مرحوم شيخ مفيد رحمه اللّه عليه آورده است :
امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان مرتبط با يكديگر آفريده است ، كه يكي از آن ها عُليا و ديگري سُفلي مي باشد. و آفرينش تشكيلاتي هر دو جهان را در انسان ايجاد نموده است ؛ همان طور كه اين جهان را كروي شكل آفريده است ، همچنين سر انسان را نيز چون گنبد، كروي شكل قرار داده و موهاي سر انسان به منزله ستارگان ؛ و چشمانش همانند خورشيد و ماه ؛ و مجراي تنفّس او را چون شمال و جنوب ؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است . همچنين چشم بر هم زدن انسان ، مانند جرقّه و برق ، سخن و كلام او مانند رعد و صداي آسماني ، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سيّاره است . همچنين نشست و نگاه انسان همانند إشراف ستارگان ؛ و خواب انسان مانند هبوط آن ها؛ و نيز مرگ او همانند فناء و نابودي آن ستارگان خواهد بود. خداوند كريم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخواني همانند 24 ساعت شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهاي ماه قرار داده است ؛ و بدن او را متشكّل از 12 عضو به مقدار حدّ اكثر حمل او در شكم مادر آفريده است .
و درون انسان چهار نوع آب وجود داردكه عبارتند از: آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند. آب تلخ در گوش هايش تا جلوگيري از ورود حشرات باشد. آب مَني در صلب و كمرش تا او را از فساد و ديگر عوارض مصون و سالم نگه دارد. آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد. و به همين جهت هنگامي كه حضرت آدم عليه السلام لب به سخن گشود، شهادت به يگانگي خداوند سبحان داد. همچنين خداوند حكيم انسان را از نفس و جسم و روح آفريد، كه به وسيله نفس ، خواب هاي مختلف مي بيند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض گوناگون قرار مي گيرد، كه در نهايت به خاك باز مي گردد؛ و روح تا زماني كه جسم بر روي زمين باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد.
گر حنجره های سابقون خاموش است
خون جگر بسیجیان در جوش است
تا هست بسیج و حضرت خامنه ای
ای پیر جماران علمت بر دوش است
شادی روح پر فتوح امام و دو فرزند برومندش و شهدا صلوات
در سالگرد آن واقعه عظيمي که در چهاردهم خرداد ماه سال 1368 رخ داد يک بار ديگر بايد به همان حقيقتي توجه يافت که اين واقعه را معنا بخشيده است .
حضرت امام امت (ره) انساني از زمره ديگر انسان ها نبود و در ميان بزرگان تاريخ نيز افرادي چون او بسيار نيستند ؛ اما تاريخ، آن سان که امروزي ها نگاشته اند ، نمي تواند قدر بزرگ مرداني چون حضرت امام (ره) را دريابد .
«تاريخ تمدن» ، آن سان که غربي ها نگاشته اند ، «تاريخ غلبه انسان ها بر طبيعت است درجهت تمتعي مسرفانه.» آنان ، به مقتضاي همين روح عصيانگري که در بشر امروز دميده شده است ، انگاشته اند که پيشينيان نيز غايتي جز اين نداشته اند و لذا از حقيقت وجود انسان بر کره خاک غفلت کرده اند .
حيات انسان در اين سياره کوچک که سفينه اي آسماني بر پهنه اقيانوس بيکران فضاي اثيري است ، تاريخ ديگري نيز دارد که «تاريخ باطني» اوست ؛«تاريخ تمدن» تاريخ حيات ظاهري انسان و «تاريخ انبيا » تاريخ حيات باطني او .
انسان ظاهري دارد و باطني ، جسمي دارد و روحي….. و آنان که روح را انکار دارند عجب نيست اگر تاريخ زندگي بشر را منحصر به تاريخ تمدن بنگارند و تاريخ تمدن را نيز از نظرگاه «تکامل تاريخي ابزار » بنگرد ….. و به تبع آن ،امروز عنوان «بزرگان تاريخ» فقط به کساني اطلاق شود که راه تصرف مسرفانه و بي محاباي انسان را در طبيعت همواره داشته اند .
اين صورت «بشرا سويا»(1)
كجا مي توانست
نهانت كند؟
كه در زمين نيز، آسمانيان را
مي توان شناخت.
