امام جعفر صادق علیه السلام پرسید: تو ای ابوشاکر در مدینه چند نفر را می شناسی که عمر آن ها به صد سالگی رسیده باشد؟
ابوشاکر جواب داد: کسی را نمی شناسم که صدساله باشد.
امام فرمود: در همین شهر زمانی مردم در خوردن گوشت و سایر غذاهای مقوی افراط نمی کردند، مردان و زنان صدساله وجود داشتند و انچه عمر سکنه ی این شهر را کوتاه کرده افراط در خوردن اغذیه مقوی است. اگر به صحراهای اطراف مدینه که مسکن قبایل است بروی، مشاهده خواهی کرد که بین آن ها مردان و زنان صدساله یافت می شوند و با این که زندگی در صحرا دشوار است بعضی از سالخوردگان، قسمتی از دندان های خود را تا سن صدسالگی حفظ می نمایند. چون خوردن گوشت زیاد خون آنها را غلیظ نمی کند.
مغز متفکر جهان شیعه-ترجمه ی ذبیح الله منصوری
اي امت مسلمان، بايد اين را بدانيدكه هدف ما يك هدف مقطعي نيست و اصلاً دعواي ما با عراق نيست، كه اصل اسلام است و جهاني كردن آن. شهيد نوروزعلي قنائي
با بچه هاي تخريب در حال خنثي کردن ميدان مين بوديم که سر و کله ي عراقي ها پيدا شد.ساکت روي زمين دراز کشيديم و بري اينکه عراقي ها ما رو نبينند شروع به خواندن آيه اي کرديم که قرآن فرموده با خواندنش دشمن شما رو نمي بينه:و جعلنا من بين أيديهم سداً و….
آيه رو که خوانديم ، عراقي ها تا چند قدمي مان هم آمدند ، اما هيچ يک از ما را نديدند.حتي يکي از آنان با پوتين روي دست يکي از بچه ها پا گذاشت ، اما باز متوجه حضور ما نشد.آنها بعد از گشت و بازرسي منطقه ، بدون اينکه از حضور ما بويي ببرند ، برگشتند.
نقل از پاسدار شهيد محمد رضا قاسمي
پیوند: http://www.tebyan.net/
مقام زهرا در بهشت با مقام پيامبر و علي و حسنين عليهم السلام يكسان است. يکي از مناقب بيبي دو عالم، اشتراك شان با پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام است در مقامات و درجاتي كه مخصوص و منحصر مي باشد به پنج تن آل عبا. با دقت در اين دسته روايات كاملاً روشن مي شود كه آنان را مقام و مركزيت خاصي است، و هرگز هيچ بشري را به آن درجات والا راه نيست.
زيد بن ارقم از پيامبر اكرم روايت مي كند كه آن حضرت خطاب به اميرالمؤمنين فرمود:
«يا علي تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشين من هستيد. سپس پيامبر اكرم اين آيه را تلاوت فرمود: برادرانه بر تختهاي بهشتي روبروي هم مي نشينيد .»
حديث ديگري اميرالمؤمنين عليه السلام مرفوعا از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه رسول اكرم فرمود:
« در بهشت درجه اي است به نام «الوسيله»، هرگاه بخواهيد در هنگام دعا چيزي براي من از خدا بطلبيد، مقام «وسيله» را مسئلت نماييد، گفتند: يا رسول الله چه كساني در اين درجه مخصوص با شما همنشين هستند؟ فرمود: علي، فاطمه، حسن و حسين». اين حديث از دانشمندان عامه نيز در كتب خود ذكر شده است، از جمله سيوطي در كتاب جامع الكبير از حافظ ابن مردويه نقل كرده است.
به خدا گفتم بیا دنیا رو قسمت کنیم! آسمون واسه من، ابراش مال تو، دریا مال من، موج هاش مال تو، ماه برای من، خورشید برای تو،
خدا خندید و گفت: تو بندگی کن، همه دنیا مال تو، … من هم مال تو!
“Let’s divide the world up!” I told God “The sky for me, its clouds for you The sea for me, its waves for you The Moon for me, the Sun for you,
God smiled down and said: You be mine… then the whole world for you and… I’ll be for you!
