داشتیم از سفر برمی گشتیم، وارد تهران که شدیم از پله برقی راه آهن که بالا می آییم، کنار پله ها نوشته: مراقب چادر و لباس های بلند خود باشید!
من چادرم را سفت می گیرم که مراقبش باشم که به پله های برقی راه آهن تهران گیر نکند!
این تابلو رو باید بزرگ کنار همه ی ورودی های تهران بگذراند تا به همه ی مسافرانی که وارد تهران می شوند، بگویند: مراقب باشید مراقب لباس های بلند و چادرهایتان باشید، مراقب امل گفتن ها باشید، مراقب عقایدتان و مراقب حجابتان باشید، مراقب مدرن شدن شهرها و مراقب سنتی شدن حجاب! مراقب باشید که در تهران لباس های بلند و چادر هایتان در پله های روزگار تهران گیر نکند!
ریحانه رحیمی
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستند!!!
چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن!؟
یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟
همایون لبخندی میزنه و میگه:
ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟
چارلز با عصبانیت می گه: نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!
فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!
همایون بی درنگ و با یک لبخند می گه:
خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن…
وبلاگ “عفاف سلاحی برای زن”
تحليلي بر فرار شاه
26 دي ماه ، ياد آور فرار آخرين ديكتاتور پهلوي بود كه آغازي بر پايان عمر 2500 ساله رژيم فاسد شاهنشاهي به حساب مي آيد و اين فرار زمينه را براي پيروزي انقلاب اسلامي مردم ايران در بهمن 57 فراهم نمود.
براي تحليل فرار شاه از كشور ، ابتدا لازم است نيم نگاهي به ويژگي هاي شخصيتي و رواني محمد رضا پهلوي انداخته شود. برخي از ويژگي هاي محمد رضا پهلوي به اين شرح مي باشند.
1- روحيه ديكتاتوري .
2- فقدان اعتماد به نفس كه ناشي از تربيت او در يك محيط زنانه و سپس قرار داشتن در كنار پدري مستبد بود.
3- بلند پروازي كه ناشي از خود شيفتگي و عقده خود بزرگ بيني ارثي او و در كنار آن ، پايين بودن ضريب هوشي و فكري بود كه باعث تخيل افراطي و بلند پروازي در نحوه رفتار و مديريت او شده بود . فريدون هويدا در كتاب سقوط شاه مي نويسد :« توهمات عظمت گرايانه شاه به قدري او را از حقايق دور ساخته بود كه حتي سازمان سيا ضمن گزارش محرمانه اي در سال 1355 ه ش شاه را به عنوان مردي كه خطرات ناشي از عقده خود بزرگ بيني او را تهديد مي كند ،توصيف كرده بود.»
4- بي اعتقادي مذهبي ناشي از تربيت غلط خانوادگي ، سياست اسلام ستيزي و غرب زدگي پدرش و تحصيل در غرب كه از سوي انگليسي ها و براي آشنا ساختن وي با با فرهنگ و ارزش هاي غربي انجام شد ؛ باعث شد تا شاه فردي فردي بي اعتقاد به مذهب بار بيايد.
5- فساد مالي و اخلاقي وهوسراني كه ناشي از عقده ها و كمبودها ي عاطفي دوران كودكي و پرورش در محيطي فاسد بود .
6- بيگانه پرستي و وابستگي به غرب در جنبه هاي مختلف سياسي ؛اقتصادي ، فرهنگي ، امنيتي و نظامي.
7- ترس و وحشت ناشي از محيط خانوادگي و فقدان پايگاه مردمي ، كه اين موضوع تاثير مهمي بر شيوه مديريت و نحوه تصميم گيري وي داشت.
ثريا اسفندياري همسر دوم شاه مي نويسد: در دوران سه ساله حكومت دكتر مصدق ، محمد رضا هنگام خواب ، سلاح كمري زير بالشش مي گذاشت و شب هنگام مرا بيدار نموده و اتاق خوابمان را عوض مي كرد و نيز در خوردن غذا دچار دلهره مي شد ، زيرا مي ترسيد در آن سم ريخته باشند .
با توجه به اين روحيات ، شايد آمادگي و اشتياق شاه براي فرار در مواقع بحراني ؛ چندان غريب نباشد . وي در كارنامه ي پيش از فرار آخر خود تجربه ي ديگري داشت كه اين تجربه براي وي موفقيت آميز بود و با بازگشت او به قدرت با حمايت آمريكايي ها همراه شد . اين تجربه مربوط به جريان آمريكايي 28 مرداد 1332 بود كه شاه براي در امان ماندن از عواقب شكست كودتا ؛ با وحشت از ايران فرار كرد. به نوشته سرهنگ غلامرضا مصور رحماني ، شتاب و دست پاچگي شاه در هنگام فرار ، به حدي بود كه او حتي نتوانست لباسش را مرتب كند ؛چنان كه حتي جوراب نيز به پا نداشت.