شناختندت
از عيوقي كه تلالو داشت
در مردمك چشمت
از آن هالهي كهكشاني
گرداگرد سرت
از آن باب الفتوح، كه مي پيوست
بيتالمعمور قلبت را، به آسمان
باب عروج و نزول فرشتگان
آواي نوحهي شيطان
چون در مغارههاي عمق زمين
پيچيد
دانستم كه وقت آمدن توست.
پيشبازت
تا كوهپايه آمديم
تا وادي وقوف
تا آنجا كه موسي اهلش را با خود برده بود
تا ميقات درنگ:
اني آنست نارا.(1)
آيا ما را نمي رسيد
كه از اين بيش
گامي بر نهيم؟
اينجا كه تا جانب وادي الايمن
منزلي ديگر باقي است
اينجا كه آتش درخت اناالحق
كورسويي
بيش ندارد.
شنيده ام سخني خوش که پير کنعان گفت/ فراق يار نه آن مي کند که بتوان گفت
حديث هول قيامت که گفت واعظ شهر / کنايتي است که از روزگار هجران گفت
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز / که هر چه بريد صبا پريشان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقيب/ که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
مزن زچون و چرا دم که بنده ي مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
کوچه هاي جماران همراز کوچه هاي مدينه گشته اند بعد از ارتحال رسول. آنان که پاي دارند هروله مي کنند تا خود را به خانه اي برسانند مطاف ملائک حافظ تو بوده است و هر صبح و شام ميهمان سفره اي که از بهشت بهر تو نزول مي يافت، خانه اي که همنوازي تسبيحات تو هر صبح و شام نور مي خورد و نور مي آشامد و در عطر روح اللهي تو شناور بود. آنان که پاي دارند هروله مي کنند، اما انان که پا در راه عشق تو باخته اند چه کنند؟ جانا، رحم آور! اينجا عالم ظاهر است و ظاهر حجاب باطن. چه کنيم؟
ستون هاي حسينيه ي جماران رازداران اُستُن حنانه اند اما بر حال ما مي گريند، بر حال آن دلباختگاني که بي تو ديگر جانشان جز باري سنگين بر گرده ي فراق نيست. ستون ها مي نالند. ذرات چوب و آهن و خاک، هر چه هست، مي نالند. آنجا که تو مي نشستي، اريکه حکومت عشق بر جان هاي مشتاقان، خالي مانده است.
گريه کن تا آن بغض گلوگير بشکند و اشک هايت پيش باز قدم هاي يار روند، در کوچه باغ هاي ملکوت. طراوت آن جنات از اشک هاي من و توست ، اما دل هايمان آرام نمي گيرد. کاش اين غم، اشک مي شد و فرو مي ريخت و اين ابرهاي تنگ نشسته، آسمان سينه هامان را به خورشيد وا مي گذاشتند. کاش قلب مرا قرباني مي گرفتند تا اين گرد ماتم از شهر برخيزد و رسول الله به مدينه باز گردد.
داغ هاي همه تاريخ را ما به يکباره ديديم،چرا که ما امت آخرالزمانيم، و خميني، اين ماه بني هاشم، ميراث دار همه صاحبان عهد بود در شب يلداي تاريخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگي بشر،در زمانه غربت حق، در عصري که ديگر هيچ پيا مبري مبعوث نمي شد و هيچ منذري نمي آمد خميني ميراث دار همه انبيا و اسباط ايشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغي بي تسلي.
ما را اين گمان نبود هرگز که بي او بمانيم. آخر او آيتي بود که«ثقلين» را در وجود خود معنا مي کرد، همه «ماتَرَک رسول الله» را، و ما مي دانستيم که زمين و زمان مي گردند تا انسان هايي چون او، هر هزار سال يکي، پاي به دنياي گذارند. آخر آدم هايي چون او، قطب سنگ آسياب افلاکند،مصداق حديث «لو لاک» اند و غايت الغايات وجود……و حق است اگر با رفتن زمين از رفتن باز ماند آسمان نيز ،خورشيد سرد شود و ماه بشکافد و دريا ها طغيان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنين از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غايب، تو بدان، بي ترديد که همان ميشد .
