امام دانش
* ماه رجب سال پنجاه و هفت هجري تازه شروع شده بود كه خانة امام زينالعابدین (ع) به نور ميلاد شكافندة علوم، منوّر گشت.
* مادر بزرگوارش فاطمه، فرزند امام حسن مجتبي (ع) بود و از فضايل و معنويّات اهل بيت بهرههاي فراوان داشت.
* چهار سال بيشتر نداشت كه همراه كاروان كربلا بيابان سوزان طفّ را تجربه كرد. تشنگي كشيد؛ داغ ديد؛ به اسارت رفت و روحش بزرگ شد و اوج گرفت.
* لقب «باقرالعلوم» را رسول خدا (ص) سال ها پيش برايش برگزيده بود. همان روزي كه به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: تو در دنيا مي ماني تا يكي از فرزندان مرا كه از نسل حسين (ع) است، زيارت كني. نام او «محمّد» است. او شكافندة علم دين خواهد بود. سلام مرا به او برسان.
* همه شاهد بودند كه بزرگ ترين دانشمندان آن روزگار، در پيشگاه حضرت، چون كودكان نوآموز بودند و احدي توان مقابله با اقيانوس دانش او را نداشت. علوم تمام دانشمندان عصر را كه روي هم ميگذاشتي، تازه مي شد مثل قطره اي در برابر درياي دانش او.
* مي فرمود: «هر مطلبي كه گفتم، از من بپرسيد در كجاي قرآن است، تا من آية مربوط به آن نكته را برايتان بگويم.» آيا كسي جز برگزيدگان اين خاندان را به شناخت كامل قرآن راهي هست؟
* در تمام سال هاي عمر پر بركتش، به انتشار علوم الهي پرداخت؛ با انحراف هاي فكري مختلفي كه با نام هاي رنگارنگ در متن امّت اسلام پديد آمده بود، مبارزه كرد و چون سدّي استوار در مقابل نفوذ افكار معتزله، مُرجئه، خوارج و ديگر عقايد نادرست، ايستادگي نمود.
* به زيارت كعبه رفته بود. همين كه چشمش به بيت الله افتاد، با صداي بلند گريست. غلام همراه حضرت ناآگاهانه اين كار را سزاوار ندانست و گفت: پدر و مادرم به فدايت؛ مردم شما را نظاره مي كنند، با صداي آهسته گريه كنيد.
فرمود: واي برتو! چرا چنين گريه نكنم؟ در حالي كه اميد دارم پروردگار به خاطر اين گريه بر من رحمت كند و فردا مرا از رستگاران قرار دهد.
سپس به طواف پرداخت و به نماز ايستاد.
وقتي سر از سجده برداشت، سجدهگاه از اشك هاي نوراني اش خيس شده بود.
* همواره در حال ذكر خدا بود و در هر حالتي كه بود، زير لب «لاإله إلاّ الله» مي گفت.
* مردم او را به علم و جود و تواضع مي شناختند. آوازة سخاوتش در تمام خانههاي مدينه پيچيده بود.
* غلامان و كارگران بسيار داشت، امّا خود در مزرعه و باغ حضور مي يافت و وجود مباركش را در كار و تلاش و پروراندن، به زحمت مي انداخت. گويي پروردن و رسيدگي كردن را تكليف هموارة خود مي دانست. گاه به سيراب كردن عطش طالبان علم، گاه به رشد دادن معرفت امّت و گاه به پروردن محصول باغ ها و مزارعي كه تمام درآمدشان صرف بخشش هاي فراوان امام (ع) به نيازمندان مي شد.
* معجزات و كرامات حيرت انگيزي كه صحابة خاصّ او ديده و نقل كرده اند، فقط گوشهاي از بلنداي جايگاه معنوي او نزد خداي متعال را نشان مي دهد.
آن روز كه به ارادة حضرت (ع) مردم در مسجدي مي آمدند و مي رفتند و او را نمي ديدند؛ آن روز كه مكتوبي نوشت و به قبرستان فرستاد و مرده¬اي را احضار فرمود تا مشكل جوان شيعه اي را حل كند؛ آن روز كه از داخل يك خشت، سفره اي رنگين براي مهمان خود بيرون آورد و از او پذيرايي كرد؛ آن روز كه از درون سنگ، سيبي بهشتي براي جابر بيرون كشيد؛ و تمام آن روزهايي كه با خبر دادن از غيب، ديگران را متحيّر ميفرمود، فقط جلوه هاي كوچكي از دنيای فوق تصوّر انسان كامل را به تجلّي نشانده بود.
* هشام بن عبدالملك يكي از خلفاي معاصر حضرت (ع) بود. هشام براي اينکه به خيال خود از جايگاه امام (ع)نزد پيروان و شيعيانش بكاهد، آن حضرت (ع)را به شام فراخواند و مجلسي با حضور ايشان ترتيب داد.
از آن جا كه در دربار هشام از وجود دانشمندان و سخنوران خبري نبود، او نميتوانست مجلس مناظره بر پا كند. از اين رو براي اينكه امام (ع) را در نظر مردم كوچك كند، مسابقة تيراندازي ترتيب داد.
وقتي امام (ع) به اصرار هشام كمان برداشت و 9 تير را يكي پس از ديگري به قلب هدف و هر يك را در چوبة تير قبلي نشاند، حيرت هشام و اطرافيانش را با اين جمله پاسخ داد: ما خاندان، اكمال دين و اتمام نعمت را كه در آية «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي» آمده، از يكديگر به ارث مي بريم و زمين هرگز از چنين فردي خالي نمي ماند كه آنچه در ديگران ناقص است. در او كامل باشد.
* وقتي به دستور هشام در پنجاه و هفت سالگي حضرت را به شهادت رساندند، هر شب در حجرة شهادتش، چراغي افروخته بود.
اي كاش امروز هم دستي بر سر مزار غريبانه اش چراغي روشن مي كرد و آتش دل شيعه را فرو مينشاند.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3