چقدر چله نشيني؟ چقدر ندبه و اشك؟
21 مهر 1391
چقدر چلهنشيني؟ … چهل …چهل … تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نيامدي،
سوگند به دانه دانه تسبيح مادرم، موعود!
كه بي تو هيچ نيامد به ديدنم لبخند
كه روزها همه مثل هماند ـ سرد و سياه ـ
غروبها و سحرهاش خستهام كردند
كشاندهاند مرا روزها به تنهايي
گمان كنم كه مرا منتظر نميخواهند!
تو نيستي و جهانم پر از فراموشيست
جهان عاشقيام را غروبها آكند…
تو نيستي كه قيامت كني به آن قامت
تو نيستي كه درختان به خويش ميبالند!
تو نيستي و… چقدر از زمان من باقيست
چقدر بيتو بگويم غزل غزل، يك بند
به چشمهاي كسي احتياج دارد كه زند
به شاخة ادراك خاكياش پيوند
به چشمهاي كسي كه شبيه يك منجي
زلال، آبي، روشن ـ شبيه تو ـ باشند
چقدر چله نشيني؟ چقدر ندبه و اشك؟
چقدر بيتو سرودن قصيدههاي بلند؟
الف - اكبرزاده