شبيه سازى و پاسخى به نگرانى ها
18 تیر 1391
استاد شهيد مرتضى مطهرى :
شما تمام نگرانى تان از اين است كه نكند روزى يك موجود زنده و بالخصوص انسان را بسازند . من نمىفهمم اين نگرانى چه نگرانىاى است؟ اگر انسانها انسان را ساختند يا گياه را ساختند، آنوقت مگر انسانها گياه را خلق كردهاند؟ اين عالم قانونى دارد كه از آن تخلف نمىكند; يعنى اگر آن مجموع شرايط مادى براى پيدايش يك گياه به وجود آيد يا - به قول كسانى كه قائل به روح و نفس هستند - اگر مجموع شرايط براى اينكه يك كودك (نفس) متولد شود به وجود بيايد (به هر وسيله به وجود بيايد; مىخواهد عوامل طبيعت آن را به وجود آورند يا انسانها) محال است كه او به وجود نيايد . اين را با مثالى ذكر كنم - در مثال بهتر مىشود مطلب را گفت - و آن اين است:
دو نفر با هم سر تلويزيون مباحثه دارند . تلويزيون گيرندهاى را مىبينند كه عكسها و تصويرهايى را نشان مىدهد . اين دو نفر در يك چيز با هم اتفاق دارند و آن دستگاه گيرنده است . يكى از اين دو نفر مىگويد اين تصويرها روى صفحه را همين دستگاه، خودش ايجاد مىكند; خاصيت همين دستگاه است كه ايجاد مىكند . ديگرى معتقد است كه يك دستگاه فرستنده ديگر هست كه امواجى را پخش مىكند و هر وقتيك دستگاه گيرنده به اين كيفيتساخته شود، در هر جا كه باشد، صورت آن را منعكس مىكند . بعد آن كسى كه مدعى است دستگاه فرستندهاى نيست كه تصوير از آنجا مىآيد و اين خود همين دستگاه است كه اين تصوير را مىسازد، مىگويد الآن با دليل ثابت مىكنم; وقتى مثل همه تلويزيونهاى ديگر شد، به جبر و ضرورت خاصيت آنها را پيدا مىكند، يعنى آن دستگاه فرستندهاى كه هميشه در حال فرستادن (تصوير) است و يك «آن» از كار خودش غافل نيست، طبعا (تصوير را در آن) منعكس مىكند .
خدا كه انسان نيست كه انسان هوسباز بخواهد باشد . اگر ما به دنياى ديگرى و به عالم ارواح قائل باشيم، معنايش اين است كه هر چه در اين دنيا پيدا شود (مىخواهد به دستبشر پيدا شود، مىخواهد به دست ديگرى) (خارج از قانون خلقت نيست). مگر الان انسانها انسان نمىسازند؟ همين الان هم انسانها انسان مىسازند، الان هم موت و حيات به دست انسانهاست; يعنى يك زن و شوهر دلشان بخواهد بچه به وجود بيايد به وجود مىآيد، دلشان بخواهد به وجود نيايد به وجود نمىآيد . پس بگوييم اينها در كار خدا دخالت كردهاند؟ حرف كليسا راجع به مساله جنين بسيار حرف غلطى است كه مىگويند اگر كسى بخواهد بچه متولد نشود و جلوگيرى كند، در كار خدا مداخله كرده است . هميشه مردم در كار خدا به اين معنا مداخله مىكنند . آن كشاورزى هم كه كشاورزى مىكند، در كار خدا مداخله مىكند . قرآن هم مىگويد: «افرايتم ما تحرثون، ءانتم تزرعونهام نحن الزارعون» . در همان كار كشاورز، قرآن چيزى از آن را از او مىداند و چيزى از آن را - كه از او نيست و از دستگاه خلقت است - از خودش مىداند . كشاورز كار خودش را انجام مىدهد، يعنى زمينه را مساعد مىكند و اين عالم خلقت است كه آن را ايجاد مىكند نه كشاورز .
