روزى از ابوالحجاج قصرى كه استادى عارف و زاهد بود پرسيدند شما شاگردى كدام استاد را كردهايد؟ در پاسخ گفت: استاد من جعل بود، حشرهاى سياه و پردار، خيال كردند شوخى مىكند سؤال كردند چگونه؟
جواب داد در يكى از شبهاى زمستان بيدار بودم متوجه جعلى شدم كه مىخواهد از پايه چراغ بالا رود چون پايه صيقلى بود پيوسته مىلغزيد و بر زمين مىافتاد، شمردم در آن شب هفت صد مرتبه بالا رفتباز بر زمين افتاد و هيچ خسته و منصرف نشد، براى نماز صبح از اطاق بيرون رفتم پس از نماز خواندن، برگشته، ديدم از پايه بالا رفته و در كنار فتيله چراغ نشسته.
(الكنى، ج1، ص44)
در ماه رمضان دعای
إلهی لا تَکِلنی إلی نَفسی طَرفَة عَینٍ أبداً
مصداق پیدا می کند
یکی از دعاهایی که پیامبر(ص) بسیار آن را می خواند.
ساعت انشاء بود
و چنين گفت معلم با ما:
«بچهها گوش كنيد
نظر من اين است
شهدا خورشيدند»
مرتضي گفت «شهيد
چون شقايق سرخ است.»
دانشآموزي گفت:
«چون چراغي است كه در خانة ما ميسوزد.»
و كسي ديگر گفت:
«آن درختي است كه در باغچهها ميرويد.»
ديگري گفت: «شهيد
داستاني است پر از حادثه و زيبايي.»
مصطفي گفت: «شهيد
مثل يك نمرة بيست
داخل دفتر قلب من و تو ميماند.»
سلمان هراتي
سلام!
اين نامه را بخوان. اين نامه را مىنويسم ولى به هيچ صندوق پستىاى نمىاندازم؛ با اينكه مىدانم تمام پستچيها نشانىِ تو را مىدانند. فقط به خاطر اينكه صندوقها دلشان پر از حرفهاى تكرارى و ملالآور است ؛ پُر از نامههاى ادارى و رسمى و شايد احوالپرسى هم.
من نامهام را در باد رها مىكنم. نامهام را از باد بشنو. تو كه نامت تكيه كلام همه بادهاست. در نامهام نوشتهام - حالا حتماً خواهى خواند - كه سخت تنهايم. عصرها كه مىشود، زل مىزنم به ياس سپيد خانه كه دو تا ياكريم، پشتش نشستهاند و ياسهاى كال را نفس مىكشند. دلم سفال مىشود و تَرَك مىخورد.
نگاهى هم به اين حوالى بينداز. حياط خانهمان غربيل تنهاييهاست. ابرها روى سرش ايستادهاند و منتظر فرمان آتشاند.
اين نامه را بخوان. تمام بُغضهاى من در اين نامهاند. بخوان تا ببينى كه پُر از عصرهاى جمعهام. بخوان تا ببينى كه حياط دل مرا هم ابرها انباشتهاند. به پيوست اين نامه چيزهاى ديگرى هم برايت مىفرستم. حتماً نگاه خواهى كرد:
پروندهاى از روزهاى رفته
طومارى از سرودهاى دختران پشتِ دار قالى
كتابى از دلهاى مچاله شده
پوشهاى از آههاى منتشر شده
پاكتى از آرزوهاى برآورده نشده
يك كف دست، روح پژمرده و سياه
يك آينه پر از نگاههاى خيس و حسرتآميز
و يك سرى حرفهاى نگفتنى… .
اين روزها كه در اطراف دلها پرسه مىزنى، سرى هم به دل ما بزن كه تنگ توست. فضاى خالى بين من و همسايهمان را از باران نفسهايت پر كن. بيا ما را هم آشتى بده.
ديگر ملالى نيست جز رد شدن خُسوف روى ماهت. زودتر بيا هواى ياسهاى حياط را تازهتر كن! ياكريمها منتظرت هستند.
س. حسینی
حاج آقا رضا بهاءالدينى
از عواملى كه باورهاى اعتقادى انسان را سست مى كند و مانع پيشرفت معنوى انسان مى شود، شهرت هاى بيجا و بى فايده است. علاقه به معروفيت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ايمان و كمبودهاى روحى فرد است. آيةالله بهاءالدينى، بر اساس اين اعتقاد، از قبول مصاحبه هاى تلويزيونى، معروفيت به مرجعيت، خريد منزل نزديك حرم مطهر حضرت معصومه(س) براى شناخته شدن بيشتر يا تهيه مُهر و داير كردن دفتر مراجعات براى مرجعيت، سر باز زد و هيچ كدام را قبول نكرد. گاهى كه با اصرار برخى ارادتمندان روبه رو مى شد، مى فرمود: «بالاتر از اينها فكر كنيد. گيرم نام بنده بر سر زبانها افتاد. وقتى پيش خدا دستم خالى است، آن شهرت براى من چه سودى دارد؟ نام بنده موضوعيت ندارد».
