آیت الله میلانی؛ مرجع بیدار(1313تا1395ق-1354ش)
آیت الله سید محمد هادی حسینی میلانی در سال 1313ق، در خاندان فقاهت و اجتهاد، در نجف اشرف متولد شد. ایشان پس ار طی مقدمات در نجف، دروس خارح فقه، اصول، فلسفه، کلام، تفسیر، اخلاق و ریاضیات را نزد استادان بزرگ زمان خویش، یعنی شیخ الشریعه اصفهانی، میرزا حسین نائینی، سید حسین بادکوبه ای و سید ابوالقاسم خوانساری، آموخت و علاوه بر اجتهاد، 1500 اجازه روایی از علمای مطرح زمانه، دریافت کرد. آیت الله میلانی پس از تشرف به مشهد مقدس و زیارت امام رضا علیه السلام به درخواست مردم و علمای مشهد، در این شهر ماند و در جایگاه مرجع تقلید، به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت.
ایشان با اوج گیریمبارزات مردم در نهضت ملی شدن نفت و پپس ار آن ، قیام امام خمینی (ره) همگام با ملت ایران به مبارزه با رژیم شاه پرداخت و در حمایت از امام خمینی و نظریلت سیاسی ایشان ، در پیامی اظهار داشت: “آنچه شما گفته اید، گفته همه روحانیون، بلکه گفته اولیای خدا و ائمه اطهار علیهم السلام است.”
آیت الله میلانی در کنار مبارزات سیاسی و مرجعیت دینی، از تبیین و ترویج دین اسلام و حقانیت شیعه نیز غافل نبود و در مدت اقامت در مشهد، صدها نفر به دست ایشان، به اسلام گرویدند: از آن جمله، پرفسور بول وین، جراح بلژیکی، است که پس از اسلام آوردن نام عبدالله را برای خود برگزید و هم اکنون آرامگاهش در خواجه ربیع مشهد قرار دارد.
از جمله تالیفات مهم آیت الله میلانی در زمینه های فقهی، اصولی، اعتقادی و ادبی، می توان به قادتنا کیف نعرفهم، در نه جلد درباره زندگانی و فضائل چهارده معصوم علیهم السلام، محاضرات فی الفقه الامامیه، در ده جلد در موضوعات فقهی، تفسیر سوره جمعه و تغابن،مختصرالاحکام، حاشیه المکاسب و مناسک حج اشاره کرد.
آیت الله سید محمد هادی میلانی، پس از عمری خدمت و مجاهدت، در آخر رجب 1395 همزمان با 17 مرداد 1354، در مشهد مقدس در گذشت. او را در رواق توحید خانه، واقع در پشت سر مبارک، به خاک سپردند.
برای دیدن فرزند نورسیده اش لحظه شماری می کرد. روی نیمکت حیاط بیمارستان نشسته بود، دل توی دلش نبود. از طرفی نگران بود و از طرف دیگر خوشحال. آخرین باری که مرد جوان پشت اتاق عمل سر زده بود تا خبری از همسر و فرزندش بگیرد نیم ساعت بعد را برای دیدن آن ها به او وعده داده بودند. فقط مادر زنش آنجا بود؛ پشت در اتاق آام و صبور تسبیح به دست؛ داشت صلوات می فرستاد و دعا می کرد. مدام به ساعتش نگاه می کرد و آرام و قرار نداشت.
چند دقیقه ای سرش را بین دستانش گرفت و چشمانش را بست. افکار رنگارنگ مثل یک فیلم به آرامی در سرش می چرخیدند.
داشت صورت فرزندش را تجسم می کرد که احساس کرد کسی کنار او نشسته، به آرامی خودش را جمع و جور کرد.
از صورت نورانی آن غریبه ناراحتی و اندوه می بارید. آهی کشید و به صورتش نگاه کرد و پرسید: -منتظر دیدن فرزندت هستی؟
مرد جوان بدش نمی امد که با کسی هم صحبت شود، این طوری با زمان راحت کنار می آمد. جواب داد:
-بله، شما هم؟
-تا چند دقیقه پیش من هم حال تو را داشتم، برای دیدن فرزندم انتظار می کشیدم، اما همین الان اونو دیدم.