خورشید پنجمین جهانتاب آمده
صد گل ستان ز نور وجودش برآمده
بشکفت غنچه های محبت ز نور او
بارید گرمی ابدی از حضور او
خورشید علم و عابد و عالم به روزگار
بخشنده و کریم و صفاتی چوکردگار
بحر علوم و موج عطوفت، شمیم یار
استاد عشق و معرفت آفریدگار
او پاسبان دین خدا در زمین شده
از لطف او لطافت باران چنین شده
مهدیه سادات محمودی-طلبه پایه چهارم
غروب بود. احساس تازه و عجیبی به من دست داده بود. نمیدانستم چه خبر است. احساس کردم نسیمی خنک، بوی خوشی را در فضا میپراکند. صدای آشنایی را میشنیدم. چشم به افق دوختم انگار دریچهای از دور در آسمان گشوده شده بود. نگاهی به اطرافم انداختم شاید رهگذر آشنایی کمکم کند؛ رهگذری که احساس مرا داشته باشد. جوانی لاغراندام و سفیدپوش، تسبیح به دست، با نوایی زیر لب، به من نزدیک میشد، او نیز حال خوشی داشت. تا به من رسید، بیاختیار گفتم: رفیق! کجا، چه خبر؟ چرا چنین شتابان؟
گفت «نزدیک اذان است، به مسجد میروم.» مسجد؟! گفت «رفیق! انگار تو احساسی نداری؟» گفتم: چه احساسی؟ «صدایی نمیشنویی؟!» چه صدایی؟ «بویی احساس نمیکنی؟» چه بویی؟ و بعد یک لحظه احساس کردم گویا او هم حال مرا دارد. گفتم: آری رفیق، همینطور است حالا بگو چه خبر؟
گفت «برادر! کجایی! ماه رجب است، ماه خدا» کمی سبک شدم، احساسم معنا پیدا کرد. با او به سمت مسجد رفتم. گفت «نشنیدهای که گفتهاند شبهای ماه رجب ملکی از آسمان ندا میدهد:
طوبی للذاکرین، طوبی للطائعین، آن فرشته از طرف خدا میگوید: أنا جلیس من جالسنی و مطیع من أطاعنی و غافر من استغفرنی، الشهر شهری و العبد عبدی و الرحمه رحمتی فمن دعانی فی هذا الشهر أجبته و من سألنی أعطیته و من استهدانی هدیته و جعلت هذا الشهر حبلاً بینی و بین عبادی فمن اعتصم به وصل إلیّ.»
با شنیدن این جملات، دلم تکانی خورد. گفتم عجب! پس این نسیم، نسیم رحمت رجب بود؟ و آن بو، بوی خوش این ماه! و آن صدا، صدای آن فرشته!
لحظهای به خود آمدم دیدم در حیاط مسجد دارم وضو میگیرم. بعد بیاختیار دستهایم را بالا بردم و گفتم: خدایا! ای خدای مهربان! تو را شکر میکنم که به همین اندازه معرفت ماه رجب را نصیبم کردی و دریچهای از عالم غیب به رویم گشودی و شب ماه رجب به خونهات دعوتم کردی. همین وقت صدای بلندگوی مسجد به این دعا بلند شد: اللهم بارک لنا فی شهرنا هذا المرجب المکرم و ما بعده من الاشهر الحرم و بلغنا شهر الصیام یا ذالجلال و الاکرام… و دوباره به سجده افتادم و بار دیگر خدا را شکر کردم.
امام خميني رحمه الله علیه :
خداوند شما را با کرامت خلق کرده است، خداوند همان طوري که قوانيني براي محدوديت مردها در حدود اينکه فساد بر آنها راه نيابد دارد، در زنها هم دارد. همه براي صلاح شماست. همه قوانين اسلامي براي صلاح جامعه است. آنها که زنها را ميخواهند ملعبه مردان و ملعبه جوانهاي فاسد قرار بدهند، خيانتکارند. زنها نبايد گول بخورند، زنها گمان نکنند که اين مقام زن است که بايد بزک کرده بيرون برود با سر باز و لخت! اين مقام زن نيست، اين عروسکِ بازي است نه زن. زن بايد شجاع باشد، زن بايد در مقدرات اساسي مملکت دخالت بکند. زن آدمساز است، زن مربي انسان است.
از خيانتهاي بزرگي که به ملت ما شد اين بود که نيروي انساني ما را از دست گرفتند. نيروي جوانان ما را به عقب راندند، نيروي بانوان ما را به عقب راندند، بانوان ما جنگجو بودند، اينها خواستند ننگجو باشند! و خدا نخواست. اينها اهانت به مقام زن کردند. اينها ميخواستند زن را مثل شيء، مثل يک متاع به اين دست و آن دست بگذارند… زنها بايد تقوا داشته باشند. زنها مقام کرامت دارند. زنها اختيار دارند، همان طوري که مردها اختيار دارند.