يكى از دوستانم مىگفت:
در نجف اشرف در خدمت امام بوديم و صحبت از ايران به ميان آمد، من گفتم: اين چه فرمايشهايى است كه در مورد بيرون كردن شاه از ايران فرماييد؟ يك مستاجر را نمىشود از خانه بيرون كرد، آن وقت شما مىخواهيد شاه مملكت را بيرون كنيد؟ امام سكوت كردند من فكر كردم شايد عرض مرا نشنيده اند . سخنم را تكرار كردم .
امام برآشفتند و فرمودند: فلانى! چه مىگويى؟ مگر حضرت بقية الله امام زمان، صلوات الله عليه، به من (نستجير بالله) خلاف مىفرمايند؟ شاه بايد برود .
(سيره آفتاب، ص107، مرحوم حجت الاسلام كوثرى به نقل از حضرت آيت الله فاضل لنكرانى) .
گاهى بعضيها دژى را فتح مىكنند، ليكن به سرعت آن را از دست مىدهند. و آنچه را كه با زحمت، جانفشانى، انگيزه و ايمان از او گرفته شده، پس مىگيرد هنر ملت ايران تا امروز اين بوده كه پاتك دشمن را در همه جا خنثى كرده است.
نه اين كه دشمن نمىخواسته پاتك كند; دشمن هميشه درصدد ضربه زدن به ما بوده است.
دشمن كيست؟ هر كسى كه با حاكميت نظام مستقل مردمى دينى مخالف است، دشمن است. طمع ورزان، غارتگران، سودجويان، زراندوزان، زورگويان، وابستگان مايلين به فساد و كسانى كه از حاكميت فرهنگى دينى زيان شخصى مىبينند، دشمنند. البته در راس اينها دشمنان خارجى هستند كه بيش از همه ضرر ديدهاند.
صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژى، فعاليتهاى سياسى و تروريستى شبكه بين المللى بزرگ يهود را رهبرى مىكند و اين مكتب زمانى در صحنه جهانى حضور يافت كه كاپيتاليسم غربى راه گذار به مرحله امپرياليسم را بر خود هموار مىنمود.
صهيونيسماز همان اوان تشكيل با محافل قدرتهاى امپرياليستى همبستگى كامل داشت، البته در تكامل اسرائيل و سلطه صهيونيسم آمريكائيان ناخواسته بيش از كشورهاى ديگر، مؤثر بودهاند، در سال 1917 صهيونيستهاى آمريكايى با بهرهگيرى از روابط خود با حكومت واشنگتن نقش بسيار مؤثرى را در تصويب اعلاميه «بالفور» بازى كردند و در سال 1922 كنگره امريكا قطعنامه «لاج - فيش» را كه تاييدى بر اعلاميه فوق بود به تصويب رساند و با شروع اولين اقدامات سياسى در فلسطين صهيونيستهاى امريكايى مدعى رهبرى صهيونيسم بينالمللى شدند، طى دهه 1930 صهيونيستها با بهرهگيرى فراوان از تهديد فاشيسم در اروپا دامنه تبليغات خود را گسترش دادند و جالب اين كه براى تبليغ عليه نازىها به همان شيوه نازيسم متوسل شدند.
شهادت: راز بقا و جاودانگى انقلاب اسلامى است.
شهادت: آخرين آرزوى عارفان و نهايت آمال صديقان و مخلصاندربار الهى است.
شهادت: برترين درجه تكامل انسان وارزشمندترين ارزشها است.
شهادت: مرز مرگ و حيات، مرز ذلت و عزت، مرز سستى و حركت و مرزفنا و بقا است.
شهادت: لحظه رسيدن به وصال دوست و وصول به معراج حقيقت است.
شهادت: دل از زمين ماديات كندن و رخنه در آسمان معنويات كردناست.
شهادت: به سوى مامن عشق خدا پناه آوردن و از خويشتن رها شدناست.
شهادت: طواف كعبه وصل است و در آب حيات شنا كردن.
شهادت: جان شيرين بر بساط عشق جانان نهادن و در هواى مهرشپاكبازى كردن است.
و سرانجامشهادت: تحفهاى استخداوندى كه به هر كس ندهندش وتنها زبدگانىاز مخلصان درگاه الهى به آن هديه عظيم دستيابند و كام دل رااز آن برگيرند. و شهيد است كه سخاوتمندانه در يكآن از تمامآمال و آرزوهاى مادى مىگذرد و براى رسيدن به وصالمعشوق ، ازهرچه نعمت زودگذر است، در اين دنياى دون، دستبرمىدارد،و جان خويش را همراه با چشم پوشى از همه لذت ها ودارايىها،در طبق اخلاص گذاشته، به حضرت ذوالجلال تقديم مىكند.