-مبارک باشه، پس چرا خوشحال نیستین که پدر شدین؟
غریبه نیشخندی زد و گفت: خوشحال؟! آره، خوشحال که پدر یک کودک…
سکوت او اضطراب جوان را بیش تر کرد. با تعجب پرسید:
-خوب! پدر یک کودک چی؟!
-فرزندم یک عقب مانده ذهنیه، نمی دونم باید چکار کنم. همه اش از خودم می پرسم تاوان کدوم اشتباه رو قراره پس بدم. من که همیشهبا یاد خدا زندگی کردم، به کسی ظلم نکردم، دل کسی را نشکستم. همیشه سعی کرده ام خوب باشم و درست زندگی کنم. چرا باید این طوری می شد؟ اخه چرا من؟! جوان از شنیدن این خبر حالش دگرگون شد، در حالیکه خودش را به غریبه نزدیک می کرد گفت:
-متاسفم ولی شاید حکمتی بوده. ما آدم ها که از حکمت خداوند خبر نداریم. شاید شما توان و قدرت نگهداری از چنین فرزندی را داشتین که خدا بهتون داده، شاید هم خیری براتون داشته.
جوان از ته دل نفس عمیقی کشید و ادامه داد: نگهداری از این بچه ها سخته ولی فقط آدم های بزرگی مثل شما می تونن از پس چنین کاری بربیان.
غریبه آن قدر حرف های او را به دقت گوش می کرد که مرد جوان برای حرف زدن بیش تر تشویق می شد و غریبه هم گاهی سرش را به نشانه ی تایید حرف های او تکان می داد و هیچ نمی گفت.
جوان به صورت غریبه چشم دوخت و گفت:
-در همه حال خداوند را شکر کنین و از او بخواهین که شما رو یاری کنه تا درست عمل کنین و همون کاری رو بکنین که موجب رضایت خداست. به این فکر کنین که در این وضعیت همسرتون به کمک و راهنمایی تون احتیاج داره. مقاوم باشین و سعی کنین در این آزمایش که خداوند براتون در نظر گرفته، پیروز بشین.
غریبه به آرامی پرسید: اگه تو جای من بودی چی کار می کردی؟
جوان بی درنگ جواب داد: همون کاری را می کردم که شما باید بکنین؛ شکر و تلاش، همه ی اون چیزهایی که به شما گفتم.
غریبه که لبخند معنی داری صورتش را پر کرده بود گفت:
-از تو متشکرم، امیدوارم که نو هم شاکر باشی و تلاش کنی که پدر خوبی برای فرزند…
هنوز حرفش تمام نشده بود که مادر همسر آن پسر جوان از دور صدایش زد. بی مهابا از جایش بلند شد و گفت: باید برم ببخشید. غریبه نیز از روی نیمکت بلند شد و در حالیکه دیگر نشانی از اندوه در صورتش دیده نمی شد گفت: برو به سلامت.
به سرعت خودش را به جلوی در اتاق عمل رساند. مادر زنش با عصبانیت گفت:
-حواست کجا بود؟ هر چی صدات می کردم متوجه نمی شدی!داشتی با خودت حرف می زدی؟ الام میارنشون بیرون، همین جا باش!
مرد جوان جوابی نداد.
در اتاق عمل باز شد و در حالیکه پرستار دختر کوچولوی آن پدر جوان را به دستش می سپرد، جمله ناتمام آن غریبه را دریافت. “امیدوارم تو هم شاکر باشی و تلاش کنی که پدر خوبی برای فرزند استثنائی ات باشی.”
فهیمه آقایاری
امام علی علیه السلام :
ای مردم ! بدانید که کمال دین جست و جوی دانش و عمل به آن است و بی گمان جستجوی دانش از جست و جوی مال بر شما واجب تر است ؛ چون مال میان شما قسمت و تضمین شده است و آن را خدای دادگر میان شما قسمت و ضمانت کرده است و به آن وفا می کند . ولی دانش در گنجینه ای دور از چشم شما و نزد اهلش نهاده شده است و به جست و جوی آن فرمان یافته اید ؛پس آن را بجویید و بدانید که فراوانی مال مایه تباهی دین و سختی دل است و حال آن که فراوانی دانش ؛صلاح دین و وسیله رسیدن به بهشت رسد . بخشش مال را کاهش می دهد و دانش ،با بخشش افزایش می یابد . بخشش دانش ؛انتشار آن در میان حافظان و ناقلان آن است .
