قيس بن عاصم كه از اصحاب رسول خدا (ص) است نقل كرده كه روزى با جمعى از بنىتميم به حضور حضرت شرفياب شده تقاضاى موعظه كرديم، حضرت ضمن نصايحى چنين فرمودند:
«براى تو به ناچار هم نشينى خواهد بود كه هرگز از تو جدا نمىگردد، با تو دفن مىشود در حالى كه تو مردهاى و او زنده است. هم نشين تو اگر شريف باشد تو را گرامى خواهد داشت و اگر نابكار باشد تو را به دامان حوادث مىسپارد. آنگاه آن همنشين با تو محشور مىگردد و در رستاخيز با تو برانگيخته مىشود و تو مسئول آن خواهى بود. پس دقت كن كه همنشينى كه انتخاب مىكنى نيك باشد زيرا اگر او نيك باشد، مايه انس تو خواهد بود و در غير اين صورت موجب وحشت تو مىگردد. آن هم نشين، كردار تو است»
سپس قيس مضمون سخنان حضرت را به شعر درآورد و به حضرت عرضه داشت.
(عدل الهى، شهيد مطهرى)
حاج آقا رضا بهاءالدينى
از عواملى كه باورهاى اعتقادى انسان را سست مى كند و مانع پيشرفت معنوى انسان مى شود، شهرت هاى بيجا و بى فايده است. علاقه به معروفيت و شوق به سر زبانها افتادن، نشانه ضعف ايمان و كمبودهاى روحى فرد است. آيةالله بهاءالدينى، بر اساس اين اعتقاد، از قبول مصاحبه هاى تلويزيونى، معروفيت به مرجعيت، خريد منزل نزديك حرم مطهر حضرت معصومه(س) براى شناخته شدن بيشتر يا تهيه مُهر و داير كردن دفتر مراجعات براى مرجعيت، سر باز زد و هيچ كدام را قبول نكرد. گاهى كه با اصرار برخى ارادتمندان روبه رو مى شد، مى فرمود: «بالاتر از اينها فكر كنيد. گيرم نام بنده بر سر زبانها افتاد. وقتى پيش خدا دستم خالى است، آن شهرت براى من چه سودى دارد؟ نام بنده موضوعيت ندارد».
گلشن ابرار، ج دوم، ص 964
عارف بزرگ ، علامه سید علی قاضی رحمه الله علیه :
من هر چه دارم از زیارت سید الشهدا علیه السلام و قرآن دارم.
عطش ، ص 249
علامه طباطبایی رحمه الله علیه :
هیچ کس به هیچ مرحله ای از معنویت نرسید مگر در حرم مطهر امام حسین علیه السلام و یا در توسل به آن حضرت .
(مقدمه سیل اشک)
شهيد محمدعلى رجايى به عوامل اجرايى نهاد رياست جمهورى گفت: هرگونه خدمت دلچسب را نمىتوان در حد معيار ادارى انجام داد. پس گاهى مرا (براى رسيدگى به كار مردم) به خود واگذاريد كه اين گونه بهتر و راضىتر به خدا و مخلوقات او مىرسم.
يك شب بعد از فراغت از كار روزانه، زودتر از حد معمول به منزل مىرفت. در ميدان سرچشمه، به رانندهاش گفت: «در كنارى بايست همين جا كار دارم». اين توقف ناگهانى همراهان را غافلگير و بهت زده كرد. سؤال شد: «چه كارى داريد تا بعد انجام دهيم؟». گفت: «مىخواهم حالا كمى پرتقال بخرم». گفتند: «اجازه بدهيد يكى از محافظان بخرد». گفت: «خودم بايد بخرم تا بىواسطه در جريان تلاش مردم، وضع خريد و فروش، نگاه و احساس فروشنده نسبت به كاركرد و سود و زيانش باشم. ضمناً خودم هم مىخواهم با انجام دادن اين نوع كارهاى شخصى، وظيفهام از يادم نرود».
