مرده ای که بوی گلاب می داد
23 تیر 1392
یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا شبیه مرده نبود؛ چهره روشن و بسیا رتمیز و معطری ذاشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیزومعطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم.همه ،بوی گلاب را موقع شست و شو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
وقتی که غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع پیرمرد شرکت کردم.بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری بپا بود.از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هرروزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد.از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بوده:
آدمی که هر روزش با زیا رت عاشورا شروع می شد!
خاطرات یک غسال/خانه خوبان/59