از پَستى، چشم زمين، متورّم شده و آسمان، دلمرده است. هيچ پنجرهاى به سمت ستارهها باز نيست. بالاتر از سياهى، هيچ رنگى دلها را به وجد نمىآورد. فصلى، پر شدنِ پنجرهها را عاشق نيست. روزها، روزهاى سردرگمى و سرگردانى است. شبها، شبهاى تيرگى و ظلمت و بيداد است.
زمين، تشنه است…
آهنگى جز آهنگ سوزناك بىعدالتى، درگوش زمين نمىپيچد. دستان زمين، به خونخواهى آسمان، بلند شده است. زندگى، تازگى ندارد. مرگ، مفهومى بالاتر از زندگى است. سياه و سفيد، و زرد و سبز، فاصلهاى به بلنداى تاريخ نژادپرستى دارند.
زمين، تشنه است…
بهار، در ويرانههاى بيدادگران لانه كرده است. ردّى از تولّد دوباره پرنده به چشم نمىخورد. از لب خشك زمين، زمزمهاى جز تشنگى نمىتراود. مردان، تيغْ تيز مىكنند و زنان، پا برهنه و گيج در دامان آلوده زمين غوطهورند.
زمين، تشنه مىسوزد…
در نيمى از جهان، شب را غنيمت مىدانند و در نيمى ديگر، صبح را اسراف مىكنند.
لبخندى، لبان برهنگان را نمىشكوفاند. دستى، دستان آفتابْسوختگان را نمىگيرد. هنوز سياهى و تاريكى، از روشنى، بلندمرتبهتر است. پناهى نمانده و پناهگاهى نيست.
زمين، تشنه مىسوزد و در انتظار ديدار عدالتْپرورِ نگاه توست!
و قرنها جهان، خواب رسيدنت را به بيدارى نشسته است. خدا حتى از عصر جاهلى تنهاتر شده است. رسالت پيامبران در شعور ناپاك بيدادگران، رسوب كرده است. ابرها حوصله باريدن ندارند. ستارهها رمقى براى روشنى از خود نشان نمىدهند. جانى در تنِ كوه، نمانده است. حسّى در وجود درختان، ريشه نمىدهد.
زمين تشنه است…
در چشمها، جز برق گناه، از روشنى خبرى نيست. در گامها جز توانِ ماندن، نمانده است.
زمين، در خوابِ خوش چندين هزار ساله فرو رفته است. هيچ تَلنگُرى بيدارى را ارمغانِ نگاه درمانده خاك نمىكند. هيچ روزنى، معبر نور نيست. هيچ نورى، ماناتر از ظلمت نيست. هيچ پرندهاى آزادى را در آسمان نمىجويد و هيچ آسمانى پرواز را در تكاپو نيست.
چشم اندازى جز دهشت و تاريكى فرا روى چشمها نيست. دلها نزديكى را لمس نمىكنند. مهربانى، فراموش شده است.
مىگويند مىآيى… جهان در پوكىِ فصلهاى بىتو، پژمرده است.
پس كى مىآيى؟!
مريم سقلاطونى
به خدا آقای خوبمون غریبه
« مظلومیت و آوارگی و تنهایی و غربت آقا امام زمان (ع) خیلی کمتر از غربت و ستم هایی که به آقا اباعبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش روا شده نیست .»
آیا کسی به فکر تنهایی و غریبی صاحبمان هست؟
جایمان گرم ، شکم ها پر، نان و روغنی است که پای ما را خوب در دنیا فرو برده ؛ این قدر به مسائل پیش پا افتاده و غیر ضروری مشغول هستیم که مشکل اصلی را فراموش کرده ایم. از خودم می پرسم آیا تهیه نان و گوشت و اجاره خانه و … را خدا بر عهده نگرفته ؟ یا خودم هستم که با غصه اینها را خوردن ، روزی را شامل حال خودم می کنم ؟ خیلی همت که می کنم صبح جمعه ندبه ای بخوانم
يارب ارني طلعت مهدي
اي شمس كه غائب شده اي در پس ابري
ظاهر شو و برتاب كه تو صاحب امري
اي فصل بهار و فصل باران
اي معني انتظار ياران
اي باغ گل ياس و شقايق
اي مظهر ايمان و حقايق
تا كي به رهت نظاره كردن
ليل و سحرت شماره كردن
تا كي بصرم تو را نبيند
اين بيند و آن تو را نبيند
يارب ارني طلعت مهدي
اي جان جهان فداي مهدي
من تشنه جام يك نگاهم
در حسرت و غم ،ببين در آهم
اي عشق نهان بگو كجايي
وي شمس نهان بگو كجايي
اي رحمت حق نظر به ما كن
آني نظري به ما سوا كن
هستي نه از پياله، نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آيينه خيره شد به من و من به آينه
آنقدر خيره شد كه تبسم شروع شد
خورشيد ذرهبين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد
وقتي نسيم آه من از شيشهها گذشت
بيتابي مزارع گندم شروع شد
موج عذاب يا شب گرداب هيچيك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
اطفال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربّناي ركعت دوم شروع شد
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم «السلام عليكم» شروع شد
فاضل نظري
شبهاتي پيرامون امام عصر(عجل الله تعالي فرجه)
1-فلسفه غيبت چيست ؟
علت و سبب اساسي غيبت، براي مردم بيان نشده و بجز ائمه اطهار كسي از آن اطلاع ندارد.
