تلنگر 5 (اين جعبه خالي نيست)
16 اردیبهشت 1391
دختر کوچولويي به اتاق کار پدرش رفت و با پيدا کردن چند برگ کاغذ رنگي مشغول قيچي کردن آنها شد. پدر سر رسيد و او را تنبيه کرد.
چند روز بعد دختر درحاليکه جعبهاي در دست داشت پيش پدر آمد و آن را تقديم او کرد و گفت: پدرجان اين هديه من است براي تشکر از زحمات شما! پدر جعبه را باز کرد. داخل جعبه خالي بود. خشم پدر دوباره زبانه کشيد و دختر را سرزنش کرد که چرا او را دست انداخته است؟ پدر عصباني جعبه خالي را به گوشهي پرت کرد.
دخترک درحاليکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: پدرجان! اين جعبه که خالي نيست. من جعبه را پر از بوسه کرده بودم و آن را به شما هديه دادم.