سي . ام . وودهاوس ،يك مقام امنيتي و بلند پايه اينتليجنس سرويس انگلستان و طراح اصلي كودتاي چكمه يا يا آژاكس -كودتاي 28 مرداد- مي نويسد: در طرح كودتا ،فرار شاه از ايران پيش بيني نشده بود ؛ اما خود محمد رضا اصرار كرد كه برنامه فرار از ايران ، در صورت شكست ،به طرح اضافه شود . بر اساس همين تجربه موفقيت آميز بود كه شاه گمان مي كرد شايد خروج او از كشور بار ديگر زمينه را براي بازگشت و تحكيم دوباره قدرت او با كمك دوباره آمريكا و غرب فراهم نمايد ؛اما شرايط بهمن 57 غير از شرايط مرداد 32 بود و اين بار ملت ايران با بيداري اسلامي خود ، خواب بازگشت غربي ها و پهلوي ها به ايران را بدون تعبير گذاشت ؛ چنان كه آخرين اقدامات آمريكايي ها در طراحي كودتاي آمريكايي ؛ براي شكست انقلاب اسلامي مردم ايران در بهمن 57 كه با حضور مخفيانه ژنرال هايزر در تهران رقم خورد ، با درايت رهبران انقلاب و به ويژه فرمان امام خميني ؛ مبني بر لزوم شكستن حكومت نظامي و هوشياري مردم ناكام ماند.
سيد روح الله لطيفي؛ نشريه پرسمان
دلت را شكسته بودند. همانها كه دل پدرت را شكستند. به جنگ خوانديشان. جنگي ميان حق و باطل. امّا آنها سياسياش انگاشتند. آنها كه مثل تو معاويه و خدعههايش را نميشناختند! آنها كه مثل تو آيندة دردناك امّت را با خلافت بني اميّه نميديدند! و افسوس كه باورشان به سخنان الهي تو رنگ باخته بود. از خدا دور شده بودند كه وليّ خدا را باور نداشتند؛ همانها كه پدرت را باور نداشتند.
بارها خطبه خواندي و دعوتشان كردي؛ روزها به انتظارشان در اردوگاه نُخَيله ماندي و وقتي جماعت اندكشان را ديدي، بازگشتي.
به معاويه نامه نوشتند كه حسن (ع) را دست بسته تحويلت ميدهيم. به سادگي شايعة تسليمت را باور كردند و به خيمهات يورش بردند. تمام وسايل خيمهات را غارت كردند، حتّي فرش زير پايت را. همانها كه سپاه تو بودند و آمده بودند زير پرچم تو با معاويه بجنگند!
فرماندهاي كه پيشاپيش سپاه فرستاده بودي، با هشت هزار نفر به معاويه پيوسته بود؛ در ازاي يك ميليون درهم.
برفراز منبر رفتي؛ فرمودي: معاويه پيشنهادي كرده كه بر خلاف همّت بلند و عزّت ماست. اكنون شما بگوييد ميخواهيد در راه خدا مبارزه كنيد و كشته شويد يا پيشنهاد او را ميپذيريد و زندگي و عافيت را برميگزينيد؟ از هر طرف فرياد زدند: زندگي ميخواهيم! نميجنگيم!
دلت را شكسته بودند. تنهايت گذاشتند و وقتي مصلحت امّت را در صلح ديدي، زخم زبان زدند و آزارت دادند.
خودت فرمودي: «من حكومت را به معاويه واگذار كردم، چون ياوري براي جنگ نداشتم. اگر ياراني داشتم، شبانه روز با او ميجنگيدم تا كار یكسره شود. من كوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را آزمودهام. مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد. نه وفا دارند و نه به تعهّدات خود پايبندند. ظاهراً به ما اظهار علاقه ميكنند ولي در عمل با دشمنان ما همراهاند.»
دلت را شكسته بودند.
و حالا وقت آن بود كه تمام خون دلهايي كه خورده بودي، با پارههاي جگر در تشت دنيا بگذاري و بروي.
وقت آن بود كه پرچم هدايت امّت را به حسين (ع) بسپاري و رهسپار شوي. 40 سال دنياي بيپيامبر را تحمّل كردي و چهل و يك سال بعد در همان روز تلخ، در همان بيست و هشتم صفر، داغي ديگر بر پيشاني داغدار تاريخ اسلام زدي.
تو ميرفتي و مدينه در حسرتی ناگفتني ميسوخت. كريم اهل بيت ، بخشندة بيهمتاي مدينه، رزمندة شجاع ميدانهاي نبرد، خطيب منبرهاي هدايت، يادگار پيامبر رحمت، بار سفر بسته بود.