عبدالله بن فضل هاشمي ميگويد: امام صادق(عليه السلام) فرمود: حضرت صاحب الامر ناچار غيبتي خواهد داشت، بطوريكه گمراهان در شك واقع مي شوند. عرض كردم: چرا؟ فرمود: ماذون نيستيم علتش را بيان كنيم. گفتم: حكمتش چيست؟ فرمود همان حكمتي كه در غيبت حجتهاي گذشته وجود داشت، در غيبت آن جناب نيز وجود دارد. اما حكمتش ظاهر نميشود مگر بعد از ظهور او، چنانكه حكمت سوراخ كردن كشتي و كشتن جوان و اصلاح ديوار بدست خضر(عليه السلام) براي موسي(عليه السلام) آشكار نشد جز هنگاميكه مي خواستند از هم جدا شوند. اي پسر فضل! موضوع غيبت سريست از هم جدا شوند. اي پسر فضل! موضوع غيبت سريست از اسرار خدا و غيبي است از غيوب الهي. چون خدا را حكيم ميدانيم بايد اعتراف كنيم كه: كارهايش از روي حكمت صادر ميشود گرچه تفصيلش باي ما مجهول باشد[1]. از حديث مذكور استفاده مي شود كه علت اصلي و اساسي غيبت بيان نشده است، يا براي اينكه اطلاع بر آن صلاح مردم نبوده يا اينكه استعداد فهمش را نداشته اند.
در احاديث سه حكمت براي غيبت بيان شده است:
فائده اول: امتحان و آزمايش، تا گروهيكه ايمان محكمي ندارند. باطنشان ظاهر شود و كسانيكه ايمان در اعماق دلشان ريشه كرده بواسطه انتظار فرج و صبر بر شدائد و ايمان بغيب ارزششان معلوم شود و بدرجاتي از ثواب نائل گردند.
موسي بن جعفر(عليه السلام) فرمود: هنگاميكه پنجمين فرزند امام هفتم غائب شد، مواظب دين خود باشد، مبادا كسي شما را از دين خارج كند. اي پسرك من! براي صاحب الامر ناچار غيبتي خواهد بود، بطوريكه گروهي از مومنين از عقيده برميگردند. خدا بوسيله غيبت، بندگانش را امتحان ميكند[2].
فائده دوم: آن حضرت از بيعت نمودن با ستمكاران محفوظ مي ماند. حسين بن فضال ميگويد: علي بن موسي الرضا(عليه السلام) فرمود: گويا شيعيانم را مي بينم كه هنگام مرگ سومين فرزندم (امام حسن عسكري) در جستجوي امام خود همه جا را مي¬گردند اما او را نمي يابند. عرض كردم: چرا يابن رسول الله؟ فرمود براي اينكه امامشان غائب مي شود؟ فرمود: براي اينكه وقتي با شمشير قيام نمود بيعت احدي در گردنش نباشد[3].
فائده سوم: امام عصر(سلام الله عليه) بوسيله غيبت از خطر قتل نجات مي يابد. زراره ميگويد: حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:قائم بايد غائب شود. عرض كردم! چرا؟ فرمود: از كشته شدن مي ترسد، و با دست بشكم خود اشاره كرد[4].
پرسشى كه از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است(1) و در اين زمان نيز گاهى رخ مى نمايد, اين است كه راز عمر طولانى آن حضرت چيست؟ آيا اين امر در راستاى قوانين طبيعى عالم است, يا جنبه غيبى و اعجازى دارد؟
آيا امكان دارد از نظر ظاهرى, فردى در اين عالم, عمرى طولانى را سپرى كند و شاداب و با طراوت باقى بماند؟ اصولاً چه مى شد اگر امام زمان(ع) در ظرف زمانى ظهورش به دنيا مى آمد و در همان زمان, سياست خود را به انجام مى رسانيد.
براى رسيدن به پاسخ اين پرسش, توجه به چند اصل كلى لازم است:
1. طول عمر, از شاخه هاى مسائله عمومى ترى به نام (حيات) است. حقيقت و ماهيّت حيات, هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر, هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد.
