در اطراف دلها پَرسه مىزنى
سلام!
اين نامه را بخوان. اين نامه را مىنويسم ولى به هيچ صندوق پستىاى نمىاندازم؛ با اينكه مىدانم تمام پستچيها نشانىِ تو را مىدانند. فقط به خاطر اينكه صندوقها دلشان پر از حرفهاى تكرارى و ملالآور است ؛ پُر از نامههاى ادارى و رسمى و شايد احوالپرسى هم.
من نامهام را در باد رها مىكنم. نامهام را از باد بشنو. تو كه نامت تكيه كلام همه بادهاست. در نامهام نوشتهام - حالا حتماً خواهى خواند - كه سخت تنهايم. عصرها كه مىشود، زل مىزنم به ياس سپيد خانه كه دو تا ياكريم، پشتش نشستهاند و ياسهاى كال را نفس مىكشند. دلم سفال مىشود و تَرَك مىخورد.
نگاهى هم به اين حوالى بينداز. حياط خانهمان غربيل تنهاييهاست. ابرها روى سرش ايستادهاند و منتظر فرمان آتشاند.
اين نامه را بخوان. تمام بُغضهاى من در اين نامهاند. بخوان تا ببينى كه پُر از عصرهاى جمعهام. بخوان تا ببينى كه حياط دل مرا هم ابرها انباشتهاند. به پيوست اين نامه چيزهاى ديگرى هم برايت مىفرستم. حتماً نگاه خواهى كرد:
پروندهاى از روزهاى رفته
طومارى از سرودهاى دختران پشتِ دار قالى
كتابى از دلهاى مچاله شده
پوشهاى از آههاى منتشر شده
پاكتى از آرزوهاى برآورده نشده
يك كف دست، روح پژمرده و سياه
يك آينه پر از نگاههاى خيس و حسرتآميز
و يك سرى حرفهاى نگفتنى… .
اين روزها كه در اطراف دلها پرسه مىزنى، سرى هم به دل ما بزن كه تنگ توست. فضاى خالى بين من و همسايهمان را از باران نفسهايت پر كن. بيا ما را هم آشتى بده.
ديگر ملالى نيست جز رد شدن خُسوف روى ماهت. زودتر بيا هواى ياسهاى حياط را تازهتر كن! ياكريمها منتظرت هستند.
س. حسینی