رنگهاي کربلا
هرچيزي رنگي دارد و معروف است که هميشه يکرنگي بهتر است، ولي شايد نتوان اين کليت را پذيرفت. اگر يکرنگ بودن بهتر بود خدا اينهمه رنگ را خلق نميکرد. بگذريم…
کربلا هم براي خودش رنگهايي داشت و جالبترين تغيير رنگها در آنجا رخ نشان داد. هرچند عدهاي از تغيير رنگ هم خوششان نميآيد ولي اين واقعيتي است که در کربلا خيلي چيزها رنگ عوض کرد و شايد نتوان اين دو رنگيها را عيب دانست.
گاهي سبزها، سرخ شدند؛ مثل پرچم حسين? آنروز که عباس، علمدار کربلا پرچم در دست ميگرفت، سبزِ سبز بود مثل يک باغ، مثل پاکي، مثل قلب رسول خدا، اما بعد از آن روز، پرچم حسين سرخِ سرخ شد مثل لاله، مثل غروب عاشورا، مثل خون.
همين حبيب وقتي ميآمد کربلا محاسنش سفيد سفيد بود، مثل قلبش، اما عصر عاشورا رنگ عوض کرد، ديگر موي سفيدي در سر و صورت او نبود که سرخ نشده باشد، مگر قنداقه علياصغر سفيد ماند؟ مگر تازيانههاي جهالت، رنگ تن سکينه را عوض نکرد؟ مگر هنگام خداحافظي با نعش پدر پوست سفيد کودکان حسين را کبود نکردند، آري اينها همه رنگ عوضکردن بود.
زمين کربلا هم رنگ عوض کرد، خاکهاي تفتيدة کربلا در يک نيمروز، در خون نشست و سرخ شد. در کربلا حتي آسمان هم نتوانست آبي بماند، وقتي سکينه ميرفت که اشک يتيمي بريزد، آسمان سياه و تاريک شد و اشک خون ريخت، شايد فرشتهها هم در آسمان سياه پوشيده بودند و در عزاي بهترين فرزند بهترينها خون گريستند.
عجيبترين دورنگيها را در کربلا «جون» به نمايش گذاشت آنجا که اين غلام سياه سر خود را بر دامان پسر فاطمه? ديد و گوشهايش اين دعا را شنيد که:«خدايا رنگ او را سپيد و بدنش را خوشبو گردان.» ناگهان همه ديدند که رنگ چهره غلام، همرنگ قلبش شد، سفيد سفيد.
البته بعضيها هم آمدند کربلا، ولي تغيير رنگشان بر خلاف آن غلام بود، آنها قلبشان همرنگ با چهرههايشان شد مثل حر، که قلب سياهش مثل صورتش سپيد شد. کربلا چه جاي عجيبي است اتفاقهاي متضادش همه زيباست.
دردناکترين تغييرها، رنگ کودکان بود که از ترس و تشنگي به زردي ميگراييد. مثل آتش، مثل شعلههايي که از خيمهها زبانه ميکشيد و اعلاميه پايان جنگ را صادر ميکرد.
اگر قرار بود آب هم رنگ داشته باشد، حتماً در کربلا رنگش عوض ميشد، نميدانم چه رنگي پيدا ميکرد، شايد در عزاي گلوي تشنه علي سياه ميشد، و يا از شرم لبهاي عباس، سرخ، شايد هم از خجالتِ نرسيدن به خيمه اطفال تشنه آب شده و همينطور مانده باشد. فقط يک رنگ بود که در آنجا تغيير نکرد و حرارتهاي کربلا نتوانست آنرا عوض کند و آن رنگ خدايي بود، رنگي که در تمام صحنههاي عاشورا تجلي کرد. رنگ علياصغر وقتي روي دست پدر ذبح ميشد، رنگ قاسم وقتي زير سم اسبها افتاده بود، رنگ علياکبر وقتي در ميان دشمن قطعهقطعه ميشد، رنگ دستهاي قلم شدة عباس، رنگ قتلگاه حسين وقتي آخرين مناجات را ميگفت، رنگ سرهايي که روي نيزه بود، رنگ صداي قرآن، رنگ نالههاي زينب بر نعش برادر، رنگ بوسههايش بر رگهاي بريده، رنگ تل زينبيه، رنگ اشک، رنگ گريه، رنگ زخم زنجيرهاي سجاد، رنگ بچههاي يتيم، رنگ گوشهاي پاره رقيه، رنگ…
آري، اينها همه رنگ خدايي داشت و هرگز رنگ عوض نکرد چراکه بهترين رنگها رنگ خداست؛ صبغهالله و منأحسن منالله صبغهً و نحن له عابدون (بقره:138)
محمود مقدمی