06 آبان 1393
معرفت پسر من، وهب نصراني که تازه مسلمان شده بود، از شما سپاهيان ظلمت که زماني شمشيرتان در کنار پيامبر و علي به دشمنان اسلام ميتاخت بيشتر بود. خيانتکاران! من از جسم و جان پسرم گذشتم و او را قرباني حسين کردم تا گواه مسلماني من و عروسم باشد، اکنون سرش را به من پس دادهايد! سپاس خداي را که مرا در محضر سيد جوانان اهل بهشتش روسپيد کرد. من آنچه را در راه خدا دادهام پس نميگيرم.
اموهب سر را به سوي سپاهيان عمرسعد پرتاب کرد. عمود خيمه را برداشت و رجز خواند. دو نفر از آنان را کشت و با شنيدن صداي امام که فرمود: «بازگرد اي بانو، خدا تو را و فرزندت را جزاي خير دهد» بهسوي خيمهها بازگشت.
*
زن گفت: از حسين علیه السلام چه خبري داريد؟ مرد سر به زير انداخت و گفت: سهپسر برومندت… سهپسرت در رکاب حسين شهيد شدند. و زن دوباره گفت: از حسين برايم بگو. مرد آشکارا به لرزه افتاده بود: عباس… ابالفضل محبوب تو… دستهايش… چشمهايش… سرش… و زن بيتوجه به گفتههاي مرد دوباره پرسيد: رگهاي قلبم را از انتظار پاره کردي مرد! فرزندانم و هرچه در زير اين آسمان نيلگون است فداي اباعبدالله باد، مرا از سلامت حسين خبر بده.
امالبنين شهادت حسين علیه السلام را که دانست، شيون سرداد. چنان نوحه ميسرود و ميگريست که مردم مدينه به گردش جمع ميشدند و با او همراهي ميکردند. غصة امالبنين قصهاي داشت که حتي مروانبنحکم هم با شنيدنش به پهناي صورت اشک ميريخت… .
*
آنکسي که خود نور بود و همه از او روشنايي ميگرفتند، در کربلا شهيد شده و پيکرش بر خاک مانده است… اي پسر پيامبر خدا! تو بهمانند کوهي بودي که با مهر و ديانت با ما رفتار ميکردي… پس از تو، چهکسي يار يتيمان و فقيران باشد؟ چهکسي درماندگان را در پناه گيرد؟
پس از تو هماره تنها خواهم ماند تا اينکه در ميان گل و خاک قرار گيرم…
رباب ميخواند و ميگريست. پس از حسين، هرگز زير سقفي نياراميد و آب سرد و گوارا ننوشيد و ميگفت: چگونه بنوشم که مولايم حسين تشنه شهيد شد و گلوي کوچک علياصغرم نه از شير سيراب شد و نه از آب.
*
و اما زينب، عقيله بنيهاشم، بانويي خردمند با ارادهاي پولادين در اطاعت خداوند. شخصيتي شگفت با نامي شگفت (زينت پدر) سخنگوي واقعه عاشورا، مفسر قرآن و عترت پيامبر، مادر رنجها و مصيبتهاي بزرگ، صبور عرصههاي صبر، آرامشدهندة بانوان کاروان حسين علیه السلام دريادلي که ناخداي کشتي حسين بود… پرچمدار ايمان و عدالت در برابر تمام کفر و ظلم و ستم، با زيباترين جملة تاريخ «ما رأيت الا جميلاً…» و بهراستي «کربلا در کربلا ميماند اگر زينب نبود…».
ابنزياد گفت: ديدي که خدا چه بر سر خاندان شما آورد و چگونه رسوا شديد؟ شما را کشت و دروغتان را برملا کرد!
و زينب فرمود: سپاس خداي را که خاندان ما را به پيامبري محمد سلام الله علیه سرفراز کرد و ما را از پليدي دور داشت. اينکه گفتي رسوا شدهايم، رسوايي براي مردم فاسق است، و اينکه گفتي ما دروغ گفتهايم، دروغگويي کار مردم نابکار و فاجر است، و فاجر ديگرانند، نه اهلبيت رسول خدا، و باز هم سپاس خداي را که جز زيبايي در اين واقعه چيزي نديدهام… چيزي تازهاي بر خاندان ما روي نداده است. آنان کساني بودند که خداوند شهادت در راه خويش را برايشن مقدر فرموده بود و آنها نيز بدين سعادت رسيدند… دور نخواهد بود روزي که خداوند تو و آنان را براي حسابرسي فراخواند و آنجا ميانتان داوري کند…
اموهب سر را به سوي سپاهيان عمرسعد پرتاب کرد. عمود خيمه را برداشت و رجز خواند. دو نفر از آنان را کشت و با شنيدن صداي امام که فرمود: «بازگرد اي بانو، خدا تو را و فرزندت را جزاي خير دهد» بهسوي خيمهها بازگشت.
*
زن گفت: از حسين علیه السلام چه خبري داريد؟ مرد سر به زير انداخت و گفت: سهپسر برومندت… سهپسرت در رکاب حسين شهيد شدند. و زن دوباره گفت: از حسين برايم بگو. مرد آشکارا به لرزه افتاده بود: عباس… ابالفضل محبوب تو… دستهايش… چشمهايش… سرش… و زن بيتوجه به گفتههاي مرد دوباره پرسيد: رگهاي قلبم را از انتظار پاره کردي مرد! فرزندانم و هرچه در زير اين آسمان نيلگون است فداي اباعبدالله باد، مرا از سلامت حسين خبر بده.
امالبنين شهادت حسين علیه السلام را که دانست، شيون سرداد. چنان نوحه ميسرود و ميگريست که مردم مدينه به گردش جمع ميشدند و با او همراهي ميکردند. غصة امالبنين قصهاي داشت که حتي مروانبنحکم هم با شنيدنش به پهناي صورت اشک ميريخت… .
*
آنکسي که خود نور بود و همه از او روشنايي ميگرفتند، در کربلا شهيد شده و پيکرش بر خاک مانده است… اي پسر پيامبر خدا! تو بهمانند کوهي بودي که با مهر و ديانت با ما رفتار ميکردي… پس از تو، چهکسي يار يتيمان و فقيران باشد؟ چهکسي درماندگان را در پناه گيرد؟
پس از تو هماره تنها خواهم ماند تا اينکه در ميان گل و خاک قرار گيرم…
رباب ميخواند و ميگريست. پس از حسين، هرگز زير سقفي نياراميد و آب سرد و گوارا ننوشيد و ميگفت: چگونه بنوشم که مولايم حسين تشنه شهيد شد و گلوي کوچک علياصغرم نه از شير سيراب شد و نه از آب.
*
و اما زينب، عقيله بنيهاشم، بانويي خردمند با ارادهاي پولادين در اطاعت خداوند. شخصيتي شگفت با نامي شگفت (زينت پدر) سخنگوي واقعه عاشورا، مفسر قرآن و عترت پيامبر، مادر رنجها و مصيبتهاي بزرگ، صبور عرصههاي صبر، آرامشدهندة بانوان کاروان حسين علیه السلام دريادلي که ناخداي کشتي حسين بود… پرچمدار ايمان و عدالت در برابر تمام کفر و ظلم و ستم، با زيباترين جملة تاريخ «ما رأيت الا جميلاً…» و بهراستي «کربلا در کربلا ميماند اگر زينب نبود…».
ابنزياد گفت: ديدي که خدا چه بر سر خاندان شما آورد و چگونه رسوا شديد؟ شما را کشت و دروغتان را برملا کرد!
و زينب فرمود: سپاس خداي را که خاندان ما را به پيامبري محمد سلام الله علیه سرفراز کرد و ما را از پليدي دور داشت. اينکه گفتي رسوا شدهايم، رسوايي براي مردم فاسق است، و اينکه گفتي ما دروغ گفتهايم، دروغگويي کار مردم نابکار و فاجر است، و فاجر ديگرانند، نه اهلبيت رسول خدا، و باز هم سپاس خداي را که جز زيبايي در اين واقعه چيزي نديدهام… چيزي تازهاي بر خاندان ما روي نداده است. آنان کساني بودند که خداوند شهادت در راه خويش را برايشن مقدر فرموده بود و آنها نيز بدين سعادت رسيدند… دور نخواهد بود روزي که خداوند تو و آنان را براي حسابرسي فراخواند و آنجا ميانتان داوري کند…
زهره شریعتی
صفحات: 1· 2