اي امت دلاور و مسلمان، بدانيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان بجاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است. (شهيد حسين پژمان )
قمقمه اش را چپه مي کرد توي دهن عراقي ها و مي گفت:
مسلمون بايد هواي اسيرها رو داشته باشه.
پا شد بره طرف بقيه اسرا، آر پي جي سرش را پَراند.
تشنه بود، قمقمه هم دستش بود.
پیوند: http://www.tebyan.net
روزي مرد نابينايي با كسب اجازه به محضر حضرت زهرا آمد. حضرت از او فاصله گرفت و خود را پوشانيد، پيامبر اكرم كه در آن جا حضور داشت از حضرت زهرا پرسيد: «با اين كه اين مرد نابيناست و تو را نمي بيند، چرا خود را پوشاندي»؟ حضرت زهرا در پاسخ فرمود: «اگر او مرا نمي بيند، من كه او را مي بينم، وانگهي او بو را استشمام مي كند». پيامبر (به نشانه تأييد شيوه و گفتار حضرت زهرا«س») فرمود: «أَشْهَدُ اَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنّي؛ گواهي مي دهم كه تو پاره تن من هستي».
اميرمؤمنان علي فرمود: روزي همراه گروهي در محضر رسول خدا نشسته بوديم. آن حضرت به ما رو كرد و فرمود: «بهترين كار براي زنان چيست؟» هيچ كدام از حاضران نتوانستند جواب صحيح بدهند. هنگامي كه متفرّق شدند، من به خانه بازگشتم، و همين موضوع را از حضرت زهرا پرسيدم، و ماجراي سؤال پيامبر و پاسخ صحيح ندادن اصحاب را براي حضرت زهرا تعريف كردم، و گفتم هيچ يك از ما نتوانستيم پاسخ صحيح بدهيم. حضرت زهرا فرمود: ولي من پاسخ به اين سؤال را مي دانم، و آن اين است كه: «خَيْرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لايَرِينَ الرِّجالَ وَلايَراهُنَّ الرِّجالُ؛ صلاح زنان در آن است كه آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
* حجاب در اسلام به معناي پرده نشيني نيست، بلكه به معناي پوششي معقول براي جلوگيري از فساد، و حفظ كرامت زن است.
من به محضر رسول خدا بازگشتم و عرض كردم: «اي رسول خدا! از ما پرسيدي كه چه كار براي زنان برتر است، پاسخش اين است كه برترين كار براي زنان اين است كه آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
پيامبر فرمود: «چه كسي به تو چنين خبر داد، تو كه اين جا بودي و پاسخي نگفتي؟» علي عرض كرد: «فاطمه چنين فرمود».
پيامبر از اين پاسخ خشنود شد، و سخن فاطمه را پسنديد و به نشانه تأييد او فرمود: «اِنَّ فاطِمَةُ بضْعَةٌ مِنّي؛ همانا فاطمه، پاره تن من است».
مسأله حجاب در سيره حضرت زهرا
حجة الاسلام والمسلمين محمد محمّدي اشتهاردي
باز هم مجبور بودم با مادرم براي نظافت خانه ي مادر بزرگ همراه شوم. من که کاري از دستم بر نميآمد ولي مادرم مي گفت: تو بايد از حالا ياد بگيري که بزرگترها به کمک بچه هايشان احتياج دارند. فکر مي کنم مادرم نگران آينده خودش بود و مي خواست من را براي نظافت خانه اي خودش در سال هاي آينده آب بندي کند.
خانه مادر بزرگ خيلي بزرگ بود ولي من هميشه کوچک ترين اتاق آن جا را تميز مي کردم، اين بار از مادرم خواسته بودم که اتاق محبوب مادر بزرگ را براي نظافت به من بسپارد؛ آن جا با وسايل قديمي و قاب عکس هاي خانوادگي پر شده بود. مادرم با اين که خيلي راضي به اين کار نبود در مقابل اصرار هاي من تسليم شد.
موقع رفتن به آن اتاق مخصوص، مادر بزرگ کلي سفاش کرد که مراقب وسايل قديمي خصوصا تنگ روي تاقچه باشم.
با اشتياق و کنجکاوي وارد اتاق شدم و اول از همه چشمم به تنگ سرمه اي رنگي افتاد که روي طاقچه ي اتاق برق مي زد.آرام نزديکش شدم و بي اختيار به ان خيره شدم.