خاطراتى از شهيد رجايى، حسن عسكرىراد، ص 51 - 52
مرحوم آيتالله مجتهدي:
راه غلبه بر نفس محاسبه است. بعضي اولياء خدا يك دفتري همراه خود داشتند و هر كاري كه ميكردند مينوشتند، در آخر روز هم نشسته و حساب كارهاي خود را ميكردند كه ما در اين روز، چه كرديم، چه مقدار، اطاعت خداوند متعال را نموديم، چه مقدار سرپيچي و نافرماني كرديم.
بازاريها هر شب به حساب دفترشان ميرسند. سود و ضرر و طلبكاري و بدهكاري را مينويسند. اگر هر شب حساب و كتاب نكنند يك دفعه ميبينند مقدار قابل توجهي ضرر كردهاند و حواسشان نبوده است گاهي هم بر اثر نداشتن حساب و كتاب ورشكست ميشوند. انسان هم بايد هر روز به حساب نفسش برسد تا خداينكرده يك دفعه ضرر نكند و يا ورشكست و عاقبت به شر نشود.
شب، موقع خواب بنشين و ببين چه كار كردهاي، چشمت كجاها نگاه كرده، زبانت چهها گفته، كجاها رفتهاي، چه كار كردهاي. اگر كار بدي كرده بودي، خودت را سرزنش كن، به خودت بگو «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله»1 و تصميم بگير آن كار را نكني، صبحها با خودت شرط بگذار كه اگر آن كار را كردي نفست را يك جريمهاي بكني و در طول روز مراقب باش كه آن كار را انجام ندهي.
استاد اخلاق ما حاجآقا حسين فاطمي(ره) به ما ميفرمودند «پوزه به خاك بماليد (كنايه از سجده كردن است) و التماس كنيد» ميگويند عالمي، هوس كلهپاچه كرد، براي اينكه با نفسش مبارزه كند به شهر ديگري رفت و لباس روحانيت را درآورد، و رفت و شاگرد يك طباخي شد و مدت شش ماه تمام، شاگردي كرد، ولي لب به كلهپاچه نزد. روزي به استاد گفت: من ديگر ميخواهم به شهرم برگردم، ميخواهم خودت برايم مقداري كلهپاچه بريزي تا بخورم و بروم، استاد برايش كلهپاچهاي آورد ولي او همچنان نگاهي به كلهپاچه كرد و نخورد و به شهرش بازگشت.
1. حديد، آيه 16.
استاد سيدعلياکبر حسيني
اگر بخواهيم به قدرت خود اتکا کنيم ناتوانيم و بايد نگران باشيم؛ چون توانايي هدايت فرزندان را نداريم، توانايي تربيت آنان را نداريم. بايد از خداي متعال مدد بخواهيم که او هادي است، او مرشد است، او هدايتگر است.
من يادم هست وقتي مادر مرحومهام ميخواست ما را به خاطر کار خطايي که کرده بوديم، دعوا کند، ميگفت: مادر، خدا هدايتت کند. به جاي اينکه نفرين کند، به جاي اينکه دشنام دهد، به جاي اينکه سرزنش کند، دعا ميکرد آن هم يک چنين دعاي خوبي. ما بايد وظيفه خودمان را انجام دهيم خدا هم لطفش را شامل حال ما خواهد کرد. چهبسا بچههايي يتيم بودند و تربيت شدند و به مقامهاي بالا رسيدند، پدر هم نداشتند. مگر حضرت امام در يتيمي بزرگ نشدند، مگر حضرت علامه طباطبايي صاحب تفسر گرانقدر الميزان در يتيمي بزرگ نشدند!
