ابو يعقوب سكّاكى چطور دانشمند شد
ابو يعقوب سكّاكى
در اوايل زندگى، شغل صنعتگرى را انتخاب كرد و ضمن كار خود با كوشش و دقّت زيادى دوات (مركّبدان) زيبا و هنرمندانهاى ساخت و آن را به عنوان هديه نزد پاشاه آن زمان برد. كار هنرمندانه سكاكى مورد توجه و تقدير پادشاه و اطرافيان قرار گرفت؛ امّا در حالى كه محفل به نفع سكاكى و هنرمندى او گرم شده و كار هنرمندانه او جلوه جذابى يافته بود، دانشمند بزرگى به مجلس وارد شد و عظمت او حتى هنرمندى سكّاكى را هم تحت الشعاع قرار داد.
سكاكى با خود انديشيد، بايد علم و دانش بياموزد تا همچون آن عالم، عظمت و نفوذ بلندى داشته باشد؛ امّا روزگار كودكى و نوجوانى كه فصل تحصيل دانش است، سپرى شده بود و در بزرگسالى هم خواندن درس و كتاب، كارى سخت است؛ ولى سكاكى ديگر تصميم خود را گرفته بود. براى درس خواندن پيش استاد رفت؛ ولى نتوانست درس را خوب پس دهد. براى اينكه شرمنده نباشد و به ديگر دانشآموزان برنخورَد، سر به بيابان گذاشت، تا در فضاى آرام و ساكت، جهت حل مشكل خود، فرصت فكر و چارهجويى داشته باشد.
سكاكى در صحرا به درّه و آبشارى برخورد كرد و براى استراحت، اندكى آنجا نشست. ناگاه متوجه شد از كنار آبشار، قطرههاى آب به طور مداوم روى سنگى مىچكد و ريزش قطرهها، سطح ستبر سنگ را گود كرده است. او به فكر فرو رفت، چشم خود را به آن نقطه دوخت و مطلبى مانند برق، ذهن او را روشن ساخت. با خود گفت: «آب به خاطر تكرار، سنگ سخت را تأثيرپذير و سوراخ كرده است. آيا ذهن و دل من از اين سنگ هم سختتر است و علم و دانش، بدان وارد نمىشود؟ هرگز چنين نيست. من بايد درس بخوانم و دانشمند شوم!».
آنگاه با يك اراده آهنين، راه درس و دانشآموزى را پيش گرفت و در سايه تلاش و پشتكار به مقامى بلندى از دانش دست يافت.
او از دانشمندان كم نظير در ادبيات و علم لغت است.
روضات الجنّات، ص 747