شير براي بچه تا يک مقطعي سودمند بوده و زمينه رشد و استعداد او را فراهم ميکند، ولي از يک مقطعي به بعد بايد او را از شير گرفت وگرنه زيانبار است، و آثار معکوس دارد و اين را مادرها خوب ميفهمند، اما بچهها نه! لذا شيون و فرياد ميکنند، ولي مادرها با وجود اينکه کانون مهر و محبتاند به فرياد و ناله آنها هيچ اهميتي نميدهند. خداوند هم نسبت به ما همينطور است، نعمتهايي مثل سلامت و آرامش به ما ميدهد، ولي تا يک مقطعي اينها براي ما خوب بوده و مايه سعادت ما خواهد بود، و از يک مقطعي به بعد زيانبار و خطرناک است، لذا آنها را از ما ميگيرد، ولي يادمان باشد، ميگيرد تا بيشتر بدهد همانطور که مادر يک غذا به نام شير را ميگيرد تا سفرهاي پيش روي فرزند خود بگشايد. چون شاديها مثل شير دادن است و غم و اندوهها مثل گرفتن از شير.
تمثيلهايي از استاد محمدرضا رنجبر
يکي از ياران امام صادق(ع) ميگويد: روزي خدمت امام بودم. چون شب فرا رسيد، از حضرت اجازه مرخصي خواستم و به خانه برگشتم. مادرم نيز به همراه من بود. ميان من و او گفتوگويي شد و من بر او درشتي کردم. بامدادان پس از نماز صبح خدمت امام صادق(ع) شرفياب شدم. وقتي وارد محضرش شدم، حضرت ابتدا شروع به سخن کرد و فرمود «با مادرت چه کار داشتي که ديشب آنچنان با او درشتي کردي. آيا نميداني که وجود تو از اوست و آغوش او محل پرورش توست؟» عرض کردم: آري. آن حضرت فرمود: پس هرگز بر او درشتي مکن.
بحارالانوار، ج 47، ص 72
اگر کسي دور خانه من و شما يکي دو بار بچرخد به او مشکوک ميشويد، اما خانه خدا خانهاي است که هرچه گرداگرد آن گردش و چرخش کني، بر آبرو و اعتبار و احترام شما افزون و افزوده خواهد شد و از اين گذشته ثبات و استحکام بيشتري هم خواهي يافت؛ پيچها را نديدهاي که هر چه بيشتر ميپيچند محکمتر و مقاومتر ميشوند؟ يادمان باشد کعبه يک تمثيل و يک تصوير از امام معصوم است، همچنان که در روايت آمده است: امام همانند کعبه است،پس اگر او را محور قرار داده و در گرداگرد او پروانهوار به حرکت آيي از حرمت و شرافت و قداست والايي برخوردار خواهي شد، هرچند مثل حر کارنامهاي سياه در پشتسر داشته باشي، چون اين نازنينان اول کاري که ميکنند کريمانه از تو در ميگذرند و مثل خود، تو را پاک و زلال ميکنند.
تو مگو ما را بدان شه بار نيست با کريمان کارها دشوار نيست
تمثیلاتی از استاد محمد رضا رنجبر
رستاخيز جان
سيد مرتضى آوينى، نشر ساقى، چاپ اول، تهران، 1379، 180صفحه، 890 تومان
انفجار اطلاعات! نمىدانم چرا من از اين تعبير آن چنان كه بايد نمىترسم و حتى چه بسا مثل كسى كه ديگر صبرش تمام شده است از فكر اين كه جهان به سرنوشت محتوم اين عصر نزديكتر مىشود خوشحال مىشوم . نيچه خطاب به فيلسوفان مىگويد: «خانه هايتان را در دامنههاى كوه آتشفشان بنا كنيد» و من همه كسانى را كه در جست و جوى حقيقتند مخاطب اين سخن مىيابم . «گريختن» مطلوب طبع كسانى است كه فقط به عافيت مىانديشند و اگر نه، مرگ يك بار، زارى هم يك بار .
دهكده جهانى واقعيت پيدا خواهد كرد، چه بخواهيم و چه نخواهيم . اين حقيقت تنها ما را كه شهروندان مطيعى براى اين دهكده بزرگ نيستيم مضطرب نمىدارد و بلكه غرب را هم چه بسا بيشتر از ما به اضطراب مىاندازد . ما شهروندان مطيعى براى دهكده جهانى نيستيم; اين سخن نياز به كمى توضيح دارد و . . .
آنچه خوانديد بخشى از كتاب هفتم مجموعه آثار شهيد سيد مرتضى آوينى، «رستاخيز جان» ، است . اين كتاب مقالات نگارنده را در حوزه هنر، ادبيات و فرهنگ در بر مىگيرد و مطالب آن از مجموعه مقالاتى كه در طول سالهاى 1368 تا 1371 نگارش يافته و در مطبوعات به چاپ رسيدهاند گزينش شده است .
فلسفه اخلاق
شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات اسوه، چاپ دوم، قم، 1376، 168 صفحه.
اساسا اخلاق، مربوط به روح زيبا است، نه آن كه كار، فى حد ذاته زيبا است . اخلاق، يعنى آن جا كه روح انسان حالتى پيدا مىكند و روح زيبا مىشود، اگر كار زيبا استبه تبع روح زيبا است و لكن در نظر بدوى كار فى حد ذاته زيبا است و روح زيبايى خودش را از كارش كسب مىكند، اين نظريه مربوط به «افلاطون» است . «افلاطون» پايه اخلاق را، بر عدالت قرار داده است، اخلاق را مساوى با عدالت و عدالت را مساوى با زيبايى مىداند با اين كه خودش گفته است عدالت قابل تعريف نيست مع ذلك كوشش كرده است كه يك تعريف ناقصى براى عدالتبدستبدهد و گفته است «عدالت عبارت از هماهنگى اجزاء با كل است» عدالت اجتماعى را هم كه تعريف مىكند مىگويد: عدالت اجتماعى يعنى، اين كه هر فردى هر مقدار كه استعداد دارد كار بكند و به اندازه كارش پاداش به او داده شود و تمام افراد جامعه بايستى اين چنين باشند . . . . .
با مطالعه اين كتاب مىتوانيد به پاسخ سؤالاتى مانند: اخلاق چيست؟ انسان دوستى چيست؟ زيبايى چيست؟ زيبايى مطلق يا نسبى؟ و مطالبى در زمينه فلسفه اخلاق دستيابيد .
شهيد آيتالله دكتر بهشتي:
يادم ميآيد که حدود چهارده ـ پانزده ساله و در آغاز دوران بلوغ بودم و تحصيلات علوم اسلامي را هم تازه شروع کرده بودم. به حکم آن نشاط و شادابي که انسان در آن سن دارد، پيش يا بعد از مباحثه و پيش يا بعد از درس، دوستان ميگفتند، ميخنديدند و ميگفتيم و ميخنديديم. يکي از رفقا كه با من هممباحثه بود، ولي سن او از من چند سال بيشتر بود…
وقتي ما ميخنديديم ايشان ميگفت فلاني… بهتر است که خودمان را عادت بدهيم که نخنديم، يا کمتر بخنديم. گفتم چرا؟ گفت در قرآن (آيه 82 سورة توبه) آمده است: «فليضحکوا قليلاً و ليبکوا کثيرا» يعني کم بخندند و زياد بگريند. به او گفتم، بالاخره به من بگو ببينم، آيا خنديدن کار حرامي است يا نه؟ گفت نه، حرام نيست؛ ولي در عينحال بهتر است يک مسلمان زبدة ورزيده نخندد…
يک ميخ اگر کج باشد، آن را به ديوار ميکوبي؟! يا اگر بکوبي پيش ميرود؟ هرگز! به همين خاطر اول آن را با چکش يا جسمي سنگي صاف ميکني، آنگاه به ديوار ميکوبي، البته آنوقت جلو هم خواهد رفت. حرف هم همينطور است. اگر ميخواهي حقيقتاً در گوش کسي فرو برود بايد راست باشد و گرنه حرف دروغ پيش نميرود. خود ما هم همينطوريم. اگر بخواهيم پيش برويم بايد صداقت و راستي را پيشه کنيم. تير را نديدهاي وقتي راست باشد ميتواند از کمان جسته و پيش رود و به هدف بنشيند.
راست شو چون تير و واره از کمان (مولانا)
تمثیلاتی از حجت الاسلام و المسلمین رنجبر
مقام معظم رهبري:
بهترين دخترهاي عالم، حضرت زهرا (س) بود. بهترين پسرهاي عالم و بهترين دامادها هم حضرت اميرالمؤمنين(ع) بود. ببينيد اينها چگونه ازدواج كردند،هزاران جوان زيبا و با اصل و نسب و قدرتمند و محبوب به يك تار موي عليبنابيطالب (ع) نميارزند. هزاران دختر زيبا و با اصل و نسب هم به يك تار موي حضرت زهرا (س) نميارزند؛ آنهايي كه هم از لحاظ معنوي و الهي آن مقامات را داشتند، هم بزرگان زمان خودشان بودند. ايشان دختر پيامبر (ص) بود. رئيس جامعه اسلامي، حاكم مطلق. او هم كه سردار درجه يك اسلام بود. ببينيد چهطوري ازدواج كردند؟ چه جور مهريه كم، چه جور جهيزيه كم. همه چيز با نام خدا و ياد او. اينها براي ما الگو هستند. همان زمان، جاهلاني بودند كه مهريه دخترانشان بسيار زياد بود مثلاً هزار شتر. آيا اينها از دختر پيامبر (ص) بالاتر بودند، از آنها تقليد نكنيد. از دختر پيامبر (ص) تقليد كنيد، از اميرالمؤمنين (ع) تقليد كنيد.
محدثه رضايي
به پايت نگاه ميكني، مثل يك تخته چوب ميماند. اصلاً نميتواني تكانش بدهي، انگشتان پايت سياه شدهاند. آه بلندي ميكشي و مشت ميكوبي روي پايت، اصلا دردي حس نميكني. انگار ديگر پا، پاي تو نيست. چشم ميدوزي به پنجره چوبي اتاق و به ستارههايي كه در آسمان چشمك ميزنند. ياد حرف طبيبها كه ميافتي غم و غصه مثل عنكبوت بيشتر تارهايش را به دور قلبت ميتند «بايد پاي تو قطع شود تو بيماري سقاقلوس1 داري!» دوباره به پايت نگاه ميكني. چارهاي نيست پيش خيلي از دكترها رفتهاي و همه هم همين را گفتهاند. فردا پاي تو قطع ميشود. پايي كه كمك ميكرد هر روز بروي حرم حضرت. راستي… ولي حتماً جوابم را ميدهد هرچه باشد يكي از خادمانش هستم. اصلاً چرا زودتر به فكرم نرسيد حالا كه ديگر اميدي نيست. آخرين نقطه اميد را فراموش نميكنم. اينها را توي دلت ميگويي. بهتر است هرچه زودتر آماده شوي. شادي محسوسي مثل غنچه گل در دلت شكوفا ميشود. مبارك2 را صدا ميكني: مبارك! مبارك! صدايت ميلرزد.
اميرمؤمنان علي (ع) كه جان ما به قربان راه و مرامش باد، فرمود: «به آن خدايي كه همة صداها را ميشنود سوگند ياد ميكنم كسي كه قلبي را شاد سازد، خداي مهربان در برابرش، لطف ويژهاي در حق او ميكند؛ اگر هر گونه مصيبت يا مشكلي به او رو كرد، همچون آبي كه در سرازيري قرار ميگيرد و [خس و خاشاك را با خود ميبرد] خداوند آن مشكل و مصيبت را از جان و روح او دور ميسازد».1
در دنيا هيچ شادي و سروري چونان شادياي كه از روابط ميان انسانها به وجود آيد، نيست. خداوند دوست دارد بندگانش مثل خودش اهل رحمت و شفقت باشند، در هر گوشهاي از زمين پهناور و زير اين سقف نيلگون هر ندايي كه بوي مهروزي از آن بيايد، هر كاري كه ميان انسانها سرور و شادي بيافريند، سببساز شادي خداوند ميگردد تا آنجا كه به كارگزارانش ميفرمايد: اين بندهام را شاد كنيد، غم و اندوه را از او دور سازيد، گرفتارياش را برطرف كنيد [چراكه] بندهام دست به كاري زد كه مرا خوشحال نمود، و بر من واجب شد كه تلافي كنم.
ما به عنوان بندگان خوب خدا و به عنوان شكرگزاري از عنايات او، ميبايست همه روزه در پي شاد كردن دل انسانهاي اطراف خود باشيم؛ با زبان خود، با نگاهي مهرورزانه و حتي با لبخند و تبسمي اندك، غم و ناراحتي را از قلب محزون آنان دور كنيم. خداوند به پيامبر عزيزش فرمود: به بندگانم خبر بده كه من بسيار مهربان هستم و دوست ميدارم كه آنان همديگر را شاد و مسرور نمايند.
ايجاد شادي و سرور در محيط اجتماعي از آن جهت كه موجب احساس حمايت و امنيت اجتماعي ميشود، عامل مهمي در گسترش بهداشت رواني است كه امروزه از آن به «بهداشت رواني ـ اجتماعي» ياد ميكنند.
همة ما دوست داريم در محيطي سالم و با نشاط تنفس كنيم، دوست داريم از حضور ديگران در كنار خود لذت ببريم و از تنشهاي ميانفردي دور باشيم. خدا نيز دوست دارد مؤمنين شبكة اجتماعي، عاطفي و حمايتگر، و حياتي طيب و پاك ايجاد كنند. زندگي اجتماعياي كه انسان دائماً احساس خوف و نگراني كند مطلوب شرع، عقل و عرف نيست. بياييم با محبت و مهرباني، عطر صميميت و نشاط در محيط پيرامون خود بيفشانيم و حال و هوايي بهشتي به زندگي خود و اطرافيان خود بدهيم. انشاءالله
1. نهجالبلاغه، حكمت 257.
محمد دولتخواه