دیگر حرف هایش را نمی شنیدم فقط با اشتیاق نگاهش می کردم… و پیش خودم می گفتم: خوشا به حال او! کاش من هم مثل او زیبا و محجبه بودم…!
… آنچنان با اشتیاق و حسرت از آن دختر چادری سخن می گفت که تصور می کردم آرزویی غیر از اینکه مثل او چادری بشود،ندارد! وقتی از آن دختر حرف می زد اشک در چشمانش جمع بود… اشک از اینکه چرا من اینگونه هستم و نتوانسته ام مثل او با حجاب، جذاب و مهربان باشم.
وبلاگ گاهی دلم برای خودم تنگ می شود-مسلم داودی نژاد