چقدر چلهنشيني؟ … چهل …چهل … تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نيامدي،
سوگند به دانه دانه تسبيح مادرم، موعود!
كه بي تو هيچ نيامد به ديدنم لبخند
كه روزها همه مثل هماند ـ سرد و سياه ـ
غروبها و سحرهاش خستهام كردند
كشاندهاند مرا روزها به تنهايي
گمان كنم كه مرا منتظر نميخواهند!
تو نيستي و جهانم پر از فراموشيست
جهان عاشقيام را غروبها آكند…
تکذیب وقت گذاران
ظهور امام مهدی(عج)، همانند برپایی قیامت نامشخص است و تنها خداوند زمان آن را می داند. امام باقر علیه السلام در پاسخ یکی از یاران خود فرمود: «وقت گذاران دروغ می گویند، دروغ می گویند، دروغ می گویند». از سوی دیگر، از دسته ای از روایات چنین برمی آید که هر شب و روز باید منتظر ظهور حضرت باشیم. بنابراین، کسانی که برای ظهور حضرت وقتی را تعیین می کنند، دروغگویند؛ زیرا هر لحظه ممکن است ظهور آن حضرت به اذن خداوند صورت پذیرد. مشخص نشدن وقت ظهور، نوعی امتحان مردم است تا شتاب زدگان و کسانی که به داشتن ایمان تظاهر می کنند، از مؤمنان و منتظران واقعی شناخته شوند. از طرف دیگر اگر وقت ظهور مشخص می شد و سپس به علت برخی حکمت ها و علت ها به تأخیر می افتاد، بسیاری از مردم به شک و تردید می افتادند.
سلام بر مهدی،
آن که نام زیبایش دل نشین و در کام جانمان شیرین است. به حرمت نامش می ایستیم و به یادش به دعا و ندبه می نشینیم. سلام بر او و درود بر خونین کفنانی که جان در مقدمش فدا کردند و به شوق دیدارش، خاک نشین سنگرها و خاکریزها شدند. سلام بر آن وجود عزیز، که هر که جرعه ای از شراب محبتش نوشید، تا ابد درخشید و هر که حرفی از کتاب ولایتش خواند، جاودانه ماند. سلام بر امام غایبی که حضور غایبانه اش سراسر زمین و زمان را آکنده است.
فاطمه شهيدى
فكر كن از اين ديوارها خسته شده باشى، از اين كه مدام سرت مىخورد به محدودههاى تنگ خودت . به ديوارهايى كه گاهى خشتهايش را خودت آوردهاى .
فكر كن دلت هواى آزادى كرده باشد، نه آن آزادى كه فقط مجسمهاى است و به درد سخنرانى و شعار و بيانيه مىخورد . يك جور آزادى بىحد و حصر، كه بتوانى دست هات را از دو طرف باز بازكنى، سرت را بگيرى بالاى بالا و با هيچ سقفى تصادم نكنى . پاهات در بىوزنى روى سيالى قرار بگيرند نه زمين سخت و غير قابل گذر . رهاى رها .
نه اصلا به يك چيز ديگر فكر كن .
فكر كن دلت از رنگها گرفته باشد، از رياها، تظاهرها، چهرههاى پشت رنگها . دلتبىرنگى بخواهد، فضاى شفاف سفيد يا بىرنگ .
فكر كن يك حال غير منطقى بهت دست داده باشد كه هر استدلالى حوصلهات را سر ببرد . دلتبخواهد مثل بچهها پات را بزنى زمين و داد بزنى كه من «اين» را مىخواهم . و منظورت از «اين» خدايى باشد كه همين نزديكى است . يكدفعه ميانهات با خداى دور استدلاليون بهم خورده باشد .
آنها به تو مىگويند «عزيزم! ببين! همان طور كه اين پنكه كار مىكند، يعنى نيرويى هست كه اين پرهها را مىچرخاند . پس ببين جهان به اين بزرگى . . . ، پس حتما خدايى . . .»
