بوي تو بود
مريم سقلاطوني
بايد مينوشتم. نوشتم. شب ساعت ده. نوشتم. اين بار به خودم گفتم راحت بنويسم. راحت نوشتم. راحت آمد. اين بار تصميم گرفتم زياد شلوغش نكنم. دنبال زبان و فرم و شخصيت نگردم. دنبال آني باشم كه ديدمش. دنبال آني كه پيدايش كرده بودم. آن هم بعد از ظهر ديروز در نمايشگاه. به خودم گفتم طوري شروع كنم كه وقتي تمام ميشود دو مرتبه شروع شود. طوري بنويسم كه وقتي تمام ميشود دو مرتبه بخوانمش. دو مرتبه لذت ببرم. دو مرتبه… طوري بنويسم كه هر بار بخوانمش تازه باشد. مثل آن بو. مثل آن عكس. مثل آن چشمها و كفنها. نوشتم. آن قدر ساده آمد كه نميدانستم چطور. نميدانستم چگونه، ساده آمد و بر خلاف نوشته عادي ديگرم، بيدغدغه. ساعت ده بود. چراغ را خاموش كردم. فقط نور كمرنگ ماه بود و همان حس. نميدانستم چطور شد كه تا دفترم را باز كردم در تاريك و روشن حياط، صداي تو آمد. آمده بودي. نه… نيامده بودي، بويت آمده بود. حس كرده بودمت. باد ميوزيد لابهلاي اكاليپتوسها. باد تند ميوزيد. بوي تند تو ميآمد. نوشتم. به خودم كه آمدم، نمايشگاه خلوت شده بود. من هنوز كنار قاب عكس تو بودم. چشمهايت را بسته ديده بودم. اما نه، باز شده بودند. خودم ديدم. باز باز. برايم مهم نيست كه كسي باور نكند؛ اما تو كه حاضر بودي. تو كه خبر داري. تو كه مطمئني. خودم ديدم كه از لابهلاي كفن خونيات سرت را بال گرفتي و خنديدي. نه نخنديدي. فقط لبهايت تكان خورد. فقط پلكهايت تكان خورد. فقط گوشة كفنت كنار رفت و من با همين چشمهايم ديدم كه روي بازويت تكهاي كبود بود. اولش فكر كردم خرافاتي شدهام، نه… خرافات نبود. تو ميديدي. من ميديدم. تو لبخند ميزدي و من مبهوت به لبهايت نگاه ميكردم، و به آن كفن پيچده. چند نفري آمدند و نمايشگاه را دور زدند. يكيشان كه از همه كوچكتر بود، جلوي عكس تو ايستاد و خيره خيره نگاه كرد و رفت. و آن چند تا بدون آنكه توجهي كنند دوري زدند و سراغ دفتر يادگاري نمايشگاه رفتند. من ايستادم. كسي به من ميگفت بايست. نه… خرافاتي نشده بودم. انگار بويي ميآمد. صدايي آمد. من ايستادم. خوب كه نگاه كردم همه رفته بودند و تنها يك دختر جوان روبهروي تابلوي آخر ايستاده بود.
□
حالا آلبوم عكس را روبهرويم باز ميكنم. چقدر شبيه تو است اين عكس. نكند خودت هستي؟ نكند؟! نه… خودت هستي. فقط لبهايت پاره شده بود. فقط چشمهايت گود رفته بود. فقط… نه خرافاتي نشدهام. خودت بودي. همين چشمها بود. بغض دارم. بايد گريه كنم. بايد بغضم را بشكنم. بايد بلند شوم و بروم نمايشگاه. نه هنوز باز است. مطمئنم باز است. بايد تا نمايشگاه را بدوم. بايد آن عكس را با اين عكس مقايسه كنم. مطمئنم خودت بودي.
□
عكست را بو ميكنم. گريه امانم را بريده است. چشمهايم را خيره ميكني به طرف عكست. پلكت تكان ميخورد. چشمهايت باز ميشود. لبهايت تكان ميخورد. ميخندي. مثل آن لبخندها. مثل آن لبخندها. گريه ميكنم. ميخندي. گريه ميكنم.