جواني با يقين به من ميگفت که من ميدانم هيچگاه منحرف نخواهم شد. گفتم چرا؟ گفت براي اينکه نيمهشب من وقتي که بيدار ميشوم مادربزرگم را ميبينم که گوشه اتاق ايستاده با چادر سفيد دست به قنوت برداشته و من برق اشکش را در آن تاريکي اتاق مشاهده ميکنم که ما را دعا ميکند، ميگويد: خدايا بچههايم را نگه دار، بچههايم را از انحراف محفوظ بدار. دعاي مادر و مخصوصاً دعاي نيمهشبي دفع صد بلا بکند. اگر خانه محل صدق باشد، محل محبت باشد، خيلي نبايد در تربيت بچهها دلواپس بود و سختگيري کرد. همان خدايي که دست من و شما را گرفته دست بچههاي ما را هم خواهد گرفت و آنها را در طريق خير کمک خواهد کرد. ما بايد وظيفهمان را انجام دهيم و اگر وظيفهمان را انجام داديم ديگر کار قبل از اين و بعد از اين با خداست.
آيةاللَّه طيّب درباره استاد خود مرحوم آيةاللَّه سيد محمدباقر دُرچهاى گفته است: مسئله نظم در امور و تقسيم ساعات شبانهروز براى كارهاى مختلف و برنامهريزى ايشان زبانْزد بود. در مدت يازده سال كه خدمت ايشان بودم حتى يك جلسه درس را غيبت نكردند و در اين مدت، هيچگاه به دليل غيبت ايشان يا من، درس از من فوت نگرديد و در تمام مدت، درس در ساعات مشخص خود برگزار مىگرديد و به گونهاى برنامهريزى شده ادامه داشت. اين انضباط و نظم مسلّماً در شاگردان بىتأثير نبود. برخى از آقايان طلبه در مدرسه مىگفتند كه ما ساعتهاى خود را با رفت و آمد استاد منظم مىكرديم!
كاروان علم و عرفان، ج اول، ص 204
آيةاللَّه العظمى محمدعلى اراكى فرمودهاند: آيةاللَّه حاج سيد احمد خوانسارى در دوران زندگى، خيلى سختى كشيده بود. مدتها دل درد داشت. داغ چند فرزند ديده بود. در يكجا نيز سكونت نداشت. مدتى در خوانسار، مدتى در نجف، نُه ماه در دزفول و چند سال و چند ماه در اراك و سپس در قم و بعد هم در تهران زندگى مىكرد. با اين همه، خدا به ايشان توفيق بزرگى داد كه توانست يك دوره فقه استدلالى (جامع المدارك) كه خلاصه كتاب جواهر الكلام است و حرفهاى ديگر نيز در آن آمده، تأليف نمايد.
موقع مرگشان هم شنيدهايد كه صورت ملائكه را مشاهده كرده، فرمودند: «من صورت عزرائيل را ديدم و از او نترسيدم و با خود مىگفتم چرا مردم از او مىترسند؟ حضرت عزرائيل را ديدم كه رو به من مىآيد و بعد برگشت و هفت قدم برداشت فهميدم كه تا هفت روز ديگر بيشتر زنده نيستم!».
شرح احوال حضرت آيةاللَّه العظمى اراكى، رضا استادى، ص 80
علامه حسن حسنزاده آملى مىنويسد: آخوند ملا حسينقلى همدانى (درگذشته) بعد از بيست و دو سال سير و سلوك نتيجه گرفت و به مقصود رسيد. خود آن جناب گفت: «در عدم وصول به مراد، سخت گرفته بودم تا روزى در نجف در جايى نشسته بودم. كبوترى بر زمين نشست و پاره نانى بسيار خشكيده را به منقار گرفت و هرچه نُك مىزد خرد نمىشد. پرواز كرد و برفت و نان را ترك گفت. پس از چندى بازگشت و به سراغ آن تكه نان آمد. باز چند بار آن را نُك زد و شكسته نشد. باز برگشت و بعد از چندى آمد و سرانجام آن تكهنان را با منقارش خُرد كرد و بخورد. از اين عمل كبوتر و مُلهم شدم كه اراده و همت مىباید».
هزار و يك نكته، ج اوّل، ص 427