فكر كن يك جورهايى حوصلهات از اين حرفها سررفته باشد . دلتبخواهد لمسش كنى . مثل بچههايى كه دوست دارند برق توى سيم راه هم تجربه كنند . دلت هواى خدايى را كرده باشد كه مىشود سرگذاشت روى شانهاش و غربتسالهاى هبوط را گريست .
خدايى كه بشود چنگ زد به لباسش و التماس كرد . خدايى كه بغل باز مىكند تا در آغوشتبگيرد . حتى صدايت مىكند «سارعوا الى مغفرة من ربكم . . .» خدايى كه مىشود دورش چرخيد و مثل چوپان داستان موسى و شبان بهش گفت «الهى دورت بگردم»
بابا زور كه نيست! من الان يك جورىام كه دلم نمىخواهد خدايم پشتسلسله علت و معلولها، ته يك رشته دور و دراز ايستاده باشد . مىخواهم همين كنار باشد . دم دست .
نمىخواهم اول به يك عالمه كهكشان و منظومه و آسمان فكر كنم و بعد نتيجه بگيرم كه او بالاى سرهمهشان ايستاده . خدا به آن دورى براى استدلال خوب است . من الان تو حال ضد استدلالم . خوب حالا همه اينها را فكر كردى . حالا فكر كن خدا روى زمين خانه دارد .
خدا روى زمين خانه دارد و خانهاش از جنس ديوار نيست . از جنس فضاى باز است . بيت عتيق . سرزمين آزادى . تجربه نوعى رهايى كه هيچ وقت نداشتهاى . حتى رهايى از خودت .
خدا روى زمين خانه دارد . يك خانه ساده مكعبى . با هدسهاى ساده و عجيب .
مىشود سرگذاشت روى شانههاى سنگى آن خانه و گريست . حس كرد كه صاحب خانه نزديك است .
مىشود پرده خانه را گرفت، جورى كه انگار دامنش را گرفتهاى .
خانه بىرنگى، خانه آزاد، خانه نزديك، بيت الله . حتى حسرتش هم شيرين است .
و كاش…! مردِ غزلخوان شهر برگردد!
به زير بارش بارانِ شهر برگردد
كسى شبيه خدا نيست، هيچ كس… اى كاش
كمال مطلق انسان شهر برگردد!
چه خوب مىشد اگر مردِ آسمانىِ ما
به جمع خاكى خوبان شهر برگردد!
خدا كند «بركت» - اين حضور دور از دست -
شبى به سفره بىنان شهر برگردد!
شبيه خانه ارواح، ساكت و سرديم
خداى خوب، بگو جان شهر برگردد!
و گفتهاند… كه آقاى عشق، خوش قدم است
به يُمن مقدمش ايمان شهر برگردد!
هنوز… منتظرم يك نفر خبر بدهد
كه باز، يوسف كنعان شهر برگردد!
خديجه پنجى
از پَستى، چشم زمين، متورّم شده و آسمان، دلمرده است. هيچ پنجرهاى به سمت ستارهها باز نيست. بالاتر از سياهى، هيچ رنگى دلها را به وجد نمىآورد. فصلى، پر شدنِ پنجرهها را عاشق نيست. روزها، روزهاى سردرگمى و سرگردانى است. شبها، شبهاى تيرگى و ظلمت و بيداد است.
زمين، تشنه است…
آهنگى جز آهنگ سوزناك بىعدالتى، درگوش زمين نمىپيچد. دستان زمين، به خونخواهى آسمان، بلند شده است. زندگى، تازگى ندارد. مرگ، مفهومى بالاتر از زندگى است. سياه و سفيد، و زرد و سبز، فاصلهاى به بلنداى تاريخ نژادپرستى دارند.
