خدايا خسته شده ام ، پير شده ام ، دل شکسته ام ،نااميدم و ديگر آرزويي ندارم.احساس مي کنم که اين دنيا ديگر جاي من نيست ، با همه وداع مي کنم و مي خواهم با خداي خود تنها باشم.
شهيد مصطفي چمران
خدايا توفيق پاره كردن تمام بندهاي عبوديت غير خودت را به من عطا بفرما (شهيد جعفر مرداني)
…………………………………………………………..
استخوان هاي مچش زده بود بيرون دوتا انگشتش هم قطع شده بود
گفتم: اون طرف رو نگاه کن تا دستت رو بشورم
خنديد و گفت: نه! مي خوام ببينم چه جوري مي شوري
شستم ، اما وسطش طاقت نياوردم
بهش گفتم: مگه دردت نمياد؟
گفت: دردش هم لذته ، نيست؟
اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد؛ آن را با خونم در خاک وطن می شویم و مرگ در این راه را افتخار می دانم و اگر ارزشمندتر از جانم هدیه ای داشتم، حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم .
وصیت نامه خلبان شهید حسن خلعتبری
کتاب فرماندهان دفاع مقدس ،ص 143
یاد وخاطره هشت سال حماسه و عرفان و ایثار؛ هشت سال شهامت و شجاعت و شهادت و آغاز هفته دفاع همیشه مقدس را گرامی می داریم.
خداوندا ! به من بياموز چگونه تو را راضي کنم و توفيق بده تا اعمال صالحی که رضايت تو در آن باشد،انجام دهم . شهيد کارگرفرد
او هر وقت مي ديد ما مي خواهيم براي او لباس نو تهيه کنيم ، مي گفت :«همين لباسي که به تن دارم خوب است.»
و وقتي لباس هايش کثيف ميشد ، بي آنکه کسي بداند خودش مي شست و به تن مي کرد.
عباس هيچ گاه کفش مناسبي نمي پوشيد و بيش تر وقت ها پوتين به پا مي کرد.
عقيده داشت که پوتين محکم است و ديرتر از کفش هاي ديگر پاره مي شود
و آنقدر آنها را مي پوشيد تا کف نما ميشد.(شهيد بابايي)
امام رضا علیه السلام :
مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبِحَ ، و مَن غَفَلَ عَنها خَسِرَ ، و مَن خافَ أمِنَ ، و مَنِ اعتَبرَ أبصَرَ ، و مَن أبصَرَ فَهِمَ ، و مَن فَهِمَ عَلِمَ ، و صَديقُ الجاهِلِ في تَعَبٍ ، و أفضَلُ المالِ ما وُقِيَ بهِ العِرضُ ، و أفضَلُ العَقلِ مَعرِفَةُ الإنسانِ نَفسَهُ
( ميزان الحكمة، ج 13، اندرزهاي امام رضا(ع)
هر كه به حساب نفْس خود رسيدگى كند، سود بَرَد و هر كه از آن غفلت ورزد، زيان بيند و هر كه [از خدا و عذاب قيامت] بترسد، ايمن باشد و هر كه عبرت گيرد، بينا شود و هر كه بينا شود، فهميده گردد و هر كه فهميده شود، دانا گردد و دوستِ شخص نادان در رنج است و بهترين مال و دارايى آن است كه باعث حفظ آبرو شود و برترين خِرَد خودشناسى است.
