فاطمه شهیدی
مردها گفتند: حالا که اینقدر اصرار میکنید، قبول! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان اینقدر مهربان شدند. وقتی به خود آمدیم، عین آنها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید بهاش رسیدگی میکردیم و دسته چک و حساب کتابهایی که مهم بودند.
با رئیس دعوایمان میشد و اخم و تخماش را میآوردیم خانه سر بچهها خالی میکردیم. ماشین ما هم خراب میشد، قسط وامهای ما هم دیر میشد. دیگر با هم مو نمیزدیم. آنها به وعدهشان عمل کرده بودند و به ما خوشبختیهای بیپایان یک مرد را بخشیده بودند!
همة کارهایمان مثل آنها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسلبهنسل به ما رسیده بود، در جیبهایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقرهای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه!
بچهها را راهي مدرسه كرد. لباسهاي سفيد را كه شسته بود روي بند ايوان پهن كرد و با عجله به اداره رفت.
عصر كه برگشت، سراغ رختها رفت تا آنها را جمع كند، اما ديد كه به سفيدي صبح نيستند. هواي بيرون آنها را كدر كرده بود. ياد بچهها افتاد و نگران شد. آيا آنها بيرون از خانه همان بودند كه صبح از خانه رفتند؟
پوران حجت انصاري
زمانى كه معاويه خواست عبدالله پسر عمرو عاص را به حكومت كوفه بگمارد، مغيرة بن شعبه از اين امر خيلى ناراحتشد و از باب خيرخواهى به معاويه گفت: اى پسر ابوسفيان، پدر را به حكومت مصر و پسر را به حكومت كوفه مىگمارى و خويشتن را در ميان دو فك شير درنده قرار مىدهى؟
معاويه از اين سخن بيمناك شد و به جاى پسر عمروعاص، مغيره را به حكومت كوفه منصوب كرد .
مغيره اميدوار بود در دوران حكومتخويش در كوفه، پول فراوانى از بيتالمال به جيب بزند اما عمروعاص هم بىكار ننشست و براى آنكه نيرنگ او را بدون جواب نگذارد، فورا به نزد معاويه رفت و از حرص و طمع مغيره سخنها گفت و هشدار داد كه چند ماهى نمىگذرد كه خزانه خالى مىشود و از اين گذشته او مالياتها و خراجهاى بسيار از مردم مىستاند و آنها را هم به اموال شخصى خود مىافزايد . معاويه از اين سخنان بيمناك شد و به عمروعاص گفت: حال كه من فرمان حكم او را صادر كردهام، چه بايد بكنم؟ عمروعاص پاسخ داد: خيلى آسان است! فرد ديگرى را عهدهدار خزانه و امر خراج نماييد!
معاويه پند او را پذيرفت، و مغيره را فقط مسئول و متصدى كارجنگ و نماز كرد! پس از چندى بين عمروعاص و مغيره اتفاق ملاقات افتاد . عمروعاص نيشخندى زد و گفت «هذه بتلك، يعنى اين به آن در» و از آن موقع، اين جمله در ميان عرب و عجم ضرب المثل گرديده است .
ماهنامه پاسدار اسلام ، ش 258
خداوندا! بدان سان كه در چشم مردم بر مقام من مىافزائى در چشم من از مقام من بكاه و بميزان عزتى كه در اجتماع بمن ارزانى همى فرمائى مرا به ذلت نهانى من آشنا ساز تا شخصيتخويش را هرگز فراموش نكنم و پاى از گليم خويش فراتر نگذارم .
پروردگارا! به روان محمود محمد و آل محمد درود فرست و بر تمتع من از هدايت و صلاح بيفزاى تا هرگز ترك هدايت و صلاح نگويم و راهى جز راه حق نپويم و در نيت رشيد و شريف خويش به ترديد دچار نشوم .
تا آن روز كه توانم به عبادت تو برخيزم زندهام دار و تا آن دم كه از تو ياد همى كنم دم گرم از سينهام برآور . و اگر چنان باشد كه راهم از راستى به انحراف خواهد گرائيد و اهريمن ناپاك در بيداى ضلالتبكمندم خواهد انداخت، پروردگار من هر چه زودتر مرا به سوى خويش فراخوان و جان مرا از خطر شقاوت وارهان، من آن زندگانى را كه مستوجب خشم و قهر تو باشد نخواهم و يك لحظه جز بياد تو نفس برنياورم .
دكتر غلامعلي افروز:
انسان دو منبع آرامش دارد: ياد خدا و همسر. همسر آرامشگر كسي است كه وجودش پر از جاذبههاي شناختي، حسي، بصري، كلامي، رفتاري و نفساني است. اگر اين جاذبهها را داشت نشان ميدهد كه از درون، آرامش و نشاط دارد. خانواده مثل باغ است؛ بچهها گلها و ميوهها هستند، مادرها باغبان هستند و پدرها سنگربان. «الرجال قوامون علي النساء» يعني شوهرها سنگربان خانمهايشان هستند و اين سنگرباني يعني ايجاد امنيت، دادن نشاط، دادن پويايي، دادن آرامش و … .
خانواده يعني اقيانوس آرام و بهترين همسر كسي است كه بيشترين آرامشگري را دارد و انسان آرامشگر كسي است كه از بيشترين نشاط برخوردار باشد. آدمهاي اميدوار و مثبتانديش، نشاط دارند و آدمهاي بدبين و افسرده، مضطربند؛ البته ممكن است چنين افرادي يك وقتي برانگيختگي هيجاني داشته باشند و در يك عروسي و پارتي حتي برقصند يا جايي از خود بيخود شوند و قهقهه بزنند، ولي اينها نشانه نشاط نيست. چهره گشاده و تبسم پايدار نشانه نشاط است. اگر اين نشاط برود جايش غبار افسردگي مينشيند. افسردگي ارثي نيست. مثل رنگ چشم نيست كه از پدر و مادر به فرزند منتقل شود؛ البته پدر و مادر ميتوانند زمينهساز شوند. افسردگي عموما اكتسابي است يعني از دست دادن مثبت انديشی، تضعيف انگيزههاي تلاش و….
