ما می رسیم
خانه پر از شادي بود. كودك زيبايي متولّد شده بود، سالم و شاداب و نوراني. انگار از جنس زمين نبود. نبايد هم مي بود. كودكي كه پدرش علي(ع) باشد و مادرش فاطمه(س)، چه نسبتي دارد با زمين؟ اين خاندان هيچ وقت زميني نبوده اند. اين خاندان امانت هاي آسمان بودند روي زمين؛ براي زميني ها بودند؛ همة وجودشان براي ما زميني ها چراغ و مشعل بود؛ امّا جايشان اينجا نبود. اين ها امانت بودند، تك تكشان.
و امروز خدا يك امانت ديگر به زمين داده بود. همه شاد بودند. لبخندهاي شيرين علي (ع) و فاطمه (س) ، با لبخندهاي كودكانة حسنِ يك ساله در هم ميآميخت و زيباتر مي شد. خدا به حسن كوچك، يك برادر داده بود.
پيامبر كه آمد، همه فهميدند چرا شاديشان طعمي از غم با خود دارد. پيامبر كه قنداقة حسين (ع) را گرفت و گريست، براي همه معلوم شد كه زمينی ها چه امانت داران نانجيبي هستند.
حسين (ع) به دنيا آمده بود تا قرباني شود. امّا نه براي اينكه مثل مسيحيّت منحرف شده، قرباني من و تو شود و بهشت را برايمان تضمين كند. نه براي آنكه ما هر شكل و رنگي براي خودمان زندگي بسازيم و فكر كنيم يك عاشورا گريه كردن، ضمانت سعادت آن دنياي ماست؛ بلكه آمد تا براي خدا قرباني شود تا من و تو بفهميم نقطة اوج انسان اين پايين ها نيست. تا بدانيم كه چقدر مي توان بالا رفت؛ چقدر مي توان آسماني شد.
حسين (ع) كشتي نجات است، چون مكتبش مكتب آگاهي و معرفت و معنويّت است؛ مكتب ايثار و شهادت است. و كسي به نجات دست مي يابد كه راه حسين (ع) را بشناسد و مسير خود را به آن سو بكشاند.
امروز عيد عاشقاني است كه پاروزنان قايق كوچك زندگي خود را به سوي كشتي نجات بشريّت پيش مي برند. امروز عاشقان قايقسوار پارو به دست، نيّت بيعت مي كنند و دست های بيعتشان را بر سينه مي گذراند: السّلام عليك يا سفينة النّجاة.
كجايي همسفر؟ قايق تو هم كوچك است؟ خجالت نكش. اينجا خيلي ها با يك تختهپاره خود را رساندند و از نجاتيافتگان شدند. نترس! همه را مي پذيرد. فقط مسيرت را درست پارو بزن. فقط سمت گرداب ها نرو.
پاروبزن.
ما مي رسيم.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3