تحف العقول ؛199
امام علی علیه السلام :
گفتن < نمی دانم > نیمی از دانش است .
و این نکته ای است که باید قابل توجه تمامی طلاب و دانش پژوهان باشد و در راه کسب علم و دانش هرگز از گفتن این کلمه ترس نداشته باشند .
شیخ هاشم قزوینی؛ معلم پارسایی(1270 تا 1339ش)
آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی، در سال 1270 ش در قزوین متولد شد. مقدمات و قسمتی از سطح را در زادگاهش آموخت و برای تکمیل معلومات خود، به اصفهان رفت و دوره کامل خارج فقه را نزد مرحوم کلباسی فراگرفت. وی پس از کسب اجازه اجتهاد از آیت الله حاج میرزا محمد آقازاده و آیت الله میرزا مهدی غروی اصفهانی، به مشهد مقدس سفر کرد و به تدریس سطوح عالی فقه و اصول پرداخت. رسائل، مکاسب، کفایه و خارج اصول دروسی بودند که مرحوم قزوینی در مدرسه های فاضل خان و نواب مشهد، تدریس می کرد.
آیت الله شیخ هاشم قزوینی در مدت زمانی کوتاه، تاثیر ژرفی بر فضای علمی و معنوی حوزه علمیه مشهد گذاشت. شاگردان ایشان امروزه از بعضا از نام آوران و مشاهیر ایران و جهان اسلام به شمار می آیند. از آن جمله اند: آیت الله حاج میرزا مهدی نوغانی، آیت الله واعظ طبسی، استاد محمدتقی شریعتی، استاد کاظم مدیرشانه چی، استاد محمدرضا حکیمی و نیز حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب.
رهبر انقلاب، استاد خود را عالمی بسیار متین، خوش بیان، اهل معنی، زاهد، بی اعتنا به دنیا و در عین حال بسیار روشنفکر معرفی کرده اندو استاد حکیمی ایشان را نمونه مثال زدنی عالم دینی و روحانی اسلامی واقعی برشمرده است.
تبلیغ احکام و رسیدگی به امور مردم، یکی دیگر از خصوصیات این عالم ربانی بود. وی همه ساله در ایام تعطیلی حوزه علمیه، به زادگاه خود، دهستان قلعه، مسافرت می کرد و در آنجا، مجالس وعظ تشکیل می داد و مردم را موعظه می کرد. ضمنا به امور عمرانی آن محل هم همت می گماشت. ساخت آب انبار های متعدد و تعمیر تعدادی مسجد و ..، از این دست اقدامات است.
آیت الله قزوینی در حیات خود در مسائل سیاسی خراسان و موضع گیری در مقابل سیاست های دین ستیزانه دوران پهلوی نیز نقشآفرینی کرد؛ به طوری که از جمله دستگیرشدگان نهضت گوهرشاد بود.
وی پس از انتقال به تهران، تا پایان حکومت رضاخانی اجازه بازگشت به مشهد را نیافت.
وی در 20 ربیع الثانی 1381، مصادف با 22 مهر 1339 درگذشت و پیکر پاکش را در حرم مطهردر راهروی رواق دارالضیافه جنب کفشداری 7 فعلی دفن کردند.
می شناسمت .
می پرسند : می شناسی اش ؟
می گویم : خوب خوب !
شک می کنم . البته نه خوب خوب . ولی امیدوارم بهتر از دیگران .
می گویند : پس از او بگو !
می پرسم : از کجا شروع کنم ؟
می گویند : از هر کجا که می خواهی , از صفات ؛ اخلاق , ظاهرش .
می گویم : ظاهرش جوان و نیرومند ؛ رنگش گندم گون ؛ بلند پیشانی ؛ بینی کشیده و زیبا ؛ چشمان سیاه و درشت ؛ ابروانی پرپشت و برجسته ؛ شانه ای پهن ؛ موهای مجعد و خالی بر گونه … 1
می پرسند : اخلاقش ؟
می گویم : اخلاقش عین پدران بزرگوارش است , مایه آرامش , برکت , هدایت ؛ داناتر و با درایت تر از همه ؛ لباس خشن ، غذایش نان جو ،صبر پیشه با صلابت، عابدترین ، دلیرترین و جواد .
