دوري از بدزبان
18 تیر 1391
يکي از ياران امام صادق(ع) ميگويد: امام، دوستي داشت که هميشه با ايشان بود و از او جدا نميشد. روزي در بازار کفاشها همراه حضرت ميرفت و به دنبالشان غلام او ميآمد که سِندي بود. ناگاه آن مرد به پشتسر خود نگاه کرد و سه بار غلامش را صدا زد، ولي او را نيافت. بار چهارم که او را ديد، به مادرش توهين کرد. امام صادق(ع) فرمود: سبحانالله! خيال ميکردم تو باتقوا و پارسايي، ولي اکنون، ميبينم پرهيزکار نيستي. آن مرد عرض کرد: قربانت گردم، مادرش زني از اهل سِند و مشرک است. امام فرمود: از من دور شو. راوي حديث ميگويد: ديگر او را نديدم که با آن حضرت راه برود تا آنگاه که مرگ ميان آن دو جدايي انداخت.7
شيخ کليني، اصول کافي، بيروت، دارالاضواء، ج 2، ص 324