حرف هاي مادر بزرگ در سرم مي چرخيد:
-دخترجان، مراقب باشيا! اون تنگ خيلي باارزشه، نکنه که بهش دست بزني اونو بشکني! اصلا به اون نزديک نشو مي ترسم که بشکنيش.
حرف هايي که در سرم مي چرخيد من را از اتاق دور کرد، از خانه دور کرد، از شهر دور کرد و به جايي برد که سبز بود و خنک، مثل يک رويا، زيبا بود.
کسي را آن جا نمي ديدم، تنها صدايي که شنيده مي شد صداي پرنده ها بود و جريان آب.
احساس خستگي مي کردم، روي سنگ بزرگي که کنا رودخانه بود نشستم. کسي را ديدم که از دور به من نزديک مي شد. آرام راه مي رفت ولي قدم هايش را بلند برمي داشت تا اين که خيلي زود او را جلوي خودم ديدم، تنگ سورمه اي مادربزرگ در دستانش بود. تا خواستم با او حرف بزنم و بگويم که… او فرصت صحبت کردن به من نداد، تنگ را به دستم داد و گفت: بنوش!
انگار مدت ها بود که آب نخورده بودم. تمام آب درون تنگ را سر کشيدم و خنک شدم. امدم که از او تشکر کنم ولي او ديگر آن جا نبود. ترس وجودم را گرفته بود، توان و تحمل وزن تنگ را داشتم، رهايش کردم و با شنيدن صداي شکستن ، روياي من هم در هم شکست.
مادر که چندين بار صدايم زده بود وارد اتاق شد و با ديدن تنگ شکسته روي زمين فقط يک جمله گفت:
-ترس از شکستن تنگ دوست داشتني مادربزرگت، آخر کار خودش را کرد. ان قدر گفت تا به حقيقت پيوست.
فهیمه آقایاری
بهاءالدين محمد، معروف به شيخ بهايي، فرزند عزالدين حسين، در صبحگاه 28 ذي الحجه 953، در جبل عامل لبنان، چشم به جهان گشود. نسب ايشان به حارث همداني، صحابي معروف حضرت علي عليه السلام مي رسد.
شيخ بهايي در سيزده سالگي، در سال 966ق، به اتفاق پدر و مادرش به ايران مهاجرت کرد. او علوم رايج را در حوزه هاي علميه قزوين و اصفهان، نزد استادان فرزانه اي همچون پدر بزرگوارش، ملا عبدالله مدرس يزدي، مولانا افضل قاضي و … فراگرفت و شاگردان بي نظيري نظير ملا صدراي شيرازي، فيض کاشاني، فيض لاهيجي، محمدتقي مجلسي و .. تربيت کرد.
شيخ بهايي در دانش هاي فقه، فلسفه، منطق، ادبيات هيئت رياضيات و .. تبحر داشت. از ايشان بيش از هشتاد اثر علمي برجاي مانده است: مفتاح الفلاح در ادعيه، حدائق الصالحين در شرح صحيفه سجاديه، جامع عباسي( اولين رساله توضيح المسائل فارسي)، تحفه حاتمي در اسطرلاب، ديوان اشعار، کشکول و …
ايشان براي ترويج فرهنگ اسلام و گشايش کار مردم، به دربار شاه عباس صفوي راه يافت و مقام شيخ الاسلامي را برعهده گرفت که بزرگترين مقام ديني و ديواني ايران آن روز بود. سياست او هدايت کارگزاران حکوت صفوي بود و در اين راه،موفقيت چشمگيري داشت. افزون بر آثار علمي، تقسيم دقيق و عادلانه آب زاينده رود، طرح ريزي کاريز نجف آباد اصفهان، تعيين سمت قبله مسجد امام به مقياس چهل درجه انحراف غربي از نقطه جنوب، مرمت و بازسازي مجدد يکي از رصدخانه هاي مراغه، حمام شيخ بهايي و … به ايشان منسوب است.
مرحوم شيخ در آخرين سال هاي حيات خود، از منصب شيخ الاسلامي کناره گرفت و به سير و سلوک پرداخت؛ تا آنکه روز سه شنبه دواردهم شوال 1030 در اصفهان دعوت حق را لبيک گفت و علامه مجلسي بر او نماز گزارد بنابر وصيتش جنازه اش را به مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر امام رضا عليه السلام در خانه اي دفن کردند که محل تدريس ايشان بود.
