شايد مادرم...
26 اردیبهشت 1391
مرد بزرگ و صالحي بود و از طريق آيتالله بهاءالديني به گوشش رسانده بودند که مورد عنايت آقاست. اشک، چشمهايش را پر کرده و گفته بود:«آقاي بهاءالديني نگفت چگونه خبر به ايشان رسيده؟»
گفته بودند: نه، چيزي نگفته است.
و وقتي پرسيده بودند: راست بگو آقاي فخر! چه کردهاي که مورد عنايت حضرت واقع شدهاي؟»
متواضعانه سر به زير انداخته و گفته بود:«هيچ! تنها اينکه مادر سيد زمينگيري دارم که تمام خدمات او را خود به عهده گرفتهام، حتي حمام و شستوشوياش را، شايد همين است که موجب خشنودي مولا شده است.»
با حسرت نگاهش کرده بودند و زير لب گفته بودند:«خوشا به حالت آقاي فخر!»