خدا که همهچیز را آفریده، چهکسی خود خدا را آفریده است؟
این سؤال تو، سؤال خیلی از بچهها و حتی خیلی از بزرگترها هم هست. راستش تصور ما دربارة خدا کمی نادرست است. اگر خدا را طوری فرض کنیم که او هم نیازمند آفرینندهای باشد، دیگر خدا نیست. خدا موجودی است که به هیچچیز و هیچکس نیاز ندارد. قرآن کریم دربارة خدا میگوید:«خدا بینیاز است و شما مردم نیازمندید.»
اگر بگوییم خدا را چه کسی آفریده است؟ دوباره این سؤال پیش میآید که خالق خدا را چه کسی آفریده است؟ در نتیجه باید این سؤال را تا بینهایت ادامه دهیم، بدون این که به جواب برسیم.
فکر میکنم بتوانم با یک مثال، پاسخ درست را برایت بگویم. خانهای را فرض کن که چهار طبقه دارد. طبقة چهارم روی طبقة سوم قرار گرفته است. طبقة سوم روی طبقة دوم و طبقة دوم روی طبقة اول و طبقة اول هم روی زمین قرار دارد. میبینی که در این خانه، هر طبقه بر روی طبقة قبل قرار گرفته است تا اینکه به زمین میرسیم؛ اما زمین دیگر بر روی چیزی تکیه نکرده است. او تکیهگاه همة طبقات بالاست و استواری و قرار او مال خود اوست.
شخصيت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونا گون قابل بررسى است.
در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لايه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافيهاى عميق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و بايد هم آموخت.
يكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خيلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربيتى)) زندگى حضرت است.
سيره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربيتى, چيزى نيست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و يا اينكه در يك مقال و مقاله بتوان ترسيم كرد.
سيره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فايده چندانى ببار نمىآورد. از سيره عملى فاطمه(س), در امر تربيت, سخن بگوئيم, وى را ((بانو و كوثر بيكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنيم; ولى خودمان در ميدان عمل, بى عارى و بى پروايى بكنيم, آيا چنين كارى شايسته است؟
زمزمه هاى تربيتى زهرا(س)
زلالتر از آب زمزم:
وارهيده از جهان عاريه
ساكن گلزار و ((عينٌ جاريه))(1)
آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربيت)) پيوند خورده است.
در حقيقت, مادر ((پيش مرگ و سر پيشاهنگ)), امر تربيت است و از جمله دل مشغوليها و دلجوئيهاى ديرينه وى تربيت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است.
از ديدگاه اسلام, ((تربيت اسلامى)), خدايى ترين مسئله اى است كه يك مادر دانا با آن مواجه است.
اسلام دين ((تربيت محور)) است و در اين راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدايت)), جهت ايصال الى المطلوب و ارائه طريق به سوى بشريت فرستاده است.
مولانا در همين راستا راست گفت:
كلكم راع نبى چون راعى است
خلق مانند رمه او ساعى است
از رمه چوپان نترسد در نبرد
ليكشان حافظ بود از گرم و سرد(2)
به هر تقدير, آيا مادران در ميدان تعليم و تربيت به الگوى توانا و زيبا, نياز دارند يا خير؟
جاى ترديد وجود ندارد كه همه انسانها نيازمند الگو هستند و دنبال الگوگيرى و الگويابى مى باشند و اين امر, براى انسانهاى عاقل, بسيار طبيعى است.
آنچه مهم است و جاى دقت دارد, اين است كه از چه كسى بايد پيروى كرد و فرد به عنوان الگو, بايد داراى چه شرايط و ويژگيها باشد؟
از ديدگاه اسلام, اولين شرط براى يك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هايش باشد و سيره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد.
1. در يكى از روزها ، صبحگاهان امام على (ع) فرمود : فاطمه جان آيا غذايى دارى تا از گرسنگى بيرون آيم ؟ پاسخ دادند : نه ، به خدايى كه پدرم را به نبوت و شما را
به امامت برگزيد سوگند ، دو روز است كه در منزل غذاى كافى نداريم و در اين مدت شما را بر خود و فرزندانم در طعام ترجيح دادم .