نشریه خانه خوبان
دكتر محمود حسابى در طول سى و هشت سال پايان عمر، شبى يك ساعت به فراگيرى زبان آلمانى پرداخت. مطالعه و تحقيق مطالب گوناگون، محاسبات تئورى «بىنهايت بودن ذرّات» (كه توسّط او مطرح شده بود)، گوش دادن به اخبار داخلى و راديوهاى خارجى، باغبانى، آهنگرى، نجّارى و نوآوريهاى علمى و صنعتى در كارگاه كوچك خانه، از سرگرميهاى او بود. او در انتقال تكنولوژى جديد به ايران، سهمى عمده داشت.
راه ما(گفتارهايى از پروفسور سيد محمود حسابى)، ص 202
هميشه پوشيدن لباس به خاطرمحرم ونامحرمي نيست بلکه پوشيدن لباس جنبه تکريم و ادب دارد . معمولا افراد درخانه خود،لباس راحت مي پوشند ولي وقتي مهمان وارد خانه مي شود به احترام مهمان لباس کامل ومناسب مي پوشند و اگرقرارباشد ردر مجلس عروسي شرکت کنند لباس کامل تري برتن مي کنند . اين تغيير لباس ها ،به خاطر ادب و احترام مهمانان مجالس است .
حضور در محضر خداوند درحال نماز نيز مقتضي پوشيدن لباس مناسب وکامل است.
تمثيلات حجت الاسلام قرائتي
وى در تمام ايام عمر، تلاش مىكرد در دانش، راههاى تازهاى را به روى بشر بگشايد و به رازهاى جديد در عرصه دانش و انديشه دست يابد. امّا گاهى اتفاق مىافتاد كه با بنْبست رو به رو مىشد و تلاش هايش نتيجه نمىداد. در اين مواقع كه هوش و استعداد خارقالعادهاش نيز در حل مشكل، مؤثر واقع نمىشد و خود را در فهم مسئلهاى علمى ناتوان مىديد، از خداوند، يارى مىطلبيد. بدين ترتيب كه وضو مىگرفت و راهىِ مسجد مىشد و در خلوت مسجد به نماز مىايستاد و پس از نماز به نيايش مشغول مىشد و از خداوند در خواست مىكرد كه او را در فهم آن مسئله علمى يارى دهد.
پس از آن، گويى چشم ذهنش بازتر مىشد و مشكل علمى به نظرش آسان مىآمد. پس از دستيابى به اين موفقيت، در حالى كه سرشار از شادى و سرور بود، مسجد را ترك مىكرد.
ابو على سينا از همه تواناييهاى جسمى و ذهنى خويش به طور گستردهاى استفاده مىكرد و سعى داشت همه توان بالقوّه خويش را به مرحله عمل و فعليت برساند. به همين دليل، كار زيادى از بدن خويش مىكشيد و حتى بسيارى از شبها را با بيدارى به صبح مىرساند.
روزى از علّت تلاش زياد او پرسيدند. در جواب گفت: «خداوند تبارك و تعالى، به من نعمت فراوان عطا كرده و جسم و ذهنى قوى به من داده است. من نيز بايد حقّ نعمت را ادا كنم و از تمام نيروهايى كه به من داده است به طور كامل بهره گيرم».
چهرهها و قصهها، على معصومى، ج 2، ص 50 - 52
بعد از اين كه مدتها دنبال دخترى باوقار و با شخصيت گشتيم كه هم خانواده اصيل و مؤمنى داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من هم باشد، بالاخره عمهام دخترى را به ما معرفى كرد . وقتى پرسيديم از كجا مىداند اين دختر همان كسى است كه ما مىخواهيم، گفت: راستش توى تاكسى ديدمش . از قيافهاش خوشم آمد . ديدم همانى است كه تو مىخواهى . وقتى پياده شد، من هم پياده شدم و تعقيبش كردم . دم در خانهشان به طور اتفاقى بابايش را ديدم كه داشتبا يكى از همسايهها حرف مىزد . به ظاهرش مىخورد كه آدم خوبى باشد . خلاصه قيافه دختره كه حسابى به دل من نشسته . من هر طور شده اين وصلت را جور مىكنم .
ما وقتى حرفهاى محكم و مستدل عمهمان را شنيديم، گفتيم: يا نصيب و يا قسمت! چقدر دنبال دختر بگرديم؟ از پا افتاديم . همين را دنبال مىكنيم . ان شاء الله خوب باشد .
اين طورى شد كه رفتيم به خواستگارى آن دختر . دختر خانمى به نام سيما .
جستجوى نگاه
دلم به اينهمه آيينه رو نخواهد كرد
بجز نگاه تو را جستجو نخواهد كرد
پرندهاى كه گرفتار پر زدن باشد
به آب و دانه و آواز، خو نخواهد كرد
بيا مسافر چشمم كه هيچ حادثهاى
نگاه پنجره را زير و رو نخواهد كرد
به غير نام تو اى التهاب روحانى!
دلم براى سرودن، وضو نخواهد كرد
عزيز غايب من! اى هميشه در خاطر
بجز تو را دل من، آرزو نخواهد كرد
نرگس ايمانيان