يك چيز را من براى هميشه به شما قول مىدهم و آن اين است كه براى هزارها سال ديگر هم بشر قادر نخواهد شد كه بكلى خارج از قانون خلقت موجودى را ايجاد كند، مثلا انسانى ايجاد كند كه هيچ ارتباطى با عالم خلقت نداشته باشد . علم انسان هر چه پيش مىرود، در جهتشناخت قوانين خلقت پيش مىرود و از همان قانون موجود خلقت استفاده مىكند . كدام قانون را بشر در عالم خلق كرده است؟
بلا تشبيه - البته جسارت نباشد - نمرود به ابراهيم (ع) گفت: خداى تو كيست؟ گفت: «ربى الذى يحيى و يميت» .(نمرود) گفت: «انا احيى و اميت» من هم احيا و اماته مىكنم . دستور داد دو نفر را از زندان آوردند، يكى را سر بريدند (و يكى را آزاد كردند). اين واضح است كه مغلطه است، عين اين مغلطه جناب عالى راجع به خواب . شما چرا راجع به خواب مىگوييد؟ راجع به ميراندن بگوييد . چرا مثال روى خواب آورديد؟ اولا اين آيه قرآن نيست كه فرموديد: «همان طور كه مىميريد زنده مىشويد» ، اين حديث است . فرموديد خواب (تلقين مغناطيسى) چون در اختيار انسانهاست جنبه مادى دارد . اولا اين جنبه مادى و غيرمادى كه شما يك ديوار عظيمى در اينجا قائل شدهايد، كجاست؟ شما چرا اصلا براى مردن مثال به خواب زديد؟ درباره خود مردن صحبت كنيد، بگوييد اگر مردن يك جنبه ماوراءالطبيعى باشد، پس بايد هيچ كس نتواند كسى را بكشد، چون قرآن مىگويد: خدا قبض روح مىكند ملك الموت مىآيد قبض روح مىكند . خدا مىگويد: «الله يتوفى الانفس حين موتها» ; اگر خدا قبض روح مىكند، پس هيچ كس نبايد بتواند كس ديگرى را بميراند . نه، اينها با هم منافات ندارد . آن كارى كه بنده مىكند غير از كارى است كه خدا مىكند . بنده شرايط بقاى حيات را در اينجا از بين مىبرد . از نظر قرآن اين به معنى فانى شدن و تمام شدن نيست . وقتى كه اين شرايط معدوم شد، يك چيزى هست كه قبض مىشود، يك چيزى هست كه از اينجا برده مىشود، يك چيزى هست كه ديگر امكان بقا ندارد و چون امكان بقا ندارد گرفته و برده مىشود . پس اينها با همديگر به هيچ وجه منافات ندارد .
من 10- 15 سال پيش (همان وقت كه صحبت اين بود كه آن دانشمند ايتاليايى جنين را در خارج رحم پرورش مىدهد و روزنامهها سرو صداى زيادى راه انداخته بودند و روى همين (جهت) پاپ هم (اين كار را) تحريم كرده بود كه اين دخالت در كار خداست و چنين و چنان) مقالهاى نوشتم تحت عنوان «قرآن و مسالهاى از حيات» و همين مساله را آنجا طرح كردم .
بنابراين مساله روح هيچ وقتبا اين حرفها باطل نمىشود كه مثلا اگر روزى بشر قادر شد انسان بسازد و فرض كنيم و اقعا از نطفه هم نسازد، سلولى مثل سلول مرد را از ماده ديگرى بسازند و در خارج رحم پرورش دهند و يك انسان تمام بسازند، (در اين صورت روح باطل است; خير) اين به اين مساله ارتباطى ندارد .
در مساله روح، كسانى كه بحث مىكنند، در واقع همين تعبير است كه آيا انسان همه ابعاد وجودش همين ابعاد محسوس استيا يك بعد وجودى ديگرى هم دارد كه آن بعد وجودى در وقتى كه شرايط آن به وجود آمد به وجود مىآيد، همين طورى كه اگر شرايطى به وجود آيد اين ابعاد وجودىاش به وجود مىآيد . در اين جهت هيچ فرقى بين همان مثال تلويزيون و ما وجود ندارد . پس شما نگران نباشيد; اگر روزى هم هزارتا انسان بسازند، با مساله روح هيچ ارتباط ندارد .
حالا اگر ما وارد خود مساله روح قطع نظر از قرآن بشويم مساله ديگرى استا ما فعلا روى قرآن بحث مىكنيم . شما فعلا بايد روى قرآن بحث كنيد و من بىميل هم نيستما بالاخره مسالهاى است كه ما روى آن غرض خاصى ندارىم، اگر رفقا مصلحت مىدانند كه روى خود مساله روح هم به طور كلى بحثى كنيم بحث مىكنيم .