گفتيم انقلاب مهدي(عج) تحوّلي عظيم در تاريخ بشر است. درخصوص تحوّلات تاريخي، دو نوع بينش وجود دارد كه بر اساس هر يك، انتظار، معناي خاصّي مييابد. يك ديدگاه اين است كه تحوّلات تاريخي ضابطهمند نيست يا اگر ضابطهمند است، اراده انساني درآن نقشي ندارد و بر روند تاريخ، جبري حاكم است. كسي كه معتقد باشد تحوّلات تاريخي ضابطهمند نيست، بايد قائل شود به اينكه اين تحولات قابل شناختن نيستند؛ پس قيام مهدي(عج) را هم نميتوان تحليل كرد؛ آنگاه انتظار، يعني منتظر يك حادثه عجيب و غريب ماندن و كاري نكردن تا بلكه دستي از غيب برون آيد و كاري بكند. اينجا است كه باب تأويلات نادرست در خصوص احاديث ظهور، باز ميشود و حتّي برخي خواهند گفت: چون جهان بايد پر از ستم شود تا مهدي بيايد، پس ما هم به رواج ظلم كمك كنيم. كسي هم كه قائل باشد تحوّلات، ضابطهمندند، امّا اراده انساني در آنها نقشي ندارد نيز چارهاي ندارد جز اينكه بگويد: كاري نميتوان كرد و يگانه كار، حركت در همين سير جبري است و باز هم در اين منطق، اصلاحات مردود است. بر اساس هر دو رويكرد اين ديدگاه، قيام مهدي صرفاً ماهيت انفجاري دارد و فقط و فقط از گسترش و اشاعه ستمها و تبعيضها ناشي ميشود؛ آنگاه كه صلاح به نقطه صفر برسد، حقّ و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد و باطل يكّهتاز ميدان شود، اين انفجار رخ ميدهد و دست غيب براي نجات حقيقت (نه اهل حقيقت، زيرا حقيقت طرفداري ندارد) از آستين بيرون ميآيد (مطهري، 1371: ص 56 ـ 64).
در اين ميان جمعى از اصحاب سير و سلوك و رهروان طريق عرفان و معنى با طرح موضوع خليفةالله و انسان كامل و همچنين نقشى كه حجتالهى در عالم هستى، دارد تنها به جنبه فرا طبيعى آن وجود مقدس توجه كرده و از ساير جنبهها غفلت ورزيدند. گروهى ديگر از اصحاب شريعت توجه خود را تنها معطوف به جنبه طبيعى آن وجود مقدس ساخته و ضمن مطرح كردن نقشى كه آن حضرت به عنوان امام و پيشواى مردم به عهده دارند هيچگونه مسؤوليتى را در زمان غيبت متوجه مردم نديدند و تنها تكليف مردم را اين دانستند كه براى فرج آن حضرت دعا كنند تا خود بيايند و امور مردم را اصلاح كنند.
عظمت وجودى و ابعاد مختلف شخصيتحضرت صاحب الامر(ع)، باعثشده است كه در طول هزار و اندى سال كه از غيبت كبرى مىگذرد، هر گروه از مردم بسته به گرايشهاى خاص اعتقادى، اجتماعى و فرهنگى كه داشتهاند، از منظرى خاص به تحليل شخصيت و تعيين جايگاه آن حضرت در عالم هستى بپردازند و هر گروه تنها درك و تصور خود از اين موضوع را تصور درست و مطابق با واقع از شخصيت آن يگانه هستى تلقى كند.
مولایم :
یکی از اثرات محبت شما در زندگی من , نه بهتر است بگویم در زندگی ما , غمی است که برپیکره روح و روانمان کشیده شده و در اعماق وجودمان نفوذ کرده است .
هر عیدی که فرا می رسد بنا است که ما بخندیم ؛ خوشحال باشیم و شادی کنیم و ما نیز می خواهیم در اعیاد چنین باشیم ؛ اما چه کنیم که غیبت تو خنده را به ما حرام کرده است .
سرورم :
ما درخوشحالی شما خوشحالیم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نیستند بر پیکره اش لباس شوند .
یا مولای :
هر روز فرخنده ای که از ایام الله فرا می رسد ما شیعیان جشن می گیریم , اما درمیان فریادهای شهدایمان و نالهای کشته هایمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند .
خوشحالیهایمان را با اشک و خون ترسیم می کنیم و با بغض فرو کشیده لب فرومی بندیم و خواهیم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه د ردل زمین فرو رفت که بانگ های فریاد : هل من ناصر ینصرنی , اباعبدالله علیه السلام بی جواب ماند.
آقای من :
این غم همواره درون سینه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی .
البته چنین است که حزن جز فرآورده محبت شما نیست.
-چطور خوشحال باشد عاشقی که این چنین معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟
- چطور بخندد تشنه ای که دریایی از آبی شیرین و زلال و خنک د رپیش دارد امابرای سیراب شدن از آن راهی نمی یابد ؟
چه خوش است من بميرم به ره ولاي مهدي!
سروجان بها ندارد كه كنم فداي مهدي
همه نقد ِ هستي خود ، بدهم به صاحب جان
كه يكي دقيقه بينم رخ دلگشاي مهدي
چه كنم چه چاره سازم كه دل ِ رميده ي من
نكند هواي ديگر به جز از هواي مهدي
نه هواي كعبه دارم ، نه صفا و مروه خواهم
كه ندارد اين مكان ها به خدا صفاي مهدي
من دل شكسته هر دم، به اميد در نشستم
كه مگر عيان ببينم ، قد دلرباي مهدي
دل من تپد به سينه ، به اميد روزگاري
” كه گذشت گاه محنت” ، شنوم ز ناي مهدي
به گداييش ” فصيحي"، همه فخر مي فروشم
كه ز پادشاست برتر به جهان، گداي مهدي