حاجتم از خدا اين است كه خداوند نعمت خود را بر من تمام كرده و ايمان كامل به من عنايت فرمايد تا راهش ثابت قدم بوده و ناخالصيها را از درونم پاك كند. (شهید داوود جعفری)
گفت : ميخوام خونه مون بشه حسينيه تا هيچ وقت شهدا رو فراموش نکنيم! گفتم: چطوري ميخواي يادشون رو زنده کني ؟ گفت : دور هم جمع ميشيم و بعد از روضه و دعا، براشون فاتحه مي خونيم و ازشون خاطراه تعريف ميکنيم … واقعا هم خونه شون شده بود حسينيه شهدا، اصلا هر وقت خودشو ميديدم ياد جبهه و جنگ مي افتادم . مخصوصا اينکه از دو سالگي هم شديدا مجروح شده بود. (شهيده منيره ولي زاده)
شهيد علي صياد شيرازي
چه حالتي بهتر از اينكه آدمي حزن و اندوه حوادث گذشته و ترس و خوف از وقايع اينده را نداشته باشد. و اين نمي شود مگر به فرموده ي قران كريم « بلي من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف عليهم و لا هم يحزنون» .
قمقمه اش هنوزآب داشت….نمـــي خورد….
ازسر کانال تاسرش مي رفت و مي آمد لب هاي بچه هارا باآب قمقمه اش ترمي کرد….
ريگ گذاشته بود توي دهنش که خشک نشود وبه هم نچسبد…
خواب
وقتي آيتالله قدوسي شهيد شدند دخترم يك ساله بود. خيلي بهانه پدرش را ميگرفت. بههمين خاطر من هم اذيت ميشدم. بعدها يكبار در مدرسه بچهها از او پرسيده بودند: لباس عيد خريدهاي؟ يكي از بچهها ميگويد: به او چيزي نگوييد، او پدر ندارد. اين حرف، دخترم را خيلي ناراحت كرده بود. دايم گريه ميكرد و ميگفت: من بابايم را ميخواهم! مسئولان مدرسه هم خيلي نگران بودند. ميگفتند اگر وضعيت روحي بچه همين باشد اين دختر مريض ميشود.
من هم از اين موضوع خيلي ناراحت و نگران بودم. يك شب در محلي كه سجادهاش را پهن ميكرد، دو ركعت نماز خواندم و به ايشان گفتم: بيا و خودت مشكل اين دختر را حل كن؛ من كه ديگر كاري از دستم بر نميآيد. نيمههاي همان شب ديدم دخترم در خواب ميخندد. صبح ازش پرسيدم: ديشب براي چي ميخنديدي؟ جواب داد: شب خواب بابا را ديدم. سوار بال فرشتگان شده بود و پرواز ميكرد. آمد پيش من؛ ديدم روي بالهاي ملائك نگينهاي سبز و سرخ است. وقتي بابا آمد مرا بغل كرد و روي پايش نشاند، سرم را نوازش كرد و گفت: مادرت را اذيت نكن!
از آن روز به بعد مشكل دخترم حل شد. يكبار ديگر هم خواب ديده بود كه يك خوشه انگور درشت و قرمزرنگ آورده است. وقتي نزديك دخترم ميرسد، دخترم چند دانه از انگورها را ميكند و ميخورد. صبح تعريف ميكرد كه آن انگورها خيلي خوشمزه بود.
همسر شهيد
يکي از دوستان شهيد بابايي مي گويد: در دوران تحصيل در آمريکا روزي در بولتن خبري پايگاه « ريس» که هر هفته منتشر مي شد، مطلبي نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد . مطلب اين بود : « دانشجو بابايي ساعت 2 نيمه شب مي دود تا شيطان را از خود دور کند.» من و بابايي هم اتاق بوديم . ماجراي خبر بولتن را از او پرسيدم .
آبرو شرف و حيثيت ما از مسجد است . شهيد علي درودي
بورس گرفت . رفت آمريکا. بعد از مدت کمي شروع کرد به کارهاي سياسي مذهبي. خبر کارهايش به ايران مي رسيد. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند « ماترمي چهارصد دلار به پسرت پول نمي دهيم که برود عليه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفي عاقل و رشيده . من نمي توانم در زندگيش دخالت کنم» بورسيه اش را قطع کردند. فکر مي کردند ديگر نمي تواند درس بخواند، برمي گردد.
خاطره اي از زندگي شهيد مصطفي چمران