این حرف های خیابانی
ــ صدا زد: زیباترین چهارحرفی جهان تقدیم تو؛ سلام.
ـ بابایمان همیشه می گفت: توی راه، توی ماشین، وقت خواب… برای خودتان قصر بسازید ولی مواظب باشید خرابش نکنیدها! ذکر که بگویید می شود قصر بهشتی؛ بهتر از این خانه های پر غصه دنیا.
ـ نان و ماست را بااشتها می خورد گویا که چلوکباب بختیاری؛ و شکر می کرد جوری که انگار پای یک سفره صد رنگ نشسته. گفت: فرقش ده سانتی متر است؛ فرق همه غذاها ده سانتی متر است؛ از نوک زبان تا ته زبان. وقتی از این فاصله گذشت دیگر هیچ کدامشان با هم فرقی ندارند.برای این ده سانتی متر هم ارزش ندارد دل خدارا برنجانی!
ـ کلی فرش و میز و مبل سالم و خوب را آورده بود سمساری برای فروش و سر قیمتش حرص می خورد و می گفت:” همه تمیز و نو هستند خانم اصرار داره که عوضشون کنیم والا…” خندید و گفت: آدم بزرگ ها هم مثل بچه ها هستند همیشه دنبال اسباب بازی اند، وقتی هم که به ان می رسند، زود دلشان را می زند و بهانه اسباب بازی های جدید می کنند.
ـ می گفت: قربون خدایی برم که حواسش به همه بی حواسی های ما هست.
می گفت: رفته بودم خدمت آیت الله بهجت برای رهنمود خواستن، فرمودند: اگر می خواهید بارتان به مقصد برسد در شبانه روز یک بار برای امامحسین علیه السلام گریه کنید.
عبدالله نیازی-مجله خانه خوبان-شماره 48