ریه...
ریه های شیمیایی هنوز سرفه می کنند.
خون های «خردل»ی روی بوم زندگی شتک می زند.
هنوزپل بی عابری، بین چشمهای خیس مادر و دور دست های امید، بسته شده است.
برای خیلی ها هنوز عکس ها، همه شناسنامه پدر است.
هنوز خواهرها چفیه برادرانشان را بو می کنند.
هنوز پدرها، خلوت گریه خود را ترک نکرده اند.
هنوز مادران یوسف گم کرده، به بازار نمی روند.
هنوز پاهای بدلی، تن های پر ترکش را می کشند.
هنوز ترکش های غریبه، همسایه نخاع ها و شاهرگ ها هستند.
هنوز نخاع های قطع شده، به دنبال باغبان زندگی اند.
هنوز زندگی ها با ویلچر جابه جا می شود.
هنوز بیابانها، استخوان های شیری رنگ را در آغوش کشیده اند.
دل های چشم به راه، هنوز دیدن استخوانها و پلاک ها را آرزو میکنند.
هنوز پنج شنبه بازار پرچم ها و ضریح ها، گرم است.
هنوز سایه سیم های خاردار از چشم اسیران ما پاک نشده است.
هنوز رد کابل ها و پوتین ها یادگار اردوگاه هاست.
هنوز پابرهنه های خمینی تشییع می شوند.
هنوز با آبروی سرخ اینان خود را آرایش می کنیم.
هنوز…
آیینه این «هنوز» ها در برابر ما است.
به خودمان نگاه کنیم!