میپرسند : محل زندگیاش کجاست ؟
پاسخ میدهم : نشانی اش را به من نداده ،البته نمیشود گفت نداده، ولی خوب !
میگویند : خودت هم فهمیدی چه گفتی؟
میگویم : راستش فرموده است هر وقت کارم داشتید کجاها بیایید ، ولی محل زندگی فعلیاش را نمیدانم . اگر محل زندگی گذشته یا آیندهاش را بخواهید بلدم.
تعجب میکنند : آیندهاش را؟؟!
میگویم : بله قرار است بعدها درکوفه ساکن شود ؛ مثل پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیهالسلام .
میپرسند : حالا قرارتان کجاست ؟
جواب میدهم : خیلی جاها. مثلاً جمکران ، همین نزدیکی است ،البته گاهی خودش به بعضی از بامعرفت ها سرمیزند .
میپرسند : چه جور آدمی است ؟
میگویم : یک یا علی بگویی تا آخرش همراهت هست . تو او را فراموش میکنی ؛ او تو را فراموش نمیکند .
میپرسند : جوری حرف میزنی که انگار فامیل و خویشاوند هستید .
میگویم : بله نسبتی داریم.
میپرسند :چه نسبتی ؟
میگویم: مولایم هستند .
گفتوگو تمام میشود . از هم که جدا میشویم رو میکنم به شما که نمیدانم کجا هستی و میگویم : درست که گفتم آقا جان ؟
اگر چیزی اشتباه گفتم ، اگر لاف زدم شما ببخشید . آبروداری کردم ؛ آخر زشت است جلوی دیگران بگویم مولایم را خوب نمیشناسم .
1- فرهنگ مهدویت ؛ ص 248
علی مهر
سئوالی ساده دارم از حضورت … من آیا زنده ام وقت ظهورت …
اگر که آمدی من رفته بودم … اسیر سال و ماه و هفته بودم …
دعایم کن دوباره جان بگیرم … بیایم در رکاب تو بمیرم…
اگر که آمدی من رفته بودم … اسیر سال و ماه و هفته بودم …
دعایم کن دوباره جان بگیرم … بیایم در رکاب تو بمیرم…
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات … بر جان و دل صبور مهدی صلوات …
آغاز امامت گل سرسبد عالم هستی حضرت حجه بن الحسن امام زمان (عج)برشمامبارک.
مثل مرد، مثل آب است و مثل زن، مثل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود، آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد، اما اگر حائل و حاجبی میان آن دو برقرار گردد مثل اینکه آب را در دیگی قرار دهند و آتش را در زیر آن دیگ روشن کنند، آنوقت است که آتش، آب را تحت تاثیر خود قرار می دهد، اندک اندک آن را گرم می کند و احیانا جوشش و غلیان در آن بوجود می اورد،تا آن که سراسر وجود آن را تبدیل به بخار می سازد.
مسئله حجاب، ص71
آب غالب شد بر آتش از لهیب
ز آتش او جوشد چو باشد در حجیب
چونکه دیگی حائل آمد آن دو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
مولوی
حق مشترک بین زن و شوهر ؛ عبارت است مضاجعت، تمکین، ستر و پوشش هم بودن.
حق اختصاصی زن است که شامل حق نفقه و حق احترام. حق اختصاصی شوهر که شامل اطاعت از شوهر جز در معصیت خدا یا انجام فرمان خدا.
حق فرزندان که شامل حق پذیرش، احترام، تغذیه، پوشش، آموزش، پرورش و … است.
حق والدین که شامل احترام، اطاعت البته جز در گناه ، بهره گیری از تجارب پدر و مادر و …
در اسلام انسان حق ازدواج برای ارضای شروع غریزه خود دارد ولی در رابطه ی با فرزنددارشدن این حق مشروط است. هر کسی حق ندارد پدر یا مادر شود چون پدری یا مادری نوعی امانتداری از خداوند است.