غريبه آشنا
14 شهریور 1392
حاج مصطفي پس از نماز از مردان محله خواست براي جهيزيه دختري مستمند و آبرودار آستين بالا بزنند. قرار شد همه شبجمعه آينده کمکهايشان را به دفتر مسجد تحويل دهند. اثاثي تهيه شد و حاجي آنها را با وانت براي خانواده دختر برد.
دو هفته بعد، وقتي برادرم مرا به عروسي دخترش دعوت کرد. وقتي خانه عروس و داماد را ديدم يکه خوردم. چقدر از برادرم دور مانده بودم…
سپهر حيدري-مجله خانه خوبان