نگو نه مامان!
بگذار بايستم. بگذار راه بروم. ميافتم، اما باز بلند ميشوم. گريه ميکنم. دردم ميگيرد ولي راه رفتن را ياد ميگيرم. نترس! همه همين کار را ميکنند.
نگو نه مامان!
بگذار خودم غذا بخورم. قاشق را دست خودم بده. غذايي که خودم توي دهانم ميگذارم خوشمزهتر است. اطرافم کثيف ميشود، به هم ميريزد، ولي من ياد ميگيرم. ياد ميگيرم خودم غذا بخورم!
نگو نه مامان!
صابون را بگذار توي دست خودم. ليف را به من بده. خودم ميشويم. عيب ندارد. من خيلي هم کثيف نيستم. بگذار خودم بکنم. اينجوري خيلي کيف دارد!
……………………………………………
مريم سيادت-نشریه خانه خوبان
مرحوم الهيقمشهاي
حتما ديدهايد در ميهمانيها، بچهها معمولاً از پدر و مادر و نزديکان خود فرار ميکنند تا به بازيهاي کودکانه خودشان بپردازند، ولي مرحوم الهيقمشهاي طوري با بچهها رفتار ميکرد که بچههاي کوچک همه دور ايشان جمع ميشدند.*
ايشان با يک مهرباني خاص با بچهها روبهرو ميشد. بچهها دور پدرم جمع ميشدند و به ايشان با احترام سلام ميکردند. پدر هم به آنها خوراکي ميداد. يادم هست گاهي عصرها در ميزدند. در را که باز ميکرديم، ميديديم يکي از بچههاي محل و از همبازيهاي ما، يک گل سرخ از باغچه منزلشان کنده و آورده تا به مرحوم پدرم هديه بدهد. ايشان به فرزندان کليله و دمنه و مثنويالاطفال درس ميداد. گاهي هم شاهنامه براي آنها ميخواند و آنرا به صورت نمايش اجرا ميکرد. واقعاً پدر هر ذوقي را در ما در مورد هنري ميديدند، تشويق ميکردند. حالا اين در يکي شعر بود، در يکي نقاشي و در ديگري چيز ديگري.
* يکي از شاگردان استاد
………………………
نشریه خانه خوبان
در دانشكده بههم ميگفتند: «شما»، دوران نامزدي «تو» شدند، قبل از طلاق «اوهوي»!
رضا رشيدي-نشریه خانه خوبان
حاج مصطفي پس از نماز از مردان محله خواست براي جهيزيه دختري مستمند و آبرودار آستين بالا بزنند. قرار شد همه شبجمعه آينده کمکهايشان را به دفتر مسجد تحويل دهند. اثاثي تهيه شد و حاجي آنها را با وانت براي خانواده دختر برد.
دو هفته بعد، وقتي برادرم مرا به عروسي دخترش دعوت کرد. وقتي خانه عروس و داماد را ديدم يکه خوردم. چقدر از برادرم دور مانده بودم…
سپهر حيدري-مجله خانه خوبان
* به کسی غبطه نخور.
* برای دفاع در برابر انتقادی که از تو میکنند، وقت تلف نکن.
* به بهانه اینکه پولی برای فرزندانت به ارث بگذاری، ناخنخشکی نکن.
* از اینکه به دیگران بگویی چطور کاری را انجام بدهند، اجتناب کن و در عوض به آنها بگو چه کاری باید انجام بگیرد. خواهی دید که آنها با راهحلهای خلاقشان تو را شگفتزده خواهند کرد.
* متنی را که باید امضا کنی، به دقت بخوان. یادت باشد که معمولاً امضای بزرگ، علامت دادن و امضای کوچک، علامت گرفتن چیزی است.
* به دیگران فرصتی دوباره بده، اما نه سه باره.
* چیزهای کماهمیت را تشخیص بده و سپس آنها را نادیده بگیر.
* از هر چه داری استفاده کن و نگذار در اثر بلااستفاده ماندن، بپوسد.
* پیش از یافتن شغل تازه از شغلت استعفا نده.
* به طرزی ارضا نشدنی کنجکاو باش و از کلمههای چرا زیاد استفاده کن.
* یادت نرود بالاترین نیاز عاطفی هر کس، مورد تحسین واقع شدن است.
* مردم را با قدرت قلبشان اندازه بگیر، نه با قدرت حساب بانکیشان.
* یاد بگیر چکه لوله آب دستشویی را تعمیر کنی.