كوفه، فرسنگها دورتر، نفريني ابدي را در كوچههاي خود حس ميكرد و مدينه شرمنده و سرافكنده، نظارهگر تابوتي بود كه با تير و شمشير به استقبالش آمده بودند.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3
در مجلس كسريٰ سه تن از حكما جمع آمدند: فيلسوف روم و حكيم هند و بزرجمهر. سخن به آنجا رسيد كه «سختترين چيزها چيست؟».
رومي گفت: پيري و سستي با ناداري و تنگدستي.
هندي گفت: تن بيمار با اندوه بسيار.
بزرجمهر گفت: نزديكي اجل با دوري از حسن عمل.
همه به قول برزجمهر باز آمدند.
***
دلم ميخواهد من هم «سختترين»ِ خودم را پيدا كنم. مينشينم رو به روي آينه. مينشينم تا «سخت»هايم را يك به يك بشمارم و خودم را ببينم كه چگونه ميشكنم. زل ميزنم به چشمهاي خودم توي آينه و فكر ميكنم: «سختهاي من چيستند؟»
***
پسركم گريهكنان به در ميكوبد. سراسيمه ميدوم و در را باز ميكنم. دستهايم را با تمام توان ميگشايم و همة آغوش مادرانهام را نثارش ميكنم. با تمام وجود به سينهام ميفشارمش. هنوز ضجّه ميزند.
ـ چه شده گل مادر؟ چرا گريه ميكني؟
صداي بغض آلود كودكانهاش قلبم را ميفشارد: يكي از بچهها هُلَم داد، خوردم زمين، نگاه كن.
كف دستهاي كوچك و لطيفش خراشيده شده است. مضطرب ميشوم. ديدن ناراحتي پارة تنم خيلي سخت است.
***
تلفن را بر ميدارم و شمارة آشناي هميشگي را ميگيرم. مادرم گوشي را بر ميدارد. صدايش خسته و لرزان است. قلبم به لرزه ميافتد: مادرجان! طوري شده؟ اتّفاقي افتاده؟
ـ از ديشب تا حالا قلبم درد ميكند. اصلاً نتوانستهام از جا بلند شوم. حالم خوب نيست.
بغض گلويم را ميگيرد. مضطرب ميشوم. سراسميه گوشي را ميگذارم و دوان دوان خود را تا خانة مادرم ميرسانم. ديدن ناراحتي او خيلي سخت است.
***
ناگهان همه چيز در هم ميپيچد. خورشيد تاريك ميشود. كوهها پراكنده، درياها برافروخته، ستارهها بي فروغ … صحراي محشر است:
وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميمًا * يُبَصّرُونَهُمْ يَوَدّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ أخيه ِ* وَ فَصيلَتِهِ الّتي تُؤْويهِ * وَ مَنْ فِي اْلأرْضِ جَميعًا ثُمّ يُنْجيهِ *كَلاّ إِنّها لَظي ؛ «در آن روز هيچ دوست صميمي، سراغ دوستش را نميگيرد. آنها را نشانشان ميدهند [ولي هر كس گرفتار كار خويش است]، چنان است كه گنهكار دوست ميدارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند و همسر و برادرش را و قبيلهاش را كه هميشه از او حمايت ميكرد؛ و همة مردم زمين را، تا ماية نجاتش گردند. امّا هرگز چنين نيست [كه با اينها بتوان نجات يافت]، شعلههاي آتش سوزان است».
***
همچنان جلوي آينه نشستهام. به چشمهايم توي آينه نگاه ميكنم. سرخِ سرخ، آينه ترك خورده است، دل من هم. من هم به حرف برزجمهر باز آمدم.
نظیفه سادات موذن-طلبه سطح3
تو بهترین دوست من هستی. نزدیک ترین کس به من و موجودی که حضورش را احساس می کنم. همه چیز را در مورد تو می دانم. خوب می شناسمت و با تمام وجودم درکت می کنم.
چه قدر مثل خودم هستی، هم شکل و هم عقیده من. شاید به همین دلیل است که تا این حد دوستت دارم و این قدر هوایت را دارم.
مواظبت هستم و یک لحظه از خودم دورت نمی کنم. اگر غمی داشته باشی، زود می فهمم و غم دار می شوم و اگر از چیزی خوشحال باشی، با شادی ات همراه می شوم.
تو همیشه با منی ، لحظه ای فراموشم نمی کنی و وفاداری ات را سال هاست که به من ثابت کرده ای. آن گاه که با تو صحبت می کنم خوب به حرف هایم گوش می کنی و وقتی حوصله ی حرف زدن ندارم تو نیز سکوت می کنی.