امام (ع) با تأسف فرمودند : فاطمه جان چرا به من اطلاع ندادى تا به دنبال تهيه غذا بروم ؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند : اى اباالحسن ، من از پروردگار خود حيا مىكنم
كه چيزى را كه تو بر آن توان و قدرت ندارى ، درخواست نمايم .
(بحار الانوار ، ج 43 ، ص 59)
2. كسى كه عبادتهاى خالصانه خود را به سوى خدا فرستد ، پروردگار بزرگ بهترين مصلحت او را به سويش فرو خواهد فرستاد .
(بحار الانوار ، ج 70 ، ص 249)
كنيه، براى تعظيم و تكريم اشخاص به كار مىرود. حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام كنيههاى زيادى دارند، ما در اينجا بعضى از كنيههاى آن حضرت را متذكر مىشويم.
البته رسالت اين مجموعه، معرفى آن دسته از اسامى و القاب حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام مىباشد كه براى نامگذارى مناسب است، اما به مناسبت ذكر اسامى و القاب آن حضرت، ذكر كنيههاى ايشان نه تنها خالى از لطف نخواهد بود، بلكه عين لطف است.
كنيههاى حضرت فاطمهى زهرا عليهاالسلام
در حديثى از امام صادق- عليهالسلام- آمده است كه: «جز خدا هيچ نبود، پس خداوند پنج نور را از جلال و عظمت خود آفريد و براى هر يك از آن انوار، اسمى از اسماى الهى بود. خدا «حميد» است و اين اسم در محمد- صلى اللَّه عليه و آله- ظهور يافت.
خدا «اعلى» است كه در اميرالمؤمنين على- عليهالسلام- ظهور يافت.
و براى خدا «اسماى حسنى» وجود دارد كه نام حسن و حسين- عليهماالسلام- از آن اسماء مشتق است.
و از اسم «فاطر» او، نام زهراى اطهر، فاطمه اشتقاق پيدا كرد پس وقتى كه آن انوار را آفريد، اينها را در ميثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند.
و خدا فرشتگان را از نور آفريد پس وقتى كه فرشتگان به اين انوار نظر كردند، امر و شأن اينها را بزرگ شمردند و تسبيح را (از آنها) فراگرفتند و اين مطابق با گفتهى فرشتگان است كه در قرآن آمده است: به حقيقت ما (در انتظار اوامر الهى در تدبير عالم) صف كشيدهايم.
و به راستى ما تسبيح كنندهايم، و آن هنگام كه آدم- عليهالسلام- را آفريد آدم به سوى اين انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض كرد: اى صاحب اختيار من! آنان كيستند؟
خداى متعال در پاسخ فرمود: اى آدم! آنها برگزيدگان من و خواص من هستند، اينها را از نور عظمت و بزرگىام آفريدهام و از اسمهاى خودم اسمى را براى اينها برگرفتم، پس عرض كرد: اى پروردگارم! به حقى كه تو بر اينها دارى اسمهاى اينها را به من بياموز، پس خداى متعال فرمود: اى آدم! اين اسمها نزد تو امانت باشد (كه) سرّ و رازى از راز من است. غير تو نبايد بر آن آگاه شود جز به اذن من، عرض كرد: پروردگارم قبول كردم.
خداوند پس از گرفتن اين پيمان، اسمهاى آنها را به آدم- عليهالسلام- تعليم داد. و به فرشتگان عرضه كرد، هيچ كدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خداى متعال كه فرمود: مرا از نامهاى اينها خبر دهيد اگر راست مىگوييد، عرض كردند: منزهى تو! براى ما علمى نيست جز آنچه به ما آموختهاى.
