عزیزان با نهج البلاغه انس پیدا کنید.نهج البلاغه خیلی بیدار کننده و هوشیار کننده و خیلی قابل تدبر است .
در جلساتتان با نهج البلاغه و کلمات امیر المومنین صلوات الله و سلامه علیه انس پیدا کنید.
اگر خدای متعال توفیق داد و یک قدم جلو رفتید آن وقت باصحیفه سجادیه -که علی الظاهر فقط کتاب دعاست ؛
اما آن هم مثل نهج البلاغه کتاب درس و کتاب حکمت و کتاب عبرت و کتاب راهنمای زندگی سعادتمندانه انسان است انس بگیرید.
مقام معظم رهبری(مد ظله العالی)
1378/9/1
حاج شيخ علي اکبر برهان رحمتالله عليه ميفرمودند :
(در آينده ) آنقدر درقبر بخوابيم که استخوانهايمان بپوسد .( اما الان ) يک شب هم بلند شو و ببين چه خبر است .
آداب الطلاب ،شاکر برخوردار فريد ،ص 111
بيا و ببار. اي سحاب رحمت حق! بيا و ببار بر زمين تشنة دلهاي شيعيانت.
اي زلالترين پاسخ آسمان! بيا و امروز با آن دستهاي پدرانهات، گونههاي نمناك شيعگيمان را نوازش كن!
اي مهربانترين امير! ساكنان سرزمين دلانگيز حكومتت را بنگر كه نام الهيات را بر بلنداي آسمان هستيشان نوشتهاند و نفسنفس از آن روح ميگيرند و لحظهلحظه از آن حيات.
بيا و در اين لحظههاي عاشقانة شيفتگي، پدرانهترين دعاي خود را بدرقة راه عاقبتمان كن.
بر سجادة آسمانيات، دستهاي مهرباني را كه بياجابت برنميگردد، بهسوي حق برافراز و از او بخواه پروندة آفرينش ما را به مُهر سبز پيروي تو، حسن ختام بخشد.
از او بخواه كه شيعه بودن، تنها، نامي نباشد كه بر خود نهادهايم و به آن ميباليم.
چنانمان كن كه ما را به شيعگي خود بپسندي.
طاهره موذن- سطح 3
مژده ای دل نور چشم مرتضی آمد خوشآمد / شام میلاد امام مجبتی آمد خوش آمد
غم مخور ای دل که در ماه دعا و استجابت / بهر تأثیر دعا، روح دعا آمد خوش آمد
در میان پارچه ای ابریشمی از پارچه های بهشتی پیچیده بودنتان که جبرییل نام مبارکتان را از جانب خدا به پیامبر اکرم صل الله علیه و اله و سلم هدیه کرد: “حسن”
وتمام نیکی ها در ذره ای از نام شما معنا شد.
بهشت به خود می بالد که زینتی چون شما دارد و چه افتخاری برا ی جوانان بهشتی از این بالاتر که شما سید آن ها هستید.
شمایی که جد بزرگوارتان می فرمود: “با بی انت و امی”
و محبت شما را هم ردیف محبت به خود و ضامن بهشت می دانست: “هر کس مرا و این دو فرزند و پدر و مادر این دو را دوست داشته باشد فردای قیامت در بهشت با من و در درجه من است”
و شما را وارث هیبت و سروری خود قرار داد.
شما چها رمین از پنج نفر اهل کسائید و میوه دل زهرای بتول سلام الله علیها و امیر المو منین علیه السلام هستید
روزی کنیزی شاخه گلی به شما هدیه کرد و شما اورا در راه خدا آزاد کردید. از شما پرسیدند که آیا به سبب یک شاخه گل او را آزاد کردید؟!
فرمودید: خداوند متعال ما را چنین تربیت نموده است آن جا که می فرماید: “و اذا حییتم بتحیه باحسن منها”
و نیکوتر از هدیه او،آزادی در راه خدا بود.
آقا جان کاش دعایمان کنید تا مشمول دعای حجت عصرعج شویم و تا جان دلمان از قید هر چه غیر خداوند متعال و حضرتش است آزاد شود.
جهان قرآن مصور است
آیه ها در آن
به جای آنکه بنشینند، ایستاده اند
درخت یک مفهوم است
دریا یک مفهوم است
جنگل و خاک و ابر
خورشید و ماه و گیاه
باچشمهای عاشق بیا
تا جهان را تلاوت کنیم
سلمان هراتی
سجاده ام کجاست؟
می خواهم از همیشه ی اضطراب برخیزم
این دل گرفتگی مدام شاید
تاثیر سایه ی من است
که این سان
گستاخ و سنگواره، بین من و خدا و دلم ایستاده
است
سجاده ام کجاست؟
سلمان هراتی
مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. این جا بعضیا ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشان توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا علیها السلام حمل می شود را تحویل بگیرند. یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شست و شو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا،کرم های ریز زنده درحرکت بود!
خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم باتجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم.
آن بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا میگفت
وهیچ کس از زخم زبان او در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد!
خاطرات یک غسال/خانه خوبان/ ص25
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا شبیه مرده نبود؛ چهره روشن و بسیا رتمیز و معطری ذاشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیزومعطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم.همه ،بوی گلاب را موقع شست و شو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
وقتی که غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع پیرمرد شرکت کردم.بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری بپا بود.از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هرروزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد.از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بوده:
آدمی که هر روزش با زیا رت عاشورا شروع می شد!
خاطرات یک غسال/خانه خوبان/59