زمين، تشنه است…
بهار، در ويرانههاى بيدادگران لانه كرده است. ردّى از تولّد دوباره پرنده به چشم نمىخورد. از لب خشك زمين، زمزمهاى جز تشنگى نمىتراود. مردان، تيغْ تيز مىكنند و زنان، پا برهنه و گيج در دامان آلوده زمين غوطهورند.
زمين، تشنه مىسوزد…
در نيمى از جهان، شب را غنيمت مىدانند و در نيمى ديگر، صبح را اسراف مىكنند.
لبخندى، لبان برهنگان را نمىشكوفاند. دستى، دستان آفتابْسوختگان را نمىگيرد. هنوز سياهى و تاريكى، از روشنى، بلندمرتبهتر است. پناهى نمانده و پناهگاهى نيست.
زمين، تشنه مىسوزد و در انتظار ديدار عدالتْپرورِ نگاه توست!
و قرنها جهان، خواب رسيدنت را به بيدارى نشسته است. خدا حتى از عصر جاهلى تنهاتر شده است. رسالت پيامبران در شعور ناپاك بيدادگران، رسوب كرده است. ابرها حوصله باريدن ندارند. ستارهها رمقى براى روشنى از خود نشان نمىدهند. جانى در تنِ كوه، نمانده است. حسّى در وجود درختان، ريشه نمىدهد.
زمين تشنه است…
در چشمها، جز برق گناه، از روشنى خبرى نيست. در گامها جز توانِ ماندن، نمانده است.
زمين، در خوابِ خوش چندين هزار ساله فرو رفته است. هيچ تَلنگُرى بيدارى را ارمغانِ نگاه درمانده خاك نمىكند. هيچ روزنى، معبر نور نيست. هيچ نورى، ماناتر از ظلمت نيست. هيچ پرندهاى آزادى را در آسمان نمىجويد و هيچ آسمانى پرواز را در تكاپو نيست.
چشم اندازى جز دهشت و تاريكى فرا روى چشمها نيست. دلها نزديكى را لمس نمىكنند. مهربانى، فراموش شده است.
مىگويند مىآيى… جهان در پوكىِ فصلهاى بىتو، پژمرده است.
پس كى مىآيى؟!
مريم سقلاطونى
به خدا آقای خوبمون غریبه
« مظلومیت و آوارگی و تنهایی و غربت آقا امام زمان (ع) خیلی کمتر از غربت و ستم هایی که به آقا اباعبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش روا شده نیست .»
آیا کسی به فکر تنهایی و غریبی صاحبمان هست؟
جایمان گرم ، شکم ها پر، نان و روغنی است که پای ما را خوب در دنیا فرو برده ؛ این قدر به مسائل پیش پا افتاده و غیر ضروری مشغول هستیم که مشکل اصلی را فراموش کرده ایم. از خودم می پرسم آیا تهیه نان و گوشت و اجاره خانه و … را خدا بر عهده نگرفته ؟ یا خودم هستم که با غصه اینها را خوردن ، روزی را شامل حال خودم می کنم ؟ خیلی همت که می کنم صبح جمعه ندبه ای بخوانم
يارب ارني طلعت مهدي
اي شمس كه غائب شده اي در پس ابري
ظاهر شو و برتاب كه تو صاحب امري
اي فصل بهار و فصل باران
اي معني انتظار ياران
اي باغ گل ياس و شقايق
اي مظهر ايمان و حقايق
تا كي به رهت نظاره كردن
ليل و سحرت شماره كردن
تا كي بصرم تو را نبيند
اين بيند و آن تو را نبيند
يارب ارني طلعت مهدي
اي جان جهان فداي مهدي
من تشنه جام يك نگاهم
در حسرت و غم ،ببين در آهم
اي عشق نهان بگو كجايي
وي شمس نهان بگو كجايي
اي رحمت حق نظر به ما كن
آني نظري به ما سوا كن
هستي نه از پياله، نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آيينه خيره شد به من و من به آينه
آنقدر خيره شد كه تبسم شروع شد
خورشيد ذرهبين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد
وقتي نسيم آه من از شيشهها گذشت
بيتابي مزارع گندم شروع شد
موج عذاب يا شب گرداب هيچيك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
اطفال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربّناي ركعت دوم شروع شد
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم «السلام عليكم» شروع شد
فاضل نظري
شبهاتي پيرامون امام عصر(عجل الله تعالي فرجه)
1-فلسفه غيبت چيست ؟
علت و سبب اساسي غيبت، براي مردم بيان نشده و بجز ائمه اطهار كسي از آن اطلاع ندارد.