* بهترین دوست همسرت باش.
* همسایه تازه واردت را با یک بشقاب از غذای خانگی دلخواهت غافلگیر کن.
* هر کاری از دستت بر میآید برای کارفرمایت انجام بده، این یکی از بهترین سرمایهگذاریهای عمرت خواهد بود.
وقتي رفت، چيزي در درونم بيصدا شکست. خيلي سعي کردم فراموشش کنم. دور و برم را شلوغ کرده بودم. هر روز يک دوست جديد، هر روز يک ارتباط تازه، اما هيچکدام نتوانستند جاي او را برايم پر کنند. هيچ کس مثل او نبود.
اين روزها بهترين وقت بود. ديگر تحمل دورياش را نداشتم. بلند شدم. غروري که مانع رفتنم بود، زير پا له کردم و رفتم. وقتي در خانه را باز کردم، ديدم پشت در ايستاده و انگشت اشارهاش را براي زنگ زدن بالا آورده است.
شهرزاد مقيمي
مجله خانه خوبان
يک تاجر آمريکايى نزديک يک روستايي مکزيکى ايستاده بود که يک قايق کوچک ماهيگيرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود!
از مکزيکى پرسيد: چقدر طول کشيد که اين چند تارو بگيرى؟
مکزيکى: مدت خيلى کمى!
آمريکايى: پس چرا بيشتر صبر نکردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟
مکزيکى: چون همين تعداد هم براى سير کردن خانوادهام کافيه!
آمريکايى: اما بقيه وقتت رو چيکار ميکنى؟
مکزيکى: تا ديروقت ميخوابم! يک کم ماهيگيرى ميکنم!با بچههام بازى ميکنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهکده میچرخم! با دوستام شروع ميکنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى!
آمريکايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم کمکت کنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بکنى! اونوقت ميتونى با پولش يک قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميکنى! اونوقت يک عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى!
مکزيکى: خب! بعدش چى؟
آمريکايى: بجاى اينکه ماهىهارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشتریها ميدى و براى خودت کار و بار درست ميکنى… بعدش کارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميکنى… اين دهکده کوچيک رو هم ترک ميکنى و ميرى مکزيکو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورک… اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم ميزنى …
مکزيکى: اما آقا! اينکار چقدر طول ميکشه؟
آمريکايى: پانزده تا بيست سال!
مکزيکى: اما بعدش چى آقا؟
آمريکايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب که گير اومد، ميرى و سهام شرکتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينکار ميليونها دلار برات عايدى داره!
مکزيکى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمريکايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يک دهکده ساحلى کوچيک! جايى که ميتونى تا ديروقت بخوابى! يک کم ماهيگيرى کنى! با بچه هات بازى کنى! با زنت خوش باشى! برى دهکده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى!!!
وارد کوچه شد.
روي درب شرکت نوشته شده بود :
اين مکان با دوربين مدار بسته کنترل مي شود
با احتياط دور و برش رو نگاه کرد.
زنگ زد و منتظر موند.
………………………..
خدايا ببخش!
آخه گفتي :آيا نمي دانيد که پروردگارتان شما را مي بيند؟
ولي ماها نه مراقبيم و نه احتياط مي کنيم.
انگار اثر اين جمله خيلي بيشتر از کلام شماست :
اين مکان با دوربين مدار بسته کنترل مي شود [1]
…………………….
[1] . سايت خانه تحول، مسافر کوچولو
يه روز يه ترک بود …
اسمش ستار خان بود، شايد هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشيدن هم جرم بود ، با کمک ديگر مبارزان ترک ، در برابر ديکتاتوري ايستاد
او براي مردم ايران ، آزادي مي خواست
و در اين راه ، زيست و مبارزه کرد و به تاريخ پيوست تا فرزندان اين ملک ، طعم آزادي و مردمسالاري و رهايي از استبداد را بچشند.
يه روز يه رشتي بود…
«شوخ طبعي متعادل» ابزاري کارآمد در تربيت نامريي است. در ضمن پيام هاي تربيتي مستقيم و بيشتر غيرمستقيم، نقش آب دادن به گياه معنويت خود و مردم براي رشد، حفظ نشاط و دوري از پژمردگي و کسب اجر الهي است. [1]
…………………………
[1] . منبع: کتاب قوانين شوخي و شادي، محمدعلي قديري و محمدحسين قديري، کتابخانه سايت اسک دين