جانور فربه شود ليك از علف
آدمى فربه ز عز است و شرف
آدمى فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
(مجموعه مقالات ص25 تاليف استاد حسنزاده آملى)
با آغاز نهضت و درخشش و محبوبيت حضرت امام، چهره ملكوتى ايشان بر صفحه دلها نقشى پايدار يافت و عكس و تصوير سيماى نورانيشان زينتبخش كوى و برزن و بزم ياران شد ولى بعد از دستگيرى امام، رژيم تلاشى گسترده را براى محو آثار و تصاوير و نام امام آغاز كرد و متقابلا عكس و نام امام به يكى از مهمترين شعارهاى نهضت تبديل شد. دستگاه هاى اطلاعاتى و پليسى ستمشاهى تمام چاپخانهها و عكاسىها را به منظور جلوگيرى از چاپ عكس و آثار امام تحت كنترل شديد قرار دادند و عكسهاى موجود نيز در همه جا به وسيله عناصر رژيم برچيده مىشد. در اين شرايط خداوند متعال، حقير را براى نشر تصوير امام به روشى ديگر رهنمون شد و با توجه به عدم دسترسى به امكانات فنى پيشرفته به ساختن كليشه تصوير امام به شيوه ذيل توفيق يافتم.
با توجه به اين كه مهارت چندانى در نقاشى صورت نداشتم با استفاده از عكس طبيعى امام، روى عكس را به همانگونه كه بود، با خودنويس رنگآميزى كرده و مداد پاك كنى را با همان اندازه بعد از نم زدن روى عكس مىچسباندم و بعد از جدا كردن، عكس امام روى پاككن منعكس شده بود، سپس با نوك تيغ قسمتهايى كه بايد سفيد باشد را حك مىكردم و بدين گونه كليشه نسبتا مطلوب از عكس امام تهيه و با استفاده از استامپ به آسانى عكسها تكثير مىشد و البته روى ديوار گچى و سيمان صيقل شده و رنگ روغنى خيلى خوب منعكس و محو كردن آن بسيار مشكل بود.
حجة الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان
بعد از دستگيرى و تبعيد حضرت امام (ره) به تركيه، تا مدتى شبها بعد از نماز مغرب و عشاء، جلسات دعاى توسل براى سلامتى و آزادى امام در رواق بالاى سر حضرت معصومه (س) برگزار مىگرديد و در راستاى احياى مجدد اسلام ناب و با پيروى از شيوه امام سجاد (ع) بعد از حادثه دلخراش عاشورا، اين جلسات در قالب دعا و گريه و با محتوايى سياسى، عبادى، برگهايى زيبا از تاريخ مبارزه با ستم و طاغوت را رقم مىزد.
به ويژه هنگامى كه در دعاى توسل نوبتبه حضرت موسى بن جعفر (ع) مىرسيد و ذكر مصائب و زندانها و هجرانهاى آن حضرت به ميان مىآمد، ياد امام و مظلوميتش را تداعى مىكرد و شعله عشق و سوز هجران را در دل شيفتگان پاكباختهاش - كه تا آن زمان از او بىخبر بودند - برافروختهتر مىكرد و همهمه نالهها و هاىهاى گريهها بود كه به رساترين شعار تبديل مىشد و همه رهگذران و زائران حضرت معصومه (س) را به خود جذب مىكرد.
و آنگاه كه نوبتبه نام حضرت مهدى (عج) مىرسيد، حجةالاسلام شيخ رضا مطلبى يكى از بهترين مجريانى كه برنامه دعاى توسل را با عرض ارادت و شكايتبه محضر امام زمان (ع) ادامه مىداد و اشعارى را با صداى خوبش مىخواند كه هرچند مخاطب آن امام غايب بود، ولى در آن شرايط با نائب غايب او نيز منطبق بود:
ما را به جهان بىگل روى تو صفا نيست
زيرا كه جهان جسم و تو چون «روح» روانى
پوشيده ز خفاش بود چشمه خورشيد
با آن كه منور ز رخش گشته جهانى
يعقوب صفت منتظر ديدن رويت
تا كى رسد از يوسف گم گشته نشانى
و بدين سان باز هم سوز فراق، جمع پريشان را مىگداخت و زبان حال هر يك اين بود كه:
اگر به دوش كشم تكه تكه سنگت را
قفس شكسته، برون آورم پلنگت را
وطن! بميرم اگر، جاودانه مىسازم
به بامهاى جهان پرچم سه رنگت را
كجاست دشمنمان تا به جانش اندازم
عقابهاى سرافراز تيز چنگت را؟
كه شعله شعله بريزم به خرمنش آتش
كه دانه دانه ببارم به ديده سنگت را
اى از قبيله جنگاوران غيرتمند
زمان به ياد نمىآورد درنگت را
بيا به خاطر فردا، بده همين امروز
به دست كودك ديروز خود، تفنگت را
كه مثل كوه بماند مقابل دشمن
كه جاودانه كند هشتسال جنگت را . . .