همانا تو عالم و داراى حكمتى. (آنگاه خداوند) فرمود: اى آدم! فرشتگان را به اسمهاى آن انوار خبر ده، پس وقتى كه اينها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند كه اين مطلب (در نزد آدم) به امانت گذاشته شده و آدم به سبب آگاهى از آن، فضيلت و برترى يافته است. سپس امر به سجدهى آدم- عليهالسلام- شدند؛ زيرا كه سجدهى ملائكه، فضيلتى براى آدم و عبادت براى خداى متعال بود. چون كه سجده ملائكه، سزاوار آدم بود» (1)
در يک اتاق زير شيرواني، پيرمردي به سختي جعبه کاغذي را که کنار پنجره گذاشته شده بود، بيرون کشيد. تارهاي عنکبوت رويش را پاک کرد و زير نور خورشيد به داخلش نگاه کرد. آلبومهاي عکس کثيف و کهنه در آن ديده ميشد و پيرمرد با چشمان ضعيف و پراشتياق دنبال چيزي ميگشت؛ خاطرات مربوط به همسرش، که چندسال پيش در گذشته بود.
اشياي داخل اين جعبه مانند گنج گرانبهايي، پيرمرد را در خاطرات خود فرو برد. با آنکه پس از درگذشت همسرش زندگي او مانند گذشته ادامه پيدا کرده بود اما در عمق قلبش، روزهاي گذشته پررنگتر از زندگي دوران تنهايياش بود.
او در زير آلبومهاي عکس دفتري را ديد و از دستخط روي آن متوجه شد که دفتر خاطرات پسرش است که حالا ديگر بزرگ شده است. پيرمرد هرگز اين دفتر را نديده بود و فکر کرد که حتما همسرش کارهاي جنبي فرزندشان را نگه داشته است.
برگهاي کهنه زرد شده دفتر را باز کرد و با خواندن نوشتههاي آن، لبخند خوشحالي در صورت پيرمرد ظاهر شد. با خواندن اين جملههاي ساده و بچهگانه، چشمانش روشن شد، گويي صداي شيرين پسر ششسالهاش از گوشه اتاق به گوشش رسيد و با نيروي سحرآميزش، روزهاي دور شده را جلوي چشم او مجسم کرد. اين يادداشتهاي کوتاه، ميل پيرمرد را به زندگي و خوشحال بودن زنده کرد اما به دنبال اين ميل قوي، احساس غم و ناراحتي هم بر او چيره شد؛ چون داستانهاي پسرش با خاطرات خود او بهطور کامل فرق ميکرد. چرا؟
پيرمرد از خودش پرسيد و به اتاقش برگشت. در قفسه کتابها را باز کرد و دفترچه خاطرات خود را بيرون آورد. آن را کنار دفترچه خاطرات پسرش گذاشت و شروع به خواندن کرد. نگاه پيرمرد به يک قطعه جالب توجه افتاد چون در مقايسه با قطعات ديگر آنقدر کوتاه بود که بيش از يک جمله نداشت:«با پسرم به ماهيگيري رفتم، تمام روزم هدر شد. روز بيمزهاي بود.»
پيرمرد نفس عميقي کشيد و با دستهاي لرزان دفتر خاطرات پسرش را باز کرد و يادداشت همان تاريخ را پيدا کرد. جملهاي با خط بزرگ و شکسته نوشته شده بود:
«امروز با بابا به ماهيگيري رفتم، چهقدر خوش گذشت. بهترين روز زندگيام بود.»
… خود را فداکردن و يا زندگي را از دلخوشيها و شاديهايش تهي کردن، نيست؛ کاملاً برعکس، زندگي ساده داشتن يعني رهايي از چيزهاي اضافي و بيمصرفي که لذت و شادي را از ما ميگيرد. اين کار، نوعي تمرکز روي چيزهاي ضروريتر، زيباتر و با ارزشتر است. ساده زندگي کردن، فقيرانه زندگي کردن نيست، بلکه عين توانگري است. روح و ذهن با اين کار، انباشتگيها و پريشانيهاي ناشي از محرکهاي بيروني را به دور ميريزد و به ضروريات زندگي آگاهي مييابد.
استاد محمدرضا رنجبر
دختربچهها را نديدهاي که گاه هوس ميکنند چادر يا مانتو يا کفش مادرشان را بپوشند و هر چه هم مادر آنها را نهي ميکند، گوششان هيچ بدهکار نيست و لباس مادر را ميپوشند و احساس بزرگي هم ميکنند. اما چند گام بيشتر برنداشته که ناخواسته با سر به زمين ميخورند!
کبريايي و بزرگي و تکبر نيز چيزي شبيه «جامه» است؛ جامهاي که تنها به خداوند ميآيد و زيبنده اوست، ولي ما همانند همان کودکان خرد، گاه از سر هوس و عليرغم نهي و تهديد خداوند آن را به تن کرده و راه ميافتيم، اما دير يا زود زمين خورده و زمينگير ميشويم، زيرا اين جامه بلند زيبنده بلنداي اوست.
از وي همه مستي و غرور است و تکبر
وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است
و خود نيز همين را فرمود:
الکبرياء ردائي
بزرگي جامه من است
شيطان چرا زمين خورد؟ چون همين جامه را به تن کرد و خود را بالا و برتر ديد و رسماً و صريحاً گفت «انا خير؛ من بهترم.»
علت ابليس «انا خيري» بود و متأسفانه بسياري از آدميان نيز چنين هستند، يعني خود را بهتر و برتر از ديگران ميدانند و ميبينند.
يکي از روحانيون مشهور ميگفت: پدرم توکل عجيبي داشت. ايشان عيالوار بود و با اين که از مدرسان سطح عالي حوزه به شمار ميرفت، وضعيت مالي خوبي نداشت تا آنجا که گاهي اوقات ما به خاطر تنگناهاي مالي نگران و مضطرب بوديم، اما ايشان آرام و با اطمينان در گوشهاي به مطالعه خود مشغول ميشد.
يک شب برادر کوچکم که سه چهار سال بيشتر نداشت پيش پدر آمد و اصرار کرد که بوقلمون ميخواهد، پدرم اصرار او را که ديد خيلي ساده و مطمئن جواب داد: خيلي خوب، کاري ندارد. نمازت را بخوان و از خدا يک بوقلمون بخواه. او هم قبول کرد و همراه با ما پشتسر پدر نماز مغرب را خواند. بعد دستهايش را به حالت التماس بلند کرد و با همان زبان کودکي دعا کرد.
چند لحظه بعد درِخانه زده شد، در را که باز کرديم ديديم يکي از ارادتمندان پدر بوقلموني را براي ايشان آورده است.
استاد شهيد مرتضي مطهري
آيا خواستگاري مرد از زن اهانت به او نيست؟ در اين شيوه، مرد مثل مشتري و خريدار است و زن چون کالايي مورد معامله!
غريزه مرد طلب و نياز است و غريزه زن جلوه و ناز… طبيعت، مرد را مظهر عشق و تقاضا آفريده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبيعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. اين يکي از تدابير حکيمانه و شاهکارهاي خلقت است که در غريزه مرد نياز و طلب و در غريزه زن ناز و جلوه قرار داده [و] خلقت جسماني زن را در مقابل نيرومندي جسماني مرد با اين وسيله جبران کرده است. خلاف حيثيت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود. براي مرد قابل تحمل است که از زني خواستگاري کند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن ديگري… اما براي زن که ميخواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر در آورد تا بر سراسر وجود او حکومت کند قابل تحمل و موافق غريزه نيست که مردي را به همسري خود دعوت کند و احيانا جواب رد بشنود و سراغ مرد ديگري برود.
ثانيا مگر هر خريداري از نوع مالکيت و مملوکيت اشياء است؟ طلبه و دانشجو خريدار علم است. متعلم خريدار معلم است. هنرجو خريدار هنرمند است آيا بايد نام اينها را مالکيت بگذاريم و منافي حيثيت علم و عالم و هنرمند به شمار آوريم؟ مرد، خريدار وصال زن است نه خريدار رقبه او… [مرد] با همه مردي و مردانگي در پيشگاه زيبايي و جمال زن خضوع و خشوع ميکند و خود را نيازمند به عشق او و او را بينياز از خود معرفي ميکند. منتهاي هنر زن اين بوده است که توانسته مرد را در هر مقامي و هر وضعي بوده است به آستان خود بکشاند… اين نوعي امتياز طبيعي است که به زن داده شده و نوعي تکليف طبيعي است که بر دوش مرد گذاشته شده است.
از کتاب نظام حقوق زن در اسلام