استاد خاموشی(طاهایی)در معرفی خانواده الهی می فرمود:
زماني که خداوند تبارک و تعالي اراده کند براي خانواده اي خير را، يعني آن ها را سعادتمند کند؛ چند چيز به آن ها عنايت مي کند: ” فقههم في الدين و رزقهم الرفق في معايشهم و القصد في شانهم و وقر صغيرهم کبيرهم و اذا اراد بهم غير ذلک ترکهم هملا
1.فقههم في الدين: اول چيزي که عنايت مي کند، آن ها را دردين فقيه مي کند، يعني دين شناسشان مي کند.
2.و وقرهم صغيرهم و کبيرهم:کوچکترهاي آن خانواده احترام بزرگترها را حفظ مي کنند.
3.ورزقهم الرفق في معيشتهم: رفق و مدارا در زندگي اين ها زياد استو رفق و مدارا در زندگي را خداوند به اين ها عنايت مي کند. اگر از يکديگر چيزي ببينند، بدبيني و بداخلاقي و قهر و رد و پشت کردن و سلام نکردن يا جواب سلام را ندادن ابدا در اين خانواده نيست.
4.والقصد في نفقاتهم:
در روزي ها و نفقاتشان اقتصاد را رعايت مي کنند. يعني در زندگي صرفه جو هستند و در مصرف اعتدال را رعايت مي کنند.
5.و بصرهم عيوبهم: نسبت به عيوب خودشان بيناشان مي کند. يعني هم عيب خود را مي فهمند و هم عيب پدر و مادر و خواهر و برادر و افراد خانواده را .پس با احتراو و حفظ اصل حرمت نگهداري عيوب را به يکديگر گوش زد مي کنند.
داري داخل يک کوچه طولاني راه مي روي، چپ و راستت خانه هاي جور واجور، درهاي مختلف با انواع رنگ ها، حياط هاي بزرگ و کوچک، حوض و پله و باغچه و…
اما تو از کجا فهميدي خانه اي که داري مي بيني بزرگ است يا کوچک؟ اصلا تو که نمي بيني حياطش را… تو داخل کوچه هستي و تنها چيزي که مي تواني ببيني در است…
درهايي که بعضي طرح دارند و بعضي ساده، بعضي رنگي و تر و تازه.
بعضي زنگ زده و زه وار در رفته…
همينطور که داري به راهت ادامه مي دي، مي رسي به خانه اي که درش باز است…
تازه اگر خودت هم نخواهي، از سر کنجکاوي هم که شده، باز هم سرت را مي چرخاني و همانطور مه داري رد مي شوي، داخلش سرکي مي کشي و بعد اگر کنجکاوي ات ولت کرد به راهت ادامه مي دهي…
فکرت مشغول مي شود به حياط و حوض و باغچه و…
آري در باز بود و توانستي داخل خانه را ببيني اما اگر در بسته باشد چه؟؟؟
باز هم مي تواني؟؟؟
معلوم است که نه…
اصلا اگر آنقدر جلوي در بايستي تا علف زير پايت سبز بشود هم نمي تواني ببيني در خانه چه خبر است.
اصلا وقتي در بسته باشد، همينطور رد مي شوي و مي روي و هيچ چي اين خانه توجه تو را جلب نمي کند، چه رسد به اينکه بخواهي داخلش را ببيني.
خلاصه کم کم به انتهاي کوچه مي رسي و داخل چند تايي از خانه ها را مي بيني که درهايشان باز است، بعد مي رسي به خيابان. وارد پياده رو مي شوي و شروع مي کني به قدم زدن.
آنطرف تر چند جوان را مي بيني که از کنار همه بي تفاوت رد مي شوند و مي گذرند…
ولي وقتي به بعضي ها مي رسند جور ديگري رد مي شوند، شايد چيزي، حرفي، متلکي هم مي پرانند…
از خودت مي پرسي چرا؟
چرا فقط به بعضي ها جور ديگري نگاه مي کنند؟
چرا فقط به بعضي ها متلک مي گويند؟
چرا فقط بعضي ها را اذيت مي کنند؟
بعد ياد کوچه مي افتي… در بعضي خانه ها باز بود…
گروه سايبري ترويج حجاب و عفاف- رضا عيوضي