گلشن ابرار، ج دوم، ص 964
عارف بزرگ ، علامه سید علی قاضی رحمه الله علیه :
من هر چه دارم از زیارت سید الشهدا علیه السلام و قرآن دارم.
عطش ، ص 249
علامه طباطبایی رحمه الله علیه :
هیچ کس به هیچ مرحله ای از معنویت نرسید مگر در حرم مطهر امام حسین علیه السلام و یا در توسل به آن حضرت .
(مقدمه سیل اشک)
مناجات
علامه حسن حسنزاده آملي
الهي! ما همه بيچارهايم و تنها تو چارهاي و ما همه هيچ كارهايم و تنها تو كارهاي.
الهي! به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرينت نورم ده.
الهي! چون تو حاضري، چه جويم و چون تو ناظري، چه گويم.
الهي! خودت آگاهي كه درياي دلم را جزر و مد است. يا باسط! بسطم ده. يا قابض! قبضم كن.
الهي! آن خواهم كه هيچ نخواهم.
الهي! از روي آفتاب و ماه و ستارگان شرمندهام، از انس و جان شرمندهام، حتي از روي شيطان شرمندهام كه همه در كار خود استوارند و اين سستعهد، ناپايدار.
الهي! به فضلت سينه بيكينهام دادي؛ به وجودت، شرح صدرم عطا فرما.
دكتر غلامعلي افروز
اصل، همسر است، فرزند فرع است؛ انسان بايد اول قابليت همسري را پيدا كند و سپس از خداوند بخواهد كه قابليت پدري و مادري را پيدا كند.
پدر شدن و مادر شدن لازمهاش دعا و نيايش است. قرآن كريم در وصف مؤمنان در اين زمينه ميفرمايد «والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين» فرزندآوري بايد متضمن برنامهريزي و آمادگي قبلي باشد. كساني كه ميتوانند خوب تربيت كنند، هر تعدادي بخواهند ميتوانند فرزند داشته باشند، ولي اصل، زن و شوهرند. گاهي اوقات بچه بهانه ميشود. گاهي اوقات درس بهانه ميشود. گاهي عشق به كار بهانه است؛ يعني يك خلأ عاطفي، رواني، ناامني دروني و آرامشگري نامطلوب همسر باعث ميشود كه همسر كتابخانه و درس را بهانه كند و همه چيز را رها كند يا به بچه بپردازد و وقتي براي بچه اتفاقي پيش آمد، به او شوك وارد شود.
آن خانمهايي كه ميگويند: به خاطر بچهها تحمل كردهايم وگرنه تا حالا جدا شده بوديم، اولاً فرمايششان خلاف است، ثانياً اشتباه بزرگي ميكنند و بچهها را زير بار منت له ميكنند. بدسرپرستي به مراتب بدتر از بيسرپرستي است. منت گذاشتن بسيار زشت است. ازدواج براي ارضاي غرايز جنسي نيست، براي فرزندآوري نيست، براي از تنهايي درآمدن و زير يك سقف زندگي كردن نيست. اينها نتايج ازدواج است. ازدواج براي آرامشگري است، براي سعادت است. بعد از خدا نزديكترين شخص به انسان همسر او است. محترمترين شخص براي انسان از نگاه خدا، پدر و مادر او است، اما نزديكترين شخص به انسان همسر او است. انسان طولانيترين حيات را با همسر دارد.
ميل به محبوبيت، يك نياز طبيعى است. همه ما دوست داريم مورد احترام و علاقه ديگران باشيم. دوست داريم داراى شاخصههايى باشيم كه از آنها تمجيد شود. نفوذ در دلها و تمايل جدى به خواستنى بودن و محبوبيت، يكى از ويژگيهاى مهم دوره جوانى است.
بايد اين نكته را در نظر داشت كه براى كسب محبوبيت، نيازى به قهرمان شدن نيست. مواردى كه در زير مىآيد، نكاتى است كه با تأمل در آنها مىشود در راه محبوبيت، قدم برداشت.
گامهایی به سوی محبوبیت:
1 . مثبت انديشى: مثبتانديشى بار عواطف و افكار منفى را از ذهن و روان ما دور مىكند. در نتيجه، ديگران ما را با ظاهر و روحيهاى مثبت و دوست داشتنى خواهند شناخت. كسى كه با منفى بافيهاى خود، ديگران را آزرده خاطر نمىكند.
2 . همدلى كردن: وقتى با ديگران ابراز همدلى و همدردى مىكنيم، يعنى اينكه ما آنها را از خودمان مىدانيم. معايب و مشكلات آنها ما را تحت تأثير قرارمىدهد و نسبت به آنها واكنش دوستانه نشان مىدهيم. در نتيجه آنها نيز نسبت به ما احساس نزديكى و دوستى مىكنند.