سعيد محمدى
ناصف اصفهانى
در دوره دبيرستان هميشه از كنفرانس دادن سر كلاس واهمه داشتم و هر بار با لطائف الحيل از دست آموزگارانى كه تشويق و يا حتى اجبار به كنفرانس دادن مىكردند، مىگريختم . حتى يك بار كه دبير فلسفه به اجبار نامم را در رديف كنفرانس دهندگان ثبت كرد، يك روز مانده به كنفرانس - وقتى هيچ راهى را براى فرار نديدم - بليتى تهيه كردم و به بهانه زيارت يك هفته به مشهد رفتم تا به قول خودم آبها از آسياب بيفتد و موضوع فراموش شود . بار ديگر قصد داشتم براى فرار از سخنرانى اجبارى، راهى جبهه شوم كه ترس مرا منصرف كرد و بالاخره هر طور بود راه ديگرى پيدا كردم .
خودم هم از اين ضعف آگاه بودم و هميشه انديشه مبارزه با آن را در سر مىپروراندم; اما به هيچ گونه نمىتوانستم بر آن فائق آيم تا آن كه، در يكى از نخستين روزهاى ورودم به دانشگاه، حاج آقا جعفرى نسب، استاد درس معارف (1) به كلاس آمد و پس از توضيح اجمالى محتواى درس خود در طول ترم، به اين نكته اشاره كرد كه دانشجويان بايد خود بخشى از زحمت ارائه دروس را متحمل شوند و براى هر دانشجوى داوطلب كنفرانس نمرهاى ويژه در نظر مىگيرد . آنگاه در حالى كه انتظار داشت اين تطميع كار ساز شده باشد، از داوطلبان خواست دستخود را بالا كنند . انتظار بيهوده بود . در يك لحظه به ذهنم آمد مثل اين كه همه افراد كلاس مثل من از كنفرانس واهمه دارند .
در عصر يك روز بحرانى در قم كه دهها كماندوى مسلح و سپر به دستسايهاى از رعب و وحشت در ميدان آستانه گسترده بودند و كيوسك وسط ميدان مقر افسران و فرماندهان انتظامى و امنيتى بود، با مهارت و در يك لحظه به هنگام عبور از كنار كيوسك با همين كليشه كه چند لحظه قبل در دالان مدرسه فيضيه آن را با زدن روى استامپ آماده كرده بودم، ديواره كيوسك را به عكس امام مزين كردم و بعد از چند دقيقه كه مامورين متوجه شدند، جمعيت ناظر بودند كه افسران با چه تلاطمى تلاش مىكردند تا با آب و مواد شوينده، تصوير را محو كنند.
در همان ايام در يك شب در فرصتى مناسب، كه شبستانهاى مسجد اعظم تقريبا خالى بود، تمام ستونهاى شبستان را با عكس امام مزين كردم، به هر ستون چهار عكس از چهار سو و هم چنين روى درها و ديوار راهروهاى مسجد اعظم و برخى مساجد ديگر و در و ديوار مدرسه فيضيه را با صدها يا هزارها عكس امام آراستم، به گونهاى كه در هر جا سخن از شيوه جديد عكس امام بود و حتى در يكى از سخنرانىهاى حجةالاسلام آقاى مرواريد در مقام بيان عمق محبوبيت امام و ناتوانى رژيم از محو ياد و نام امام، از اين كار تمجيد فراوان كردند والبته تقريبا هيچ كس اطلاعى نداشت كه چه كسى اين اقدام را به عمل آورده است.
اين كار ضمن آن كه دل دوستان امام را مسرور كرده بود، اعصاب دشمنان و ماموران امنيتى شاه را به هم ريخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پيدا كنند.
13 مهرماه 1344 حضرت امام به همراه شهيد حاج آقا مصطفى به تبعيدگاه دوم يعنى عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف، تشرف به نجف به صورت بزرگترين آرزو برايم شكل گرفت، اما راه عراق بسته بود. سنم كم بود، گرفتن گذرنامه غيرممكن و التزام به رضايت والدين براى مهاجرتى پرمخاطره و… اين همه آن آرزوى رؤيايى را دست نيافتنى مىنمود.
حجة الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان