برگزاری جلسه عمومی اخلاق در ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
جلسه اخلاق عمومی دوشنبه 19 فروردین 1392 با حضور جناب آقای همتیان ؛ در ایام سوگواری مادر سادات برگزار گردید .
ایشان در این جلسه فرمودند : انبیا دلیلان راه می باشند و کسانی به مقصد می رسند که دلیل و راهنما داشته باشند .
ایشان همچنین درباره دغدغه های یک خانواده مذهبی با الهام از زندگی حضرت موسی و رسول اکرم و حضرت زهرا سلام الله علیهم پرداختند .
ایشان همچنین در ادامه فرمودند : اگر وجود مقدس پیامبر مطمئن بود که شخص منصوب شده از طرف خداوند بعد از ایشان زمام امور را به عهده می گیرند و هیچ نگرانی برای ایشان نبود پس چرا جیش اسامه را در آن زمان راه انداختند و حتی لعنت کردند افرادی را که در این سپاه شرکت نکنند . اما متاسفانه می بینیم از آن طرف هم چهره های فتنه مراقبند حرف پیامبر به کرسی ننشیند .
وقایعی که در آخرین لحظات عمر مبارک پیامبر اتفاق می افتد همه نشان از وضعیت غبار آلود و فتنه های موجود در آن زمان می دهد .
اذا التبست علیکم الفتن کقطع من اللیل المظلم .
امیر مومنان در نهج البلاغه می فرمایند : فتنه مثل گردباد می آید , خار و خاشاک را در فضا پراکنده می کند و هوا را تاریک می کند و بصیرت ها کم می شود .
باز می فرمایند خاصیت فتنه این است که وقتی می آید هیچ مکانی نیست مگر اینکه فتنه وارد آنجا می شود . بله فتنه مثل یک هوای مسموم است که به همه جا وارد می شود.
نگرانی پیامبر در غدیر خم از ابلاغ فرمان پروردگار چیست ؟ چرا خداوند دلداری می دهد که والله یعصمک من الناس .
پیامبر از چه می ترسید ؟ پیامبری که در حدود 80 جنگ را شرکت نمودند آیا از جانش می ترسید ؟ امیر مومنان می فرمود وقتی جنگ سخت می شد همه ما به پیامبر پناه می بردیم .
بله , تمامی نگرانی های پیامبر به دین بر می گردد . حضرت موسی هم چنین بود . از خودش که نمی ترسید . اگر می ترسید وارد میدان ساحران نمی شد .
امام حسین علیه السلام اگر می ترسیدند از اول وارد کربلا نمی شدند .
بله این بزرگوران از این می ترسیدند که به دین آسیب نرسد. دغدغه های موسی و پیامبر , امیر مومنان و اشک های زهرای مرضیه برای دین بود .
اینکه امیر مومنان می فرمایند : من چشم باز کردم و دیدم دو راه پیش رو دارم 1- جنگ و 2- صبر دلالت بر همین دارد .
حضرت فرمودند : دیدم اگر جنگ کنم تنها ناصر من خانواده من است . و مثال می زنند جنگ برای من در آن شرایط مانند کسی بود که دست ندارد و لذا صبرتُ.
اما چه صبری , صبر مثل کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد .
نقل می کنند وقتی دست های امیر مومنان را بستند و کشان کشان به مسجد بردند , یک یهودی وقتی این صحنه را دید شهادتین گفت . گفتند چه شد ؟ گفت : من این مرد را در میدان های جنگ دیده بودم . این مرد از قهرمان های عرب نمی ترسید .. او کسی نبود که این آشغال های عالم دستش را ببندند . معلوم می شود که او برای خودش فکر نمی کند و همه برای دین است.و این چنین دینی حق است.