ديشب ميان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غريب من و غيبت تو بود
رفتي و همصداي دلم بغض کرده باز
سجادهاي که گريه بر آن عادت تو بود
من ماندم و هواي رسيدن به آسمان
همسايه ستاره شدن قسمت تو بود
آخر به راه آمدنت آب ميشود
چشمي که آشناي غم و غربت تو بود
بغضم در انتظار صدايت نميشکست
شايد اگر نشانهاي از تربت تو بود
محبوبه بزمآرا
فاطمه شهیدی
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر صبح پیش از مسجد میآمد که بگوید «پدرت فدایت دخترم!».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب میآمد بگوید «شادی دلم»، «پاره تنم».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که میخواست برود سفر و آمده بود زیر گلوی او را ببوسد.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» میگشت تا در آن آرامش یابد.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پسرش حسن (ع) باز کرده بود «جدّت زیر کساست، برو نزدیک».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و به حسین (ع) خسته از راه آمده، گفته بود «نور چشمم»، «میوه دلم»، «جد و برادرت زیر کسایند».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی علی (ع) باز کرده بود. روی علی (ع) که بیتاب میگفت «بوی برادرم محمد (ص) میآید».
یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود؟
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه میکرد.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچهای کشیده بود روی سرش چون حتی چادرش را بخشیده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون تا دستهای مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگی روزه بیسحری چشمهایش سیاهی رفته بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و قرص نان شب بعد را به دستهای یتیمی سپرده بود، و باز به اسیری.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به صورت شرمنده زنی که برای بار دهم سؤالی را میپرسید لبخند زده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را برای مردش باز کرده بود که با دست خالی از راه میرسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچهها داده و خود نخورده است.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و شنیده بود همسایهها بلند، طوری که بشنود، میگویند: علی! او را ببر جایی دور از شهر، گریههایش نمیگذارد شب بخوابیم.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون آن پشت ایستاده بود، گفت «دوباره اذان بگو، من دلتنگم».
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و در را روی علی باز کرده بود که میآمد تا برای سالهای طولانی خانهنشین باشد.
ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده به همین دیوار و گفته بود «نمیگذارم ببریدش».
ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که…
منبع : کتاب خدا خانه دارد.
افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت
(ديوان امام خمينى)
حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اشاره:
يكى از ارزشهاى والاى انسانى و اسلامىاى كه سرچشمه ارزشهاى ديگر، و موجب آثار درخشان معنوى است، خوى عفت مىباشد كه مىتوان آن را يكى از پايههاى اخلاق و صفت كليدى اى براى عقب زدن رذايل و سوق دهنده به سوى تكامل و درجات عالى و كمالات متعالى دانست .
در قرآن و روايات از اين خصلت، بسيار تمجيد شده و سيره پيشوايان معصوم (ع) نيز سرشار از اين خصلت نيكو است . با اين اشاره به مطالب زير مىپردازيم:
معناى عفت
ای چراغ بیت الاحزان فرزندان زهرا! شفاعت حسین علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام شاه بیت غزل عاشقانه زندگیات خواهد بود و ماه درخشان وجودت، سرو رعنای امیدت، عباس، سرمایه جاودانه دنیا و آخرتت. خوشا به سعادتت ای مادر پسران دلیر! ای مادر شیرمردان شهید.
نویسنده : سيد مرتضى آوينى، نشر ساقى، چاپ دوم، تهران، 1381 170 صفحه، 1050تومان .
«آغازى بر يك پايان» كتاب ششم از مجموعه آثار شهيد سيد مرتضى آوينى است . اين كتاب مجموعهاى از مقالات نگارنده است كه بيشتر وجهه نظر اعتقادى و سياسى او را نشان مىدهد و در چهار بخش تنظيم شده است . بخش اول حاوى نوشتههايى در سوگ حضرت امام خمينى (ره) و تبيين جايگاه ايشان در «تاريخ حيات باطنى انسان» است . بخش دوم مقالاتى درباره مبانى حكومت دينى و نظام ولايت فقيه، خصوصا در نقل با نظم سياسى غالب در عالم متجدد و غربى را در بر مىگيرد . بخش سوم كتاب به فاجعه نسل كشى مسلمانان در بوسنى اختصاص يافته و تشكيل «امت متحد اسلامى» به مثابه راهى براى مواجهه با «سيطره نظم نوين آمريكايى بر جهان» پيشنهاد شده است . و بالاخره در بخش چهارم و پايانى كتاب، نگارنده انقلاب اسلامى ايران را دلالتى تاويلى بر سپرى شدن عصر تمدن غرب مىداند و بشارت مىدهد كه «تا آن وضع موعود كه انسان در انتظار اوست فاصلهاى چندان باقى نمانده است .»
بجز از على نباشد، به جهان گرهگشايى
طلب مدد از او كن، چو رسد غم و بلائى
چو به كار خويش مانى، در رحمت على زن
بجز او به زخم دلها، ننهد كسى دوائى
بشناختم خدا را، كه شناختم على را
به خدا نبردهاى پى، اگر از على جدائى
نظرى به لطف و رحمت، به من شكستهدل كن
كه تو يار دردمندى، كه تو يار بينوايى
ز ولاى او بزن دم، كه رها شوى ز هر غم
سر كوى او مكان كن، بنگر كه در كجايى
همه عمر همچو شهرى، طلب مدد از او كن
كه بجز على نباشد، به جهان گرهگشايى
عباس شهرى
آيت الله جوادى آملى، نشر اسراء، چاپ پنجم، 1381، قم، 440 صفحه .