عبدالله بن فضل هاشمي ميگويد: امام صادق(عليه السلام) فرمود: حضرت صاحب الامر ناچار غيبتي خواهد داشت، بطوريكه گمراهان در شك واقع مي شوند. عرض كردم: چرا؟ فرمود: ماذون نيستيم علتش را بيان كنيم. گفتم: حكمتش چيست؟ فرمود همان حكمتي كه در غيبت حجتهاي گذشته وجود داشت، در غيبت آن جناب نيز وجود دارد. اما حكمتش ظاهر نميشود مگر بعد از ظهور او، چنانكه حكمت سوراخ كردن كشتي و كشتن جوان و اصلاح ديوار بدست خضر(عليه السلام) براي موسي(عليه السلام) آشكار نشد جز هنگاميكه مي خواستند از هم جدا شوند. اي پسر فضل! موضوع غيبت سريست از هم جدا شوند. اي پسر فضل! موضوع غيبت سريست از اسرار خدا و غيبي است از غيوب الهي. چون خدا را حكيم ميدانيم بايد اعتراف كنيم كه: كارهايش از روي حكمت صادر ميشود گرچه تفصيلش باي ما مجهول باشد[1]. از حديث مذكور استفاده مي شود كه علت اصلي و اساسي غيبت بيان نشده است، يا براي اينكه اطلاع بر آن صلاح مردم نبوده يا اينكه استعداد فهمش را نداشته اند.
در احاديث سه حكمت براي غيبت بيان شده است:
فائده اول: امتحان و آزمايش، تا گروهيكه ايمان محكمي ندارند. باطنشان ظاهر شود و كسانيكه ايمان در اعماق دلشان ريشه كرده بواسطه انتظار فرج و صبر بر شدائد و ايمان بغيب ارزششان معلوم شود و بدرجاتي از ثواب نائل گردند.
موسي بن جعفر(عليه السلام) فرمود: هنگاميكه پنجمين فرزند امام هفتم غائب شد، مواظب دين خود باشد، مبادا كسي شما را از دين خارج كند. اي پسرك من! براي صاحب الامر ناچار غيبتي خواهد بود، بطوريكه گروهي از مومنين از عقيده برميگردند. خدا بوسيله غيبت، بندگانش را امتحان ميكند[2].
فائده دوم: آن حضرت از بيعت نمودن با ستمكاران محفوظ مي ماند. حسين بن فضال ميگويد: علي بن موسي الرضا(عليه السلام) فرمود: گويا شيعيانم را مي بينم كه هنگام مرگ سومين فرزندم (امام حسن عسكري) در جستجوي امام خود همه جا را مي¬گردند اما او را نمي يابند. عرض كردم: چرا يابن رسول الله؟ فرمود براي اينكه امامشان غائب مي شود؟ فرمود: براي اينكه وقتي با شمشير قيام نمود بيعت احدي در گردنش نباشد[3].
فائده سوم: امام عصر(سلام الله عليه) بوسيله غيبت از خطر قتل نجات مي يابد. زراره ميگويد: حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:قائم بايد غائب شود. عرض كردم! چرا؟ فرمود: از كشته شدن مي ترسد، و با دست بشكم خود اشاره كرد[4].