تضادی بین من و تو نیست، فضای بین ما پر از تفاهم است و این همه تفاهم، واقعا حیف است. دلم می خواست بی عیب و نقص می بودی ، شاید آن وقت همه چیز خوب تر می شد، نقصی که گاهی خودم هم آن را فراموش می کنم و وقتی دوباره به یاد می اورم که روبه روی این آینه می ایستم.
فهیمه آقایاری
دوستی تو ز حب نا شگفت حمدالله عاقبت دستم گرفت
کیمیایی بود صحبت های او گم مباد از خانه دل پای تو
خانواده ها کلا به سه نوع تقسیم می شوند: خانواده های باز،خانواده های بسته، خانواده های متعادل.
خانواده ی باز: خانواده ای است که باب آمد و رفت و معاشرت با هر کس و گروه گشاده باشد.شک نیست که چنین خانواده هایی از لحاظ فرهنگی- اجتماعی غنی و در جنبه ی برخورداری از میراث های اجتماعی و آشنایی با طرز فکرها و آداب و رسوم پرمایه ترند ولی خطرات و عوارض و آسیب هایی آن ها را می لغزاند.
خانواده ی بسته: خانواده ای است که باب آمد و شد با دیگران محدود و رفت و آمدها تحت کنترل می باشد که این گونه خانواده ها از لحاظ برخرداری از میراث های اجتماعی فقیرتر از خانواده ی قبل ولی چه بسا فرهنگ خودشان سالم تر و دست نخورده تر باشد.
خانواده متعادل: روابطش نه افراط و نه تفریط بلکه یک حالت تعادل و میانه رو است از ویژگیهایی برخوردار است. در خانواده متعادل روابط بر اساس حقوق است. اصولا ازدواج پدید آورنده ی حق و تکلیف است به خصوص نسبت به فرزندان که بر اساس بینش اسلامی فرزندان طلبکار از والدین به دنیا می آیند و والدین بدهکار.
به آنان سلام کرده و با هر یک مصافحه می کند؛ با امام صادق و امام زمان علیهما السلام سخن می گوید؛ عرض حالش را با امام زمان عج الله تعالی بازگو می کند و شفا طلب می کند. امام او را به شفا و بهبودی کامل مژده می دهند. زمانی که شیخ از این حالت خارج می شود می نشیند و خود را در سلامتی کامل می بیند.
شیخ حر عاملی از همان اوان کودکی، تحت تربیت و آموزش خانواده فاضلش قرار گرفت و تا سال ها، نیازمند استادی فراتر از خاندان حر نشد. علاوه بر مادر ادیبش، استادان مهم او پدرش، علامه شیخ حسن حر عاملی و عمویش، علامه شیخ محمد حر عاملی و جد مادی اش، علامه شیخ عبدالسلام بودند. در کنار آن ها، علامه محمد باقر مجلسی و فیض کاشانی را می توان نام برد که شیخ حر عاملی علوم عربی،، فقه، اصول و علوم وابسته به آن را نزد ایشان آموخت.
ایشان در حیات پر برکت خود، اثر ماندگار وسائل الشیعه را تالیف کرد که از منابع مرجع احادیث شیعه به حساب می آید. علاوه بر آن، بدایة الهدایة در واجبات و محرمات و نیز الامل الامال و اثبات الهداة و هدایه الامة بخشی از آثار وی هستند.
شیخ حر عاملی در چهل سالگی به مشهد مقدس هجرت کرد و در کنار بزرگانی چون علامه مجلسی که با نفوذترین فرد جامعه تشیع به شمار می آمد، دفاع از ارکان مذهب شیعه و حقانیت آن را آغاز کرد. شیخ سرانجام، در شب بیست و یکم رمضان 1104، در مشهد وفات کرد و پیکر مطهرش را در جوار امام رضا علیه السلام در یکی از رواق های شمال شرقی صحن عتیق (انقلاب اسلامی) دفن کردند.
گر بگویم شرح این معنا تمام صد قیامت بگذرد وین ناتمام
مولانا
امروز بیش از چند قرن پیش، حسین بن علی در دنیا شناخته شده است. امروزه وضع به گونه یی است که متفکران و روشنفکران و آنهایی که بی غرضند، وقتی به تاریخ اسلام بر می خورند و ماجرای امام حسین را می بینند، احساس خضوع می کنند. آنهایی که از اسلام سر در نمی آورند،اما مفاهیم آزادی، عدالت، عزت، اعتلاء و ارزشهای والای انسانی را می فهمند، با این دید نگاه می کنند و امام حسین، امام آنها در آزادیخواهی، در عدالت طلبی، در مبارزه ی با بدیها و زشتیها، در مبارزه ی با جهل و زبونی انسان است.(بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه تهران-26/1/79)