در كتاب ذره بىانتها گواينكه از نظر خود آقاى مهندس بازرگان بحثشان ادامه بحثهاى راه طى شده است، ولى از نظر ما بكلى غير از آن بحثهاست و بحثبسيار صحيحى است . از نظر ما اين بحث، صد در صد بحث صحيحى است و رد نظريهاى است كه ايشان در راه طى شده دادهاندو ما بعد روى اين قضيه بحثخواهيم كرد و مطلب درست همان است . اين كه ايشان در آنجا اينهمه روى كلمه «امر» در قرآن تكيه كردهاند، اگر غير از آقاى مهنهدس بازرگان مىبود مىگفتيم حتما حرفهاى ديگران را كه در چندين صد سال پيش گفتهاند، از كتابهاى ديگران برداشتهاند در كتاب خودشان نقل كردهاند، ولى چون مدانيم كه استنباط ايشان با مراجعه به كتابهاى ديگر نبوده، از نظر من واقعاا خيلى قابل تحسين بود كه چيزى را كه ديگران بعد از سالها دقت و مطالعه از قرآن استنباط كردهاند، عين همان استنباط را ايشان كردهاند، البته با يك اختلافات جزئى كه عرض مىكنم .
ايشان تعبير مىكنند كه قبا عالم را با دو عنصر توجيه مىكردند و با دو عنصر جهان را نمىشود توجيه كرد، عنصر ديگرى نيز لازم است . يك تصحيح مختصر بايد كرد كه آن چيزى را كه خودشان امر يا روح مىنامند . به صورت يك عنصر در عرض الن دو عنصر (كه اين سه تا بخواهند با همديگر تركيب شود) نمىشود تصوير كرد . البته آن همم تعبير است; نه اينكه سه چيز با يكديگر تركيب مىشوند و از مجموع مركب يك شىء يك شىء درست مىشود; يك چيزى است كه بهترين تعبير از تعبيرات امروزى تعبير «بعد» است: يك بعد ديگر . فرق استبين اينكه بگوييم روح بعد ديگرى است از انسان و اينكه بگوييم يكى عنصر ديگرى است از عناصر كه انسان از مجموع عناصر تركيب شده است . ابعاد با يكديگكر تركيب نمىشوند7 ابعاد جهات مختلف يك شخصيتاند، ولى عناصر را معمولا ما در جايى مىگوييم كه اينها يك وقعيت جدايى از همديگر دارند و بعد مىآيند با همديگر تركيب مىشوند و مركب به وجود مىآورند . ابعاد، شخصيت چدا از هم ندارند، نه اينكه قبلا شخصيت جدايى داشتهاند، هر بعد قبلا وجود داشته، بعد آمدهاند با همديگر تركيب شده و ضميمه شدهاند و يك مركب به وجود آوردهاند، مثل ابعاد سهگانه جسم . به اين شكل نيست . حالا آن باشد بارى بعد . به هر حال خوساتم اين نگرانى را جناب عالى نداشته باشيد .
مطلب ديگرى كه در مساله لغو و عبثبودن خلقت فرموديد، من به اعتراض كردند شما حق مىدهم ولى به اعتراض شما نه; يعنى شما حق داشتيد اعتراض كنيد چون بيان من ناقص بود و تعمد هم داشتم ناقص بگذرم، ولى اعتراض شما درست نيست . اين هم كه من گفتم مبنى بر مساله روح است كه مىخواهم توضيح دهم، يعنى مىخواهم بگويم كه قرآن نمىخواهد بگويد رد اين خلقت جسمانى شما چيزى هست كه به درد نمىخورد . بآن تشبيه بود كه من به مساله جنين مثال زدم . البته من در اينكه از قرآن حتما اين استفاده مىشود ترديد دارم ولى حرف من اين بود و خيلى از اشخاصى كه اين آيات را توجيه كردهاند اين طور توجيه كردهاند، مىخواهند بگويند كه عنصر بقاى بعد از مرگ الان در شما وجود دارد، همان مساله عالم برزخ كه عالم برزخ بعد از اين خلق نمىشود; شما الان اينجا يك وجود مثالى برزخى داريد، الان همراه شما هست . حكمت اين چشم و گوش شما همانهايى است كه الان شما داريد مىبينيد ولى شما لان اعضا و جوارح ديگرى، اندام ديگرى و خصوصيات ديگكرى داريد كه آنها در اين وجود جسمانى شما نظير اعضا و جوارح جسمانى شماست در عالم رحم; سنخ آنها اساسا از سنخ اين عالم نيست، از سنخ عالم برزخ است . اينكه من آن را اينقدر توضيح ندادم، چون تا ما مساله روح را بحث نكنيم، ذ گفتنش اينجا زائد است . ما خواستيم بگوييم اصلا عنصر قيامت (يعنى آنچه از ما در برزخ مباقى مىماند و آنچه در قيامتشخصيت ما را تشكيل مىدهد) الان وجود دارد و اگر اين كه با ما هست اينجا معلدوم شود نظير اين است كه نهايتسير جنين پايان رحم باشد، كه اگر مسامله روح ثابتشود اين بيان من درست است و اگر ثابت نشود غلط است . اعتراض كردن شما صحيح بود نه نفس حرف شما; چون من عمدا بيان را ناقص گذاشتم حق داشتيد اعتراض كنيد، ولى بيان من بر اساسى است كه بايد بعد روى آن بحث كنيم .
ايراد سوم شما مساله مجازاتها بنود . اينجا باز من خيال مىكنم كه شما هنوز گير معنايى كه ما مىگوييم، همامن مفهوم تاديب كرن، تنبيه كردن، تشفى پيدا كردن يا تهديد كردن، اسباب عبرت ديگران فراهم كردن . عرض كرديم كه نه، مفهوم مجازات اخروى اين نيست، به اين معنا: در مثال تكوين كه ذكر كردم، مثال ديگرى هم آقاى تدكتر . . ذكر كردند كه من از زبان ايشامن مىگويم: در مجازات تكوينى اگر ما مجازات مىگوييم، التبه لفظ آن با لفظ مجازاتهاى اجتماعى يكى است ولى ماهيتش دوتاست . كسى كه در اثصر يك هرزگى پيچ دقيقهاى دچاز بيماريهاى سفليس و نظير آن مىشود و بعد تا آخر عمر دامنگيرش مىشود و احيانا در نسلش هم تا چند نسل ادامه پيدا مىكند، ما به آن مىگوييم مجازات . در اين طور موارد عرض كرديم جاى حرف نيست كه كسى بگويد تناسب وجود ندارد، چون آن را براى اين وضع نكردهاند كه شما بگوييد حالا كه بارى اين وضع كردهاند مىخواستند كمترش را وضع كنند . آن مجازات نتيجه قهرى و جبرى اين عمل است; يعنى اين راهى است ككه نهايتش آن است . شما نمىتوانيد به خدا اعتراض مكنيد كه اين راهى كه من همينطور از اين طرف در پيش مىگيرم و آخرش منتهى مىشود به مثا افغانستان، تو يك كارى بكن كه من از اين راه بروم ولى به افغانستان نرسم . اين محال است . شما مىتوانيد مثلا بگوييد كهاى كاش نم نبودم، عالمى نبود، اما نمىتوانيد بگوييد كهاى كاش من بودم، عالم هم مىبود، راه هم مىبود و من هم از اين طرف مىرفتم ولى به افغانستان منمى رسيد . چنين چيزى محال است . من مىخواهم امسال بروم مكه، ولى به قول سعدى به طرف تركستان راه مىافتم . حال چه عيبى داشتخدا چنين درست مىكرد كه من به سژطرف تركستان مىرفتم ولى به كعهبه مىرسيدما اين محال است . شما اگر مىتوانيد، بگوييد اى كاش عالمى نمىبود، منى نمىبودم، راهى نمىبود، كعبهاى هنمى بود، تركستانى نمىبود، نه اينكه اينها مهم همين طورى كه هستند باشند و من هم از اين راه بروم ولى به آنچا نرسم . از آن راه رفتن نهايتش اين است، محال است غير از اين باشد; اين توهم ماست كه ما از اينجا برويم و به آن نتيجه نرسيم . چون رآن راهها را خيلى واضح مىبينيم، شما هيچوقت عوامترين عوام را پيدا نمىكنيد كه دعا كند خدايا من از اينجا مىروم به طرف شمال ولى تو كارى كن كه به مازندران نرسم; ولى چون راههاى ديگر جنبه راه بوندنش بر مردم مخفى است، اين است كه اين توقعات را مىكنند كه از اين راه بروند ولى به تنيجه و نهايتش نرسند . پس مساله اين نيست كه چيزى را وضع كرده باشند . آنوقت وظيففه يك نفر عالم يا هادى و پيغمبر اعلام است; اعلام مىكند كه از اين راه نرو كه طبعا و قرا به آن نتيجه مىرسى، و خداى ارحمالراحمين با اينكه ارحمالراحمين است و رحمتش هم غير متناهى است، معذلك تبديل نمىكند، چون اصلا محال است، يعنى يك تصور غلط است و نمىتواند واقعيتباشد .
در مساله مجازاتهاى اخروى شما گفتيد همه چيز دستخداست . البته همه چيز دستخداست اما آيا «همه چيز دستخداست» يعنى خداوند محالى را ممكن و ممكنى را محال مىكند؟ محال، ديگر بالذات محال است . گفتيم در مساله مجازاتها - آنطورى كه ما در كتاب عدل الهى نگفتيم يا در اينجا بيان كرديم - اگر ما باشيم . قرآن، ئقرآن مىگويد اين خود عمل شماست نه چيز ديگذرى . شما مىتوانيد از خدا اين توقع را داشته باشيد كه من نباشم تا اين عمل را ايجاد كنم و اساسا عمل ايجاد نشود، نه اينكه عمل ايجاد شود ولى خودش خودش نباشد . قرآن مىگويد آن عقرب گزنده جراره قيامت كه چنين تو را مىگزد، همان گزيدنى است كه تو در دنيا در قلان ساعت مرتكب شدى; يك وجهه ديگرش باقى است; وجود اين جهانىاش معدوم مىشود، وجود آن جهانىاشتباقى است; تو خيال مىكنى معدوم شد، وقاعا باقى است . در مورد فرزند، مگر مىشود كارى كرد كه فرزند كسى فرزند او نباشد؟ مثلا فرزندى از زنا از كسى متولد شود، بعد بگوييم كارى كنيم كه اين فرزند فرزند او نباشد . نه، ديگر وقتى فرزند او شد فرزند اوست; فرزند او فرزند اوست . وقتى كه ماهيت عمل شما اين شد و اين عمل هم بالذات باقى است و فنا در آن تصور ندارد، ديگر اين هست . شما درباره آن مثال فرموديد كه در آنجا خالق دره يكى است و واضع قانون كس ديگر و نمىشود به واضع قانون گقت تو اين كار را نكن ولى در اينجا مىتوان گفت . نه، اينجا هم نمىشود گفت . اينجا هم همان خالق اينها يعنى آن كسى كه سررشته كار در دست اوست، خالق قانون و نظام عالم ما را راهنمايى و هدايت كرده، گفته اين عمل را مرتكب نشو كهاىن عمل تو اين است، غير از عمل تو چيز ديگرى نيست .
قرآن در عين اينكه تعبير به جزا و مجازات مىكند - مسلم در اين جهت رعايت فهم مردم را كرده، چون از نظر اثر تربيت نظير مجازاتهاى قرارداى است - مىگويد: «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره» هر كسى كوچكترين عمل خيرى كند او را مىبيند، كوچكترين عمل شرى كند او را مىبيند . ما از باب اينكه به عقلمان نمى رسد كه «او را مىبيند» يعنى چه مىگوييم من عمل خيرى كردم، عمل خير معدوم شد رفت، يعنى چه او را مىبينم؟ مىگوييم نه، يك چيز ديگرى را مىبيند كه جزاى آن است، يعنى جزاى آن را مىبيند . مىگوى: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا» روزى كه هر كسى عمل خير خودش را - خود عمل را مىگويد - حاضر شده مىبيند و عمل بد خودش را همچنين حاضر شده مىبيند . در اين زمينه آيات زايادى در قرآن داريم .
اگر نخواهيم تعبير «ما قدمتيداه» را توجيه و تاويل كنيم و نخواهيم در قرآن تصرف كنيم، يعنى چيزى كه به دستخود آن را پيش فرستاده است . اين آيه را جلسه پيش خواندم كه: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و اتنظر نفس ما قدمت لغد» تعبير «پيش فرستاده» مىكند . بر اين مبهنا ايرادى وارد نيست; بر مبناى كسانى كه مجازات اخروى را از نوع مجازات دنيوى يعنى يك امر جداى از عمل و فقط از توابع قوانين دنيا مىدانند ايراد وارد است كه اگر خدا قانونى وضع نكرده بود كه اصلا نه بهتى بود، نه جهنمى، نه عذابى، هيچ چنين چيز بود كه از نوع كارهاى بشرى بود، جاى اين حرفها بود: حالاكه مىخواهد يك مجازاتى در ازاء عمل ما وضع كند پس بايد متناسب باشد; و تازه اشكال پيش مىآمد كه در اين صورت فايدهاش چيست؟ خدا مىخواهد تشفى پيدا كند يا مىخواهد اسباب عبرت ديگران را فراهم كند يا مىخواهد ما را تاديب كند؟ آنجا كه هيچكدام از اينها موضوع ندارد .
مجله پرسمان - شماره 8