اين كتاب مجموعه درسهايى است كه مؤلف در مركز دينى و فرهنگى جامعهالزهراى قم در بين محصلين و فضلاى آن مركز داشته و مورد مطالعه قرار داده شده است، مطالب اين كتاب را مىتوان به پنجبخش تقسيم كرد:
بخش اول: مقدمهاى مبسوط، عقلى و استوار است كه در برگيرنده اساس و اصول حاكم در اين كتاب بوده و نقش راهنماى اين مجموعه را به عهده دارد كه در پايان اين مقدمه فلسفه نامگذارى كتاب به «زن در آينه جلال و جمال» را تشريح نموده است .
بخش دوم: شناسايى و معرفى زن در كتاب الاهى قرآن مجيد است .
بخش سوم: كه تحت عنوان زن در عرفان است، بررسى شخصيت زن از ديدگاه عرفان ناب اسلامى و عرفايى كه در دامان اسلام پرورش يافته و سخنانى بار يافته از قرآن و وحى دارند مىباشند .
بخش چهارم: در اين بخش از كتاب هويت زن از ديدگاه برهان توسط عقل پيوسته با وحى و نه گسسته از آن تشريح مىشود .
بخش پنجم: ففصل الخطاب كتاب كه پاسخ آخرين شبهات و ابهامات ارائه شده از مراكز مختلف مىباشد، به قلم استاد تحرير گرديده و در پى آن به توضيح و تحليل روايات وارده و احكامى كه در موضوع زن جاى بحث و نقد و نظر بوده و در ضمن درس مطرح شده پرداخته است.
ابو يعقوب سكّاكى
در اوايل زندگى، شغل صنعتگرى را انتخاب كرد و ضمن كار خود با كوشش و دقّت زيادى دوات (مركّبدان) زيبا و هنرمندانهاى ساخت و آن را به عنوان هديه نزد پاشاه آن زمان برد. كار هنرمندانه سكاكى مورد توجه و تقدير پادشاه و اطرافيان قرار گرفت؛ امّا در حالى كه محفل به نفع سكاكى و هنرمندى او گرم شده و كار هنرمندانه او جلوه جذابى يافته بود، دانشمند بزرگى به مجلس وارد شد و عظمت او حتى هنرمندى سكّاكى را هم تحت الشعاع قرار داد.
سكاكى با خود انديشيد، بايد علم و دانش بياموزد تا همچون آن عالم، عظمت و نفوذ بلندى داشته باشد؛ امّا روزگار كودكى و نوجوانى كه فصل تحصيل دانش است، سپرى شده بود و در بزرگسالى هم خواندن درس و كتاب، كارى سخت است؛ ولى سكاكى ديگر تصميم خود را گرفته بود. براى درس خواندن پيش استاد رفت؛ ولى نتوانست درس را خوب پس دهد. براى اينكه شرمنده نباشد و به ديگر دانشآموزان برنخورَد، سر به بيابان گذاشت، تا در فضاى آرام و ساكت، جهت حل مشكل خود، فرصت فكر و چارهجويى داشته باشد.
سكاكى در صحرا به درّه و آبشارى برخورد كرد و براى استراحت، اندكى آنجا نشست. ناگاه متوجه شد از كنار آبشار، قطرههاى آب به طور مداوم روى سنگى مىچكد و ريزش قطرهها، سطح ستبر سنگ را گود كرده است. او به فكر فرو رفت، چشم خود را به آن نقطه دوخت و مطلبى مانند برق، ذهن او را روشن ساخت. با خود گفت: «آب به خاطر تكرار، سنگ سخت را تأثيرپذير و سوراخ كرده است. آيا ذهن و دل من از اين سنگ هم سختتر است و علم و دانش، بدان وارد نمىشود؟ هرگز چنين نيست. من بايد درس بخوانم و دانشمند شوم!».
آنگاه با يك اراده آهنين، راه درس و دانشآموزى را پيش گرفت و در سايه تلاش و پشتكار به مقامى بلندى از دانش دست يافت.
او از دانشمندان كم نظير در ادبيات و علم لغت است.
روضات الجنّات، ص 747
حکایتی از آيةاللَّه سيدهادى ميلانى
فرزند وى مىگويد: يك شب در مسجد، تازه نماز مغرب و عشا به پايان رسيده بود كه جوانى به حضورش آمد. جوان، درباره قيامت، ترديد پيدا كرده بود و مىرفت كه اصلى از اصولى اسلامى را انكار كند. آيةاللَّه ميلانى تبسم كرد و فرمود: «بنشين!». آنگاه با او شروع به گفتگو نمود.
نيمه شب هم گذشت، امّا همچنان مباحثه آن دو ادامه داشت. او توانست قلب جوان را منقلب سازد و جوان در حالى كه گريه مىكرد، از آيةاللَّه ميلانى خداحافظى كرد و از مسجد خارج شد.
ايشان مىفرمود: «قلب را بايد اصلاح كرد؛ چرا كه قلب، محلّ صدور همه اعمالى است كه از اعضا و جوارح صادر مىشود. اگر قلب اصلاح شد، اعمال نيز صالح مىشود و اگر فاسد شد، فساد اعمال را در پى دارد.
آيةاللَّه ميلانى - مرجع بيدار، ص 49