اين را بدانيد كه فقط ولايت فقيه مي توان ايران و جهان را از گودال بزرگ منجلاب فساد و تباهي بيرون بكشد و به سوي جامعه اسلامي هدايت كند. شهيد مجيد تاجيك
عالم و آدم جمع ميشدند، گردن كسي بگذارند كه او از بقيه مخلص تر و در نتيجه مستجاب الدعوه است.
ـ پسر چقدر صورتت نوراني شده!
ـ حق با شماست چون عراقي ها دوباره منور زده اند.
آنان را که از مرگ مي ترسند ، از کربلا مي رانند. شهيد سيد مرتضي آويني
نگاهش را دوخته بود يک گوشه ، چشم بر نمي داشت. مثل اين که تو دنيا نبود . آب مي ريخت روي سرش ، ولي انگار نه انگار . تکان نمي خورد . حمام پيران شهر نزديک منطقه بود. دوتايي رفته بوديم که زود هم برگرديم. مانده بود زير دوش آب . بيرون هم نمي آمد. يک هو برگشت طرفم،گفت« از خوا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقي ها پيدايش کنند، نه ايراني ها.»
شهيد ردائي پور
اي امت مسلمان، بايد اين را بدانيدكه هدف ما يك هدف مقطعي نيست و اصلاً دعواي ما با عراق نيست، كه اصل اسلام است و جهاني كردن آن. شهيد نوروزعلي قنائي
با بچه هاي تخريب در حال خنثي کردن ميدان مين بوديم که سر و کله ي عراقي ها پيدا شد.ساکت روي زمين دراز کشيديم و بري اينکه عراقي ها ما رو نبينند شروع به خواندن آيه اي کرديم که قرآن فرموده با خواندنش دشمن شما رو نمي بينه:و جعلنا من بين أيديهم سداً و….
آيه رو که خوانديم ، عراقي ها تا چند قدمي مان هم آمدند ، اما هيچ يک از ما را نديدند.حتي يکي از آنان با پوتين روي دست يکي از بچه ها پا گذاشت ، اما باز متوجه حضور ما نشد.آنها بعد از گشت و بازرسي منطقه ، بدون اينکه از حضور ما بويي ببرند ، برگشتند.
نقل از پاسدار شهيد محمد رضا قاسمي
اي امت دلاور و مسلمان، بدانيد كه تنها راهي كه مي تواند برايتان افتخار جاويدان بجاي گذارد اطاعت مطلق شما از ولايت فقيه است. (شهيد حسين پژمان )
قمقمه اش را چپه مي کرد توي دهن عراقي ها و مي گفت:
مسلمون بايد هواي اسيرها رو داشته باشه.
پا شد بره طرف بقيه اسرا، آر پي جي سرش را پَراند.
تشنه بود، قمقمه هم دستش بود.
به مناسبت پانزدهم ارديبهشت ماه، سالگرد شهادت مظلومانه شهيد محمد حسن ابراهيمي
در گويان آمريکا
ـ حجة الاسلام والمسلمين محمدحسن ابراهيمي
ـ تحصيلات: خارج فقه و اصول، کارشناس ارشد حقوق بين الملل
ـ تسلط کامل به زبان انگليسي، عربي و اسپانيايي
ـ مسئول امور حقوقي مرکز جهاني علوم اسلامي
ـ مترجم همزمان در کنفرانس ها و ميزگردهاي مختلف
ـ مدير کالج مطالعات عاليه اسلامي در کشور گويان (آمريکاي جنوبي)
ـ فعاليت هاي راديويي و تلويزيوني در کشور گويان جهت نشر معارف اسلامي
ـ تولد: کربلا / 1346
ـ ازدواج: شهريور 1376
ـ شهادت: کشور گويان (آمريکاي جنوبي) 15/2/1383
شهناز انصاري، همسر شهيد محمد حسن ابراهيمي: متولد 1347، ليسانس آموزش ابتدايي، دبير زبان خارجه
خانم انصاري! لطفاً از آشنايي تان با شهيد ابراهيمي برايمان بفرماييد.
من متولد آبادان هستم. بعد از جنگ به خاطر موقعيت پدر به بوشهر رفتيم. خانواده آقاي ابراهيمي هم اصالتاً بوشهري بودند ولي خود ايشان در نجف متولد شده بودند و بعد از اخراج ايراني ها از عراق، ساکن قم شده بودند. بعد از طلبگي، براي تبليغ به بوشهر مي آمدند و به خانواده شان سفارش کرده بودند که همسر بوشهري مي خواهم. يکي از دوستان پدرم که تصور مي کرد ما بوشهري هستيم، من را به ايشان معرفي کردند. اين شد که براي مراسم خواستگاري تشريف آوردند و بعد از صحبت به تفاهم رسيديم و زندگي مشترکمان را آغاز کرديم.
از دوران زندگي مشترکتان بگوييد.
سلام بر اشک های فاطمه کنار قبر عمویش حمزه سیدالشهدا
سلام بر اشک های چشم زینب در شهادت مادر
فاطمه 75 روز به اندازه 300 سال گریه کرد.
دست نوشته ای از شهید راه تبلیغ “شهید محمد حسن ابراهیمی”
حضرت زهرا (سلام الله علیها) را خیلی دوست داشت،روضه اش را هم خیلی دوست داشت، روضه ی او را که می خوندند به سومین یا زهرا (س) که میرسید،دیگه نمی تونست ادامه بده.
ترکش که خورد و بردنش بیمارستان،زنده موند تا روز شهادت حضرت زهرا (س) و در روز شهادت مادرش ،به شهادت رسید.
منبع: کتاب یادگاران 5، شهید میثمی
شهید آوینی:
دوران جنگ دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می دانند، در نمی یابند. دوستی، شب عملیات با من می گفت: کاش مدعیان این “حس غریب” را در می یافتند؛ و این وجد آسمانی را که گویی همه ذرات بدن انسان در سماع و صلی رازآمیز"عین لذت” شده اند. نه آن لذت که هر حیوان پوست داری که حواس پنجگانه اش از کار نیفتاده است حس می کند؛ ” الذّلذّات” را . گفتم:"عزیز من! مدعیان را به خویشتن خویش واگذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی بخشد، توفیقی است و توفیقی، هر دو.”
او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه ی خون آلودش نشسته بودم به یقین رسیدم که “شهدا از دست نمی روند؛ بلکه به دست می آیند.”
مادر بزرگوار شهید می گوید: ماجرایی پیش آمد و به مشاجره انجامید. علی اصلا مقصر نبود و خطایی از او سر نزده بود، با این حال به التماس و خواهش و معذرت خواهی از پدرش افتاد. به همسرم گفتم:” دیگر فرزندم را بیش از این شرمنده نکن و معذرت خواهی او را بپذیر. ”
علی به اطاعت از پدر و مادر، بسیار مقید بود و نسبت به مادر احترام فوق العاده ای قائل بود.
وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش راهی می شد. وقت اذان، سجاده ام را پهن می کرد، کفش هایم را جفت می کرد، رخت خوابم را پهن و جمع می کرد.
پدر بزرگوار و مادر مهربانم امیدوارم این فرزند حقیر خود را حلال کنید و از سر کوتاهی هایی که در مورد شما انجام داده است درگذرید؛ که اگر شما از من راضی نباشید عذاب خواهم کشید؛ عذابی سخت . چرا که شما حقوق والایی بر گردن من دارید سختی ها و مشقات زیادی برایم کشیده اید و من به جز ناسپاسی هیچ کار